نیلوفر حیدری در این مطلب به تحلیل عمیق و احساسی بازی دراماتیک نیمه‌نهایی لیگ قهرمانان اروپا بین اینتر و بارسلونا می‌پردازد؛ مسابقه‌ای که با فراز و نشیب‌های شدید، منطق معمول فوتبال را به چالش کشید. مقاله با تصویر حسرت و ناامیدی هواداران آغاز شده، سپس لحظات حساس و غیرمنتظره بازی، به‌ویژه گل دیرهنگام بارسلونا و پاسخ باورنکردنی اینتر توسط فرانچسکو آچربی در دقایق پایانی را روایت می‌کند. نویسنده با نگاهی به نبردهای تاکتیکی (مانند دفاع ریسکی بارسلونا) و بررسی داستان‌های فردی بازیکنان (از جمله گذشته پر فراز و نشیب آچربی و نقش لحظه‌های کلیدی دیگر بازیکنان)، نشان می‌دهد که
گل تساوی آچربی در دقیقه ۹۳

برخی از هواداران پیش از پایان بازی ورزشگاه را ترک کرده بودند، بعضی دیگر در ذهن خود مسیر بازگشت به خانه را مرور می‌کردند؛ و آن‌هایی که دل‌مرده‌تر بودند، بی‌حال روی کاناپه افتاده و فهرستی از حسرت‌هایشان تهیه می‌کردند. شاید در ذهن بعضی‌ها بدترین فکر خطور کرده بود: آیا ممکن است در طول این زندگی، بار دیگر برای رسیدن به فینال لیگ قهرمانان اروپا بجنگم؟ آن‌هم این‌قدر نزدیک، این‌قدر نزدیک…

برخی لحظات از بقیه دردناک‌ترند، در روند پذیرش یک شکست سوزناک. مثلاً شب، وقتی سرت را روی بالش می‌گذاری پیش از آن‌که چشم‌هایت را ببندی؛ یا صبح، همان لحظه‌ای که چشم باز می‌کنی و در زندانِ شکستِ خودت بیدار می‌شوی، در جهانی که در آن، شب قبل، اوضاع آنگونه که می‌خواستی پیش نرفت. و بعد آن دقایقی که هنوز بازی ادامه دارد، تیم‌ات هنوز در زمین است، و از نظر تئوری هنوز هم ممکن است اتفاقی بیفتد، اما می‌دانی که نخواهد افتاد. باید بپذیری که دیگر هیچ‌چیز نمی‌تواند مسیر آن رویدادها را تغییر دهد، و شروع می‌کنی به شکل دادن به این شکست، تا معنایی برایش پیدا کنی و جایی برای آن بسازی.

وقتی اینتر آخرین توپ بازی ـ یا یکی از آخرین‌ها ـ را کنترل می‌کرد، کم‌تر کسی انتظار داشت آنچه در شُرف وقوع بود رخ دهد. اما چطور می‌شود به چنین شکستی شکلی بخشید؟

***

شش دقیقه قبل، رافینیا گل سوم بارسلونا را زد و نتیجه را ۳ -۲ کرد. او روی دفع ناقص زومر توپ را جمع کرد و با یک ضربه محکم و زاویه‌دار با روی پا آن را وارد دروازه کرد؛ ضربه‌ای قوی‌تر و دقیق‌تر از چیزی که لازم بود. در سن‌سیرو که ساکت و بی‌حرکت بود، گروه‌هایی پراکنده از تماشاگران جشن می‌گرفتند. مدیران چاق‌ و چله‌ی بارسلونا، نیمکت آبی‌اناری‌ها… در حالی که سیمونه اینزاگی با کف دست جلوی صورتش خیره به جلو نگاه می‌کرد؛ با چهره‌ای از آنِ کسی که در طرف اشتباه تاریخ ایستاده. بارسلونا در تمام لحظات به نظر می‌رسید که دارد ضربه‌ی نهایی را می‌زند و حالا برای نخستین‌بار در این دو بازی رفت و برگشت جلو افتاده بود؛ دو دقیقه مانده به دقیقه نود. بی‌رحمانه.

مشخص نبود اینتر چگونه داشت چنین بازی مضحک و عجیبی را می‌باخت؛ بازی‌ای که هیچ شباهتی به فوتبال معمول نداشت. با نتیجه‌ی کلی ۶–۵، بازسازی یک توالی منطقی از رویدادها تقریباً غیرممکن بود، یا یافتن دلیلی برای آن. اینتر داشت شکست می‌خورد چون در رولت روسی[1] اشتباهی شرکت کرده بود، قربانی یک بازی منحرف و دل‌بخواهی که این مسابقه بود. شبیه یک «اسکوئید گیم[2]» عظیم، پر از گل و سرگرمی فوق‌سریع؛ کنترل‌شده توسط کسانی نامعلوم. رافینیا شبیه کسی شده که در حال تبدیل شدن به کریستیانو رونالدوی جدید است: کاری نمی‌کند، اما با یکی دو توپ کار را تمام می‌کند.

به‌نظر می‌رسید این، بی‌رحم‌ترین شکل پایان دادن به چرخه‌ی اینترِ سیمونه اینزاگی باشد. بعد از فینال لیگ قهرمانان دو سال پیش، نراتزوری‌ها انگار به خودشان قول داده بودند که بازخواهند گشت؛ شاید قوی‌تر، شاید آگاه‌تر. و آن‌ها واقعاً تا یک قدمی موفقیت رفته بودند، با شکست دادن تیم‌هایی قوی‌تر، یا دست‌کم ثروتمندتر؛ بازی‌هایی که در آن‌ها عبور از مرز توانایی‌هایشان گاهی دردناک بود، گاهی آزاردهنده. و حالا داشتند می‌باختند.

چهل ثانیه پیش از آن، لامین یامال توپ را به تیر دروازه کوبیده بود. برای چندمین‌بار به دفاع متلاشی‌شده و ازپاافتاده‌ی اینتر نفوذ کرده بود و وقتی ضربه زد، اینتر فقط می‌توانست امیدوار باشد که توپ وارد دروازه نشود. لامین یامال انگار هیچ‌وقت خسته نمی‌شد؛ سبک‌بال روی چمن می‌رقصید، در حالی که بقیه‌ی بازیکنان تا مرز فرسودگی روانی و جسمی پیش رفته بودند. او همچنان آن حرکات نرم و ناممکن را ادامه می‌داد؛ از سمت راست به مرکز می‌آمد، دائم فریب می‌داد، جهت عوض می‌کرد، کارهایی می‌کرد که نباید در دقیقه‌های پایانی فوتبال جایی داشته باشند، آن‌هم مقابل حریفانی به‌شدت خسته.

شاید می‌توانست توپ را نگه دارد، وقت تلف کند، بازی را بُکُشد، اما دفاع اینتر آن‌قدر از هم پاشیده بود که انگار چاره‌ای جز شوت زدن نداشت. ضربه‌ی لامین یامال به تیر دروازه خورد و دوباره به زمین برگشت. اینتر هنوز یک شانس دیگر داشت.

***

هیچ‌کس مانند بارسلونا دفاع نمی‌کند، و شاید هرگز تیمی مانند بارسلونا دفاع نکرده باشد. هرگز تیمی را ندیده‌ایم که خط دفاعی‌اش این‌قدر جلو بازی کند، و این‌قدر افراطی از تله آفساید به عنوان یک سلاح تاکتیکی استفاده کند. از دید ما، با فرهنگ ورزشی ما، این یک بدعت است، بیشتر یک انتخاب ایدئولوژیک وغیرکاربردی برای فوتبال؛. با این حال، خط دفاعی بارسلونا کار می‌کند؛ باعث مردود شدن گل‌های حریفان می‌شود، دائماً به آن‌ها فشار وارد می‌کند و اجازه می‌دهد فاز تهاجمی ساده‌تر و پویاتری داشته باشند. حمله کردن زمانی آسان‌تر است که توپ در مناطق خطرناک بازپس‌گیری شود، در حالی که تیم حریف از تعادل خارج شده و تحت فشار است. اما این سیستم، مانند هر سیستم دیگری، محدودیت‌های خودش را دارد. مارکو لای[3] روز گذشته پیش از بازی این‌گونه نوشت: «ادامه دادن بازی با آتش تا سوت پایان می‌تواند به قمار تبدیل شود. این پارادوکس سیستم‌های سخت‌گیر است: تا زمانی که از هم نپاشند، کامل عمل می‌کنند؛ و وقتی از هم می‌پاشند، به‌یکباره فرو می‌ریزند.» در بازی رفت، انگشتان پای میختاریان که در آفساید بودند، بارسلونا را نجات دادند؛ واقعاً مرز بین کارآمد بودن یک سیستم و ناکارآمد بودنش می‌تواند این‌قدر باریک باشد؟

پس از گل ۳-۲، آن هم دو دقیقه مانده به پایان، احتمالاً یک تیم ایتالیایی یک تعویض دفاعی انجام می‌داد؛ یک مهاجم را با یک مدافع عوض می‌کرد و سپس چند متر عقب می‌کشید تا خطر هرگونه توپ بلند، یا توپ دوم، کاهش یابد. اما بارسلونا نمی‌داند چگونه سیستمش را تغییر دهد – یا دست‌کم تصمیم می‌گیرد که این کار را نکند – و به همین خاطر در زمین هم‌چنان جلو و کمی کشیده بازی می‌کرد، در حالی که زومر یکی از آخرین توپ‌های بازی را به جلو پرتاب کرد. وقتی مارکوس تورام در نبرد هوایی با کوبارسی پیروز شد، یک چهار به چهار وحشتناک شکل گرفت.

تردیدی نیست که نوعی سخت‌گیری در کار است؛ نپذیرفتن عقب‌نشینی دفاع در چنین شرایطی. اما بدون همین سخت‌گیری، سیستم بارسلونا کار نمی‌کرد و اصلاً به این نقطه نمی‌رسید. با همین سخت‌گیری ، تیم تا آن لحظه دیگر در خطر نبود. دنزل دامفریس از کنار جرارد مارتین فرار می‌کند؛ مارتین برای لحظه‌ای به نظر می‌رسد که پاس عمقی تورام را قطع می‌کند، اما دامفریس حرکتی زیرکانه می‌کند: با پای بسیار بلندش توپ را از اسپانیایی دور می‌کند، که در آن لحظه تمارض می‌کند. دامفریس یک پاس عرضی محکم و زمینی به مرکز می‌فرستد، جایی که فرانچسکو آچربی همچنان جلو مانده، در نبرد تن‌به‌تن با آرائوخو. این لحظه‌ای‌ست که نوعی حتمیت در خود دارد.

به نظر می‌رسید اینتر تمام نیمه دوم را با ۴ درصد شارژ بازی کرده باشد و دیگر هیچ چیز برای گفتن در این بازی نداشته باشد. حتی یادمان نمی‌آمد آخرین باری که خطرساز شده بود کی بوده. همین‌که این لحظه از هیچ، بدون هیچ پیش‌زمینه منطقی، در غیرمنتظره‌ترین زمان ممکن پدیدار شد، آن را چنین خاص می‌کند. لحظه‌ای کاملاً غیرمنتظره، اما آخرین لحظه ممکن؛ لحظه‌ای که همه دعاهای هواداران اینتر در آن متمرکز می‌شود.

عجیب است که آچربی آن‌جا در محوطه جریمه حضور دارد، عجیب است با چه راحتی جای‌گیری می‌کند و سپس با پای راست گل می‌زند. گل ۳-۳ و ۶-۶ در یک نیمه‌نهایی لیگ قهرمانان. هیچ چیز منطقی‌ای در آنچه دیدیم وجود ندارد.

***

فرانچسکو آچربی در حالی به اینتر پیوست که ۳۴ سال داشت و بدترین فصلش را در لاتزیو پشت سر گذاشته بود. آمدنش بیشتر شبیه یک دل‌بخواه شخصی سیمونه اینزاگی به نظر می‌رسید، مربی‌ای که در تیم قبلی‌اش از او در دفاع سه‌نفره استفاده‌ای خاص می‌کرد، و او را همچون پیاده‌ای ماجراجو با توپ به جلو می‌فرستاد. کمتر کسی حاضر بود روی موفقیت او شرط ببندد، چه برسد به اینکه کسی تصور کند سه سال بعد، او گل تعیین‌کننده یک نیمه‌نهایی لیگ قهرمانان را به ثمر خواهد رساند.

اما زندگی آچربی هیچ‌گاه چیزی معمولی نبوده است. چند ماه پیش، او درگیر پرونده‌ای مرتبط با نژادپرستی شد که مسیرش را لکه‌دار کرد – مسیری که غیر از این می‌تواند از هر نظر کاملاً رنگ‌و‌بویی افسانه‌ای داشته باشد. مردی که از سرطان بیضه نجات یافته، از افسردگی و اعتیاد به الکل عبور کرده، در ۳۲ سالگی نخستین بازی‌اش در لیگ قهرمانان را تجربه کرده، و در ۳۷ سالگی، نخستین گلش در رقابت‌های اروپایی را می‌زند؛ آن هم با آخرین توپ، در آخرین دقیقه یک نیمه‌نهایی مقابل بارسلونا. آچربی با ریشی بیش از حد بلند، با ماشینی عجیب روی سر[4]، دماغی غمگین، بدنی سراسر استخوانی و زاویه‌دار؛ آچربی که احتمالاً مثل هر مدافع ایتالیایی قدیمی، در یک بازی بزرگ، بازیکنان بارسلونا را تحریک و آزار داده بود؛ آچربی که از اینیگو مارتینز تف گرفته بود و بعد شادی گل پدری را بعد از گل رافینیا درست در صورتش دیده بود. پدری‌ای که بعد از زدن چنین گل مهمی، اولین فکرش آچربی بود؛ و وقتی آن صحنه را می‌دیدی، ممکن بود فکر کنی این‌طور چیزها هیچ‌وقت پایان خوشی ندارند.

یک دقیقه پس از گل آچربی، لامین یامال تک‌وتنها در برابر دروازه‌بان قرار گرفت. نوشتنش هم باورپذیر نیست. با این حال، لحظه‌ای وجود داشت که بهترین بازیکن میدان توپ را داشت تا گل چهارم را برای بارسلونا بزند. طارمی یک توپ خوب را دفع کرده بود و بعد سعی کرده بود با یک پاس عمقی نیکولو بارلا را تغذیه کند، اما پاس قطع شده بود. بارلا کاملاً خسته بود، از پا افتاده، در آستانه گرفتگی عضله؛ و آن دویدن به جلو، تمام چیزی بود که او را تعریف می‌کند: سخاوتمند و کمی بی‌پروا. در خط میانی اینتر شکافی ایجاد شد که رافینیا یک پاس عمقی درخشان را از میان آن عبور داد. لامین یامال توانست در برابر بازگشت کارلوس آگوستو از توپ محافظت کند، در حالی که آگوستو دستش را روی شانه‌اش گذاشته بود تا تعادلش را به هم بزند. لامین یامال سپس ضربه‌ای ضعیف زد: بازیکنی که برای انجام همه کارها قدرت داشت، در آن لحظه دیگر توانی نداشت تا آن توپ را با درخشندگی بیشتری مدیریت کند.

اگر او گل را زده بود– مثلاً با بیرون پا، یا یک ضربه نوک‌پا و غیرمنتظره – عجیب نبود. و آن وقت چه می‌گفتیم؟ داوری‌مان درباره این بازی چطور عوض می‌شد؟ آن‌قدر درباره دفاع دیوانه‌وار بارسلونا حرف زده‌ایم، اما در نهایت اینتر هم بعد از زدن گل سوم، تقریباً همان‌قدر موقعیت تمیز و خطرناک به حریف داد. ضربه راست آچربی خطرناک‌تر است یا ضربه لامین یامال؟ چقدر تلاش‌های ما برای عقلانی کردن همه‌چیز، بی‌رمق و بی‌فایده‌اند.

جریان احساسات یک مسابقه فوتبال مثل نوار قلب ثبت می‌شود. این همان نموداری‌ست که برای سنجش توزیع گل‌های مورد انتظار (Expected Goals) در طول نود دقیقه به کار می‌رود، و آنچه که درباره این بازی روایت می‌کند، به طرز شگفت‌انگیزی کامل است. انگار ساختگی‌ست.

در پنج دقیقه پایانی وقت قانونی، بازی مسیری کاملاً مستقل از روند قبلی خود در پیش گرفت. اینتر دیگر نمی‌توانست از زیر فشار بیرون بیاید، درگیری‌ای را ببرد یا حتی بازی کند. دیگر واقعاً چیزی در توانش نمانده بود. با این حال، بارسلونا هم به‌شدت افت کرده بود و شتاب خود را از دست داده بود.

در این ساعات، بحثی شکل گرفته که آیا این بازی زیباترین دور حذفی در تاریخ لیگ قهرمانان نبوده است؟ البته این را کسانی مطرح می‌کنند که نسبت به اشتباهات دفاعی حساس نیستند؛ نه آنهایی که اگر در یک بازی بیش از سه گل زده شود، دیگر آن را «فوتبال» نمی‌دانند. این بحث‌ها طبیعتاً تحت تأثیر «سوگیری تازگی» هستند – یعنی همان تمایل روانی که باعث می‌شود اتفاقات اخیر را بیشتر از اتفاقات دور در ذهن نگه داریم. –  واقعاً به سختی یادمان می‌آید بازی‌های زیبای فراوان، شگفت‌انگیز و باورنکردنی‌ای که لیگ قهرمانان در سال‌های اخیر به ما هدیه داده است. اما قطعاً این دیدار بارسلونا – اینتر، بخشی از آن تاریخ معاصر است که در آن لیگ قهرمانان، مفهوم فوتبال به‌عنوان ورزشی کم‌گل را زیر سؤال برده است.ئد

چه چیزی چنین سرگرمی شدیدی را پدید آورد؟ پیش از هر چیز، تقابل سبک‌های دو تیم. جدالی که کاملاً به هم چفت شده بود، به‌طوری که ضعف‌های بارسلونا دقیقاً نقاط قوت اینتر را برجسته می‌کرد. تیمی که با پرسینگ و خط دفاعی بالا بازی می‌کرد، مقابل تیمی قرار گرفته بود که استاد فرار از پرسینگ و فوق‌العاده در استفاده از فضاها بود. در این الگو، با وجود اینکه هر تیم تغییری در اجرا و تاکتیک وارد کرد، اما چیزی که همیشه درباره لیگ قهرمانان گفته می‌شود – حتی اگر گاهی رنگ و لعاب اغراق‌آمیز بگیرد – این است که این جام، جام لحظه‌هاست.

منظور از لحظه‌ها چیز مبهم و نامشخصی است، یا بهتر بگویم: همان ابهام و نامشخص بودن، از نظم عقلانی امور مهم‌تر است. فراتر از مسائل تاکتیکی، فیزیکی یا فنی، آنچه اهمیت دارد، توانایی موج‌سواری روی جریان رویدادهاست؛ گویی مسابقات از جریانی پیروی می‌کنند که کاملاً قابل پیش‌بینی نیست و بازیکنان باید مهارت خواندن و تفسیر آن را داشته باشند. گاهی در فوتبال، لحظاتی پُرچگالی به وجود می‌آیند – در برابر وضعیت معمول که بازی پراکنده و کم‌حادثه است – و در این لحظات، باید آماده بود. در فوتبالی که تا حدی وسواس کنترل را کنار گذاشته – همان فوتبالی که در لیگ قهرمانان می‌بینیم – چنین لحظه‌هایی بیشتر هم شده‌اند.

پس، لحظه‌های تعیین‌کننده بازی اینتر – بارسلونا چه بودند؟ آن لحظه‌هایی که بلافاصله به ذهن نمی‌آیند، اما نقش سرنوشت‌سازی در خلق نتیجه‌ای چنین عجیب ایفا کردند؟ شاید ارزش داشته باشد فهرستی از آن‌ها تهیه کنیم.

در دقیقه ۲۰، بازیابی توپ از سوی فدریکو دی‌مارکو. دنی اولمو در سه‌چهارم زمین توپ را دریافت می‌کند و فکر می‌کند زمان بیشتری در اختیار دارد، اما دی‌مارکو جایگاهش را به سمت مرکز زمین بسته تا توپ را شکار کند. او با این کار ریسک کرد. در تصویر، لامین یامال را در پایین قاب می‌بینیم، کاملاً تنها. اگر بارسلونا از آن پرسینگ عبور می‌کرد، احتمال خلق یک موقعیت بسیار خطرناک وجود داشت. اما اینترِ نیمه اول تیمی بدون ترس بود؛ زمینی فشرده‌تر و جلوتر ایجاد کرده بود، به دنبال بازیابی توپ بود، و ریسک‌هایی را به جان می‌خرید، چون می‌دانست تنها راه پیروزی در چنین نبردی همین است. دی‌مارکو توپ را پس می‌گیرد و با یک ضربه بیرون پا دامفریس را در موقعیت قرار می‌دهد؛ دامفریس هم توپ را برای لائوتارو مهیا می‌کند تا گل ۱-۰ را بزند.

دی‌مارکو در بازی رفت یکی از پرانتقادترین بازیکنان بود: در یارگیری بیش از حد محتاط. شاید به همین دلیل بود که این بار، یک ساعت را با نهایت تهاجم، شجاعت و شدت بازی کرد.

در دقیقه ۴۱، آن گامی که لائوتارو مارتینز برای محافظت از توپ در برابر پائو کوبارسی برمی‌دارد. فقط یک گام اضافه بود، اما همین یک گام تفاوت ایجاد کرد میان یک مداخله که فقط توپ را می‌زند، با مداخله‌ای که همه چیز را می‌زند و در نهایت یک پنالتی به اینتر می‌دهد برای گل دوم در پایان نیمه اول. لائوتارویی که نباید بازی می‌کرد، بی‌شک خسته و سنگین، نادقیق و عقب‌مانده در تقریباً همه چیز. تماشای او در برخی لحظات دردناک بود. با این حال، در نیمه اول توانست یک گل بزند و یک پنالتی بگیرد – فقط با به‌کارگیری فوق‌العاده‌ای از کاریزما و اراده.

در دقیقه ۹۳، آن پایی که دامفریس جلوی جرارد مارتین می‌گذارد تا آخرین توپ بازی را جلو ببرد. دامفریسی که در رفت و برگشت روی پنج گل نقش داشته: فقط دل‌پیرو و فیرمینو توانسته بودند در نیمه‌نهایی لیگ قهرمانان چنین کاری کنند. (اگر بخواهیم چیزی منطقی درباره این بازی بگوییم، این است که هیچ غیبتی به‌اندازه غیبت زوج دفاع کناری اصلی بارسلونا اثر نداشت).

در دقیقه ۹۳، تصمیم آچربی که به دفاع برنگردد و جلو بماند تا مثل یک مهاجم نوک بازی کند، در حالی که جوزپه برگومی[5] در گزارش بازی نزدیک است غش کند و از مدافعان اینتر می‌خواهد عقب برگردند – با همان غریزه کهن مدافع سنتی ایتالیایی – و در این میان، کارِسا[6] به‌آرامی یادآوری می‌کند: «دیگه تمومه». لحظه‌ای که تفاوت میان فوتبالی که برگومی بازی می‌کرد با فوتبالی که امروز بازی می‌شود را روشن می‌کند، جایی که حتی مدافعی با سبک ایتالیایی مثل آچربی باید لحظاتی از شجاعت، جاه‌طلبی هجومی و خوش‌بینی داشته باشد. در دقیقه ۹۹، دریبل خسته و رنجور مارکوس تورام. تورامی که ماه‌هاست مصدوم است، کاملاً بانداژ شده، سنگین که بازی می‌کند، چون با ماروتا و اینزاگی صحبت کرده؛ تورامی که می‌گوید: «اینزاگی با من حرف زد، چیزهایی گفت که بین من و این مربی بزرگ می‌ماند. و این شد که برگشتم». تورامی که با وجود مشکلات فیزیکی بازی می‌کند، اما شخصیتی دارد که گاهی فوران می‌کند و جای خالی همه‌چیز را پر می‌کند. و بنابراین در دقیقه ۹۹ – دقیقه‌ای که کسی دیگر توانی ندارد، چه برسد به یک بازیکن مصدوم – توپی بلند و دشوار را میان جرارد مارتین و آرائوخو محافظت می‌کند. همین هم زیاد به نظر می‌رسد، اما تورام جهشی دیگر دارد، به سمت خط عرضی می‌رود و پاس عقب می‌دهد، با درخششی در گام‌های اول که ماه‌ها نداشت، و خدا می‌داند از کجا آن را در این لحظه بیرون کشید. پاس او به طارمی می‌رسد که با ذهنی روشن توپ را با یک پاس کوتاه قطع می‌کند.

در دقیقه ۹۹، تردید کوچک داویده فراتزی، اولین فریب او، که مدافعی را از ریتم خارج می‌کند، زمانی می‌خرد، انرژی جمع می‌کند، به دقت به تیر دوم نگاه می‌کند و توپ را به سمت دروازه شوت می‌زند برای گل ۴–۳. سپس از نرده آهنی زرد بالا می‌رود، درست مثل بعد از گلش به هلاس ورونا، و بعد دچار یک حمله می‌شود. آن‌قدر فریاد می‌زند که سیاهی جلوی چشمانش را می‌گیرد و سرش گیج می‌رود و بازی متوقف می‌شود، و همه فکر می‌کنیم یک ترفند همیشگی از تیم‌های ایتالیایی‌ست، اما فقط فراتزی‌ست که بیش از حد شادی کرده. چون گل هفتم را در یک بازی بی‌معنا زده. بعد از بازی، CBS از او پرسید چطور در آن لحظه، وقتی آن توپ را در محوطه داشت، این‌قدر خونسرد ماند، و او پاسخ داد: «چون می‌دانستم اگر گل نزنم، کارم تمومه». اضطراب، به‌عنوان موتور بزرگِ امور.

در دقیقه ۱۰۷، ضربه سر لواندوفسکی با قسمت اشتباه سر، با بالا و نه پیشانی، و توپی که بالا می‌رود، بعد از صدمین حرکت مفید لامین یامال – حتی یک ارسال با نوک پا، با بیرون پا، نمی‌دانم، با بخشی از پا که فقط لامین یامال به آن حساسیت پیدا کرده است.

در دقیقه ۱۱۴، واکنش یان زومر. حرکت از یک پرس ناقص اینتر روی یک پرتاب به بیرون از بارسلونا آغاز شده بود، و دفاع بار دیگر در لحظه‌ای سرنوشت‌ساز از هم پاشیده. این لحظه‌ها را به خاطر بسپاریم، وقتی کسی بخواهد این پیروزی اینتر را به‌عنوان بردی تدافعی و حاصل خودکشی دفاعی بارسا روایت کند. به یاد داشته باشیم که در دقیقه ۱۱۴، اینتر روی یک پرتاب کنار از حریف، پرس بالا می‌کرد، و لواندوفسکی، دی‌فرای را که در تمام طول زمین دنبالش آمده بود، از ریتم خارج کرد، و بعد لامین یامال توپ را در سمت راست گرفت، و فقط یک نفر جلویش بود، که برای او یعنی مثل اینکه تنهاست، و بعد بدون زور توپ را به تیر دوم زد، شوتی که مقابل هر دروازه‌بانی گل می‌شد، جز یان زومر، بهترین بازیکن زمین.

***

ویدیویی هست از گروهی از هواداران که بعد از دقیقه ۹۰ سعی می‌کنند دوباره وارد ورزشگاه شوند. آنها بعد از گل ۳–۲ رافینیا ورزشگاه را ترک کرده بودند، شاید برای اینکه راحت‌تر بیرون بروند. باورشان نشده بود. صدایی شبیه غرش مرموزی که وقتی بیرون از استادیوم ایستاده‌ای می‌شنوی، آنها را برگرداند.

عکسی بسیار زیبا از آچربی بعد از گل وجود دارد. او را از پشت می‌بینیم، چند سانتی‌متر از زمین جدا شده، در حال پرش به سمت نیمکت، با بازوانی باز، و تتوی یک جفت بال روی پشتش دیده می‌شود – غرق‌شده در دریایی تقریباً روان‌گردان از طرح‌ها و خالکوبی‌های مختلف.

این عکسی‌ست با معنایی روشن، که می‌خواهد القا کند آچربی در آن لحظه در حال اوج‌گیری بود؛ حتی اگر او برای رساندن حسی چنان سبک‌بال، زیادی دست‌وپاچلفتی و پیر و عجیب باشد. آچربی عضله‌ای ندارد، زمان به نظر می‌رسد عضلاتش را خشک کرده باشد، و حالا فقط پوستی خال‌کوبی‌شده برایش باقی مانده که حتی به‌درستی هم بر تنش نمی‌نشیند. آچربی چین می‌اندازد. بدنش از آن مرحله سنی گذشته که می‌توانست با موجوداتی سبک‌بال مثل لامین یامال یا بدن‌های HD مانند بدن لواندوفسکی رقابت کند. اما دقیقاً همین ناسازگاری کلی، توصیف دقیقی از آچربی و اینترِ کنونی است. بدنی تقلیل‌یافته به مشتی عصب و استخوان و فریاد، در کمترین حالت ممکن، در فینال لیگ قهرمانان اروپا.


[1] اشاره دارد به موقعیتی بسیار پرریسک و غیرقابل پیش‌بینی، که در آن نتیجه می‌تواند مرگبار یا فاجعه‌بار باشد . درست مثل بازی واقعی رولت روسی، که در آن یک گلوله در یک هفت‌تیر گذاشته می‌شود، خشاب چندین بار چرخانده می‌شود تا نتوان فهمید گلوله کجاست و بازیکن ماشه را روی شقیقه خود می‌کشد، با شانس مرگ یا زنده‌ماندن.

[2] استعاره‌ای است از وضعیتی بی‌رحمانه، پرتنش و بقا محور. جایی که بازیکنان مجبورند در شرایطی غیرانسانی و با فشار روانی شدید، تا لحظه آخر بجنگند تا زنده بمانند یا پیروز شوند.

[3] Marco Lai

[4] برای نشان دادن وضعیت خسته، خمود و کمی درمانده‌ی آچربی، که در عین حال هنوز هم مثل یک مدافع قدیمی‌کار، با شیوه‌های روانی و فیزیکی خاص خود درگیر بازی است.

[5] Giuseppe Bergomi مدافع افسانه‌ای سابق اینتر و تیم ملی ایتالیا (قهرمان جام جهانی ۱۹۸۲) که پس از بازنشستگی به عنوان کارشناس و مفسر کنار Caressa فعالیت می‌کند. او به خاطر دید فنی و البته تعلق خاطرش به اینتر معروف است.

[6] اشاره به Fabio Caressa گزارشگر بسیار شناخته‌شده‌ی شبکه‌ی Sky Sport Italia که به خاطر سبک هیجان‌انگیز و پرشور گزارش‌هایش معروف است.

یک پاسخ

  1. واقعا زیبا بود. فکر کنم در سالیان آینده بارها بیام و این متن رو بخونم که حس و حالم واسم یادآوری بشه. ممنونم ازتون.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *