اگر تجربه یا سابقهی افسردگی را داشتهاید، احتمالا این تجربه را هم داشتهاید که با دوستانتان از حال و احوالتان بگویید و در واکنش بگویند «برو باشگاه، حالت بهتر میشه». خیلی بیراه هم نمیگویند. تحقیقات نشان میدهد که فعالیت جسمانی، به عنوان مکمل درمانهای دارویی و دیگر انواع درمان، آثار قابلتوجهی در بهبود وضعیت بیماران درگیر با اختلالات روان دارد. ورزش، از هر نوعش، موجب افزایش اعتماد به نفس، حس استقلال، حس بهتر نسبت به خود، ارتقای انگیزهی فرد و علاقهاش برای ارتباط با دیگران، مشارکت در فعالیتهای مشابه و حتی بهبود وضعیت شغلی و اجتماعی میشود. چند وقتی بود که به تفاوت این آثار بین ورزشهای تیمی و فردی فکر میکردم. منظورم از ورزش فردی به طور خاص بدنسازی (یا همان «باشگاه رفتن») است. این را نمیتوانم به قطع بگویم و تجربهی شخصی من از اطرافیانم است؛ تصور میکنم از بین انتخابهای ممکن از میان ورزشها برای افراد درگیر با بیماریهای روان، در هر سطح و شدتی، باشگاه رفتن بیشترین سهم را به خود اختصاص دهد. میخواستم ببینم آیا مثلا فوتبال بازی کردن میتواند اثر بهتر یا متفاوتی داشته باشد یا نه. شروع به خواندن یک سری تحقیقات آکادمیک در این زمینه کردم. ادامه این متن خلاصهای است از آنچه که خواندهام؛ از زبان من.
آثار مثبت ورزش بر بیماران روان را میتوانیم به سه دسته تفکیک کنیم: آثار جسمی، روحی و اجتماعی. هر نوع فعالیت جسمی، از پیادهروی بگیرید تا صخرهنوردی، آثار جسمی را متناسب با شدت ورزش به همراه میآورد. بهبود وضعیت جسمانی هم، بهبود فرد را در بسیاری از ابعاد روحی تسریع میکند. مشکل آن دستهی سوم است؛ بعد اجتماعی. تنهایی ورزش کردن شاید باعث شروع انگیزهی مضاعف فرد برای مشارکت بیشتر در فعالیتهای مشابه و حتی تمایل بیشتر برای ارتباط با دیگران شود، اما بستر این ارتباط را فراهم نمیکند. به عبارت دیگر، تنهایی ورزش کردن، گرچه مفید است، اما به خودی خود منجر به بهبود در همهی ابعاد نمیشود. این جا است که نقش و اثر یک ورزش تیمی برجسته میشود. ممکن است بتوانید همراه یک یا دو دوست به باشگاه بروید، اما مقایسهاش کنید با این که مثلا به همراه پانزده، بیست نفر آدم به صورت ثابت فوتبال بازی کنید؛ و چه بهتر که این افراد، آدمهایی با شرایطی شبیه شما باشند. مسئله وقتی مهمتر میشود که بدانید بیماریهای شدید و مزمن روان معمولا همراه با انزوا و گوشهگیری هستند. ارتباط با غریبهها میتواند برای بیمار روان به شدت استرسزا و قضاوت دیگرانی که برداشت درستی از شرایطش ندارند، عمیقا ترسناک باشد. فرض کنید به یک مرکز درمان و مشاوره مراجعه میکنید که در کنار همهی خدمات درمانی، امکان ورزش تیمی کردن را در کنار بیمارانی که شرایط مشابهی دارند، در اختیارتان قرار میدهد. این یعنی آشنایی با افرادی که آن ترس را از قضاوتشان ندارید و میتوانند به شما حس تعلق داشتن به یک جمع (به یک تیم) را بدهند. این چیزی است که بیمار روان عمیقا کم دارد؛ حس تعلق، حس پذیرفته شدن، حس درک شدن در یک گروه.
حالا این وسط فوتبال چه جایی دارد؟ سه چیز فوتبال را متمایز میکند. اولی زمینه را برای دو مورد بعدی فراهم میکند. فوتبال محبوبترین ورزش جهان است. خیلی ساده، بحث احتمال پیدا کردن افرادی است که شرایطی مشابه شما دارند و دلشان هم میخواهد بخشی از تشکیل یک تیم باشند. بیشمار آدم فوتبال را دوست دارند و این میتواند کار را سادهتر کند. مسئلهی مالی هم به همین خاطر راحتتر میشود. اولا فوتبال آماتور ورزش گرانی محسوب نمیشود، ثانیا پول در سطح حرفهای آن زیاد است و باشگاههای حرفهای فوتبال ممکن است به عنوان فعالیت خیریه، به مراکز درمانی در برگزاری تمرینات و مسابقات کمک کنند. در انگلیس نمونههایی از این دست وجود دارد؛ سیتی، چارلتون، اورتون، آرسنال و لیورپول از جمله باشگاههایی هستند که در این زمینه همکاریهایی با سازمانهای خیریه داشتهاند. تمرکز بیشتر روی سلامت روان بازیکنان بوده است، اما پروژههای جامعهمحوری هم میبینیم. حتی سازمانهای ادارهکنندهی فوتبال هم در این زمینه همکاری میکنند؛ نگاهی به بروشور اتحادیهی فوتبال انگلیس در این زمینه تحت عنوان Delivering a Football & Mental Health Project روی وبسایت رسمیشان بیاندازید.
مورد دوم را نیلسن و همکارانش (2014) در یک مقالهی آکادمیک استدلال میکنند؛ فوتبال بیش از هر ورزشی، انگیزهی فعالیت و مشارکت را در فرد درونی میکند. پشت این مسئله چیزی است تحت عنوان تئوری «خود تعیینگری». وارد جزئیاتش نمیشوم چون فراتر از بحث ما است، اما به طور کلی این طور میتوان به آن نگاه کرد: انگیزهی بیرونی مثل این است که لزوما دلتان نخواهد کاری را انجام دهید، اما برای پول یا درمان یا هر دلیل بیرونی دیگری به انجامش راضی شوید. انگیزهی درونی اما یعنی کاری بالذات برایتان جالب باشد و به خاطر خودش بخواهید که انجامش دهید. فوتبال برای بیماران روان این مورد دوم را به همراه دارد. در افراد مبتلا به افسردگی این تجربه بسیار معمول است که شروع درمان، ورزش، یا هر کار مفید دیگری سخت، اضطرابآور، انرژیبر و دور از دسترس به نظر برسد. فوتبال و آن انگیزهی درونی که به آن اشاره کردم این را آسانتر میکند، نه فقط برای خود فوتبال بازی کردن که بعدتر حتی برای سایر فعالیتها و در نهایت بازگشت به زندگی. دلیل دقیق این انگیزش درونی مشخص نیست، اما بهترین حدس همان محبوبیت فوتبال است؛ هم این که خودتان فوتبال را دوست دارید و هم این که دیگرانی را میبینید که زندگی میکنند و عاشق فوتبالند. فوتبال بخشی از تصوراتتان از آن حال بهتر و دور از دسترس است؛ یادآور گذشتهای بهتر تا قبل از درگیری با بیماری روان. در یک کلام، فوتبال پیامآور یک حال بهتر است. بگذارید از خودم مثال بزنم. در اوج مشکلات شخصی، حس غوطهور بودن در تاریکی را داشتم؛ بیحس و بدون درکی از زمان، مکان، اطرافم و آدمها، انگار یک پیلهی سیاه و عایق دورم پیچیده باشند. تماشا کردن بازیهای تیم محبوبم، نه همیشه اما گاهی اوقات، عین ترکی در آن دیوار سیاهی بود و از لابهلایش چیزی حس میکردم. فوتبال دیدن، چه به تنهایی چه همراه با دیگران، میتواند کمک کند، اما فوتبال بازی کردن فراتر میرود و شما را وسط مجموعهای از عوامل بهبوددهنده میاندازد.
دو مورد قبلی را میشود به تناسب دربارهی دیگر ورزشهای تیمی هم برداشت کرد. من دربارهی فوتبال مینویسم چون فوتبال را دوست دارم. اگر ورزش دیگری را دوست دارید، آن را در نظر بگیرید. به لحاظ محبوبیت کلی هم مثلا در آمریکا بسکتبال احتمالا گزینهی بهتری است تا فوتبال. یا والیبال در بعضی از کشورها شاید بتواند همتنهی فوتبال باشد. در هر حال همان فواید اجتماعی را در سطح پایینتری برای دیگر ورزشهای تیمی هم میتوان متصور شد. مورد سوم اما مختص فوتبال است. هیچ ورزشی در هیچ کجای جهان مثل فوتبال در بین همهی گروههای سنی و قومی و طبقات اجتماعی نفوذ ندارد. به طور خاص میتوانیم دربارهی مردان جوان حرف بزنیم. مردان جوان احتمالا از آن دسته گروههای سنی و جنسیتیاند که در دسترسی و استفاده از خدمات درمانی و مشاورهای دچار چالشهای بزرگی هستند. خیلی از آنها تا قبل از رسیدن به سنین بالاتر حرف نمیزنند، کمک نمیخواهند، خودشان به پزشک و مشاور مراجعه نمیکنند و این مسئله فقط برای خود آنها ایجاد مشکل نمیکند، بلکه برای جامعه هم هزینهزا است. به کلارک کارلایل فکر کنید، بازیکن انگلیسی که برای بلکپول، کوئینز پارک رنجر، لیدز، برنلی و چندین و چند باشگاه انگلیسی دیگر بازی کرده است. او در سال 2014 تلاش کرد جان خودش را بگیرد، اما خوشبختانه نجات یافت، از خدمات درمانی استفاده کرد و به زندگی بازگشت. کارلایل سالها است که فعالانه با سازمانهای حامی سلامت روان همکاری میکند. تایرون مینگز، مایکل کریک، تونی آدامز، رونالدوی برزیلی، آندرس اینیستا و …، لیست مثالها تمامی ندارد، اما همه را به چشم مردان جوانی ببینید که با اختلالهای روان دست و پنجه نرم کردهاند، بر آن فائق آمدهاند و تبدیل به پرچمداران آگاهسازی جامعه از پیامدهای بیماریهای روان، راههای درمان و درک و پذیرش قربانیان این بیماریها شدهاند. مردان جوان فوتبال را دوست دارند. بنابراین فوتبال میتواند این جا راهگشا باشد. در واقع، قرار گرفتن در یک تیم فوتبال متشکل از افرادی که فارغ از پیشزمینههای اجتماعی و اقتصادی، احساسات مشابهی را تجربه میکنند، میتواند به آنها انگیزهی حرف زدن و برداشتن گامهای بعدی درمان را بدهد.
آثار مثبت فوتبال بر سلامت روان اما فقط مختص مردان نیست. متأسفانه سهم زنان از تحقیقات علمی در این زمینه بسیار کم است، اما همان موارد معدود، آثار قابلتوجه فوتبال بازی کردن بر سلامت جسم و روان زنان را نشان میدهد. کیم جائه-مینگ و همکارانش در مطالعهای که بر روی زنان کرهای در میانهی همهگیری کووید-19 انجام دادند، نشان دادند فوتبال بازی کردن میتواند بر روی کیفیت بهتر خواب و کاهش علائم افسردگی اثرات مثبت بسیاری بگذارد. فوتبال مستلزم سطح بالایی از فعالیت و کار گروهی است و با تقویت حس تعلق، اعتماد به نفس و روحیهی تیمی، اجتماعی بودن را در زنان بهبود میبخشد. در بین زنان، همین مسئلهی اعتماد به نفس احتمالا پررنگتر از سایر جوانب باشد. محققین دانشگاه بیرمنگام در پژوهشی در همکاری با یوفا در سال 2017 نشان دادند که دخترانی که در سنین نوجوانی (دورهای که اعتماد به نفس بیشترین شکنندگی را دارد) فوتبال بازی میکنند، اعتماد به نفس بسیار بالاتری در قیاس با دخترانی که ورزش نمیکنند دارند. جالبتر این است که این تحقیق نشان میدهد فوتبال در مقایسه با سایر ورزشها تاثیر بیشتری روی افزایش اعتماد به نفس دارد. به عبارت دیگر، دختران نوجوانی که فوتبال بازی میکنند، اعتماد به نفس بالاتری دارند تا دخترانی که به سایر ورزشها مشغولند. دلیل این اثرگذاری بیشتر فوتبال این است که زنان فوتبالیست در قیاس با زنانی که به سایر ورزشها میپردازند، علاقهی بیشتری به رشتهی ورزشی خود و انگیزهی بالاتری برای ادامه آن دارند. در تحقیقی مشابه در سال 2009، محققین دانشگاه کپنهاگن فواید جسمی، روحی و اجتماعی فوتبال بازی کردن زنان را در قیاس با دویدن نشان دادند. در این تحقیق هم انگیزه و علاقه بیشتر زنان به ادامهی فوتبال بازی کردن در قیاس با دویدن به عنوان علت اثرگذاری بیشتر فوتبال ذکر شده است.
فواید فوتبال بازی کردن را گفتم، باید به خطراتش هم اشاره کنم. حتی در بالاترین سطح فوتبال هم مشکلات مربوط به برابری جنسیتی، حقوق اقلیتهای جنسی و از این قبیل وجود دارد. به مردان جوان و فواید محتمل فوتبال بازی کردن اشاره کردم، اما این مهم است که کلیشههای جنسیتی در این فضا تکرار نشود. همین کلیشههای جنسیتی است که منجر به ایجاد آثار منفی در سلامت روان مردان جوان و پیامدهای اجتماعی نامطلوب میشود و در صورت تکرار آن در فضایی که فوتبال به نیت بهبود وضعیت روان بازی میشود، همهی آثار مثبتی که گفتیم پاک شده و فوتبال بازی کردن از قضا آسیب به بار میآورد. نکتهی دیگر این که فوتبال بالذات بازیای است که بازنده و برنده دارد. این یعنی رقابت، و اگر بازی خیلی جدی گرفته شود ممکن است فشار روانی مضاعفی با خود به همراه بیاورد. بازیکنان حرفهای هم از این مسئله ضربه میخورند. بوفون، پولیسیچ، لینگارد و … از جمله بازیکنانی هستند که به افسردگی ناشی از فشار رقابت در فوتبال اشاره کردهاند. این نکته بسیار مهم است که تمایلات افراد و محیط مناسب و مورد نیازشان برای بازی کردن را بدانیم. بعضیها ممکن است دلشان بخواهد رقابتیتر و جدیتر بازی کنند و برخی دیگر ممکن است فضایی دوستانهتر و تفریحیتر را ترجیح دهند. نمیشود افراد با تمایلات و خواستههای متضاد را در یک تیم قرار داد و انتظار پیامد خوبی داشت. آن وقت احتمال این که یک گروه بیانگیزه شود و تمرین و بازی را رها کند وجود دارد. بنابراین باید مواظب بود که افراد با خواستهها و تمایلات همگرا در کنار هم قرار بگیرند و تیم تشکیل بدهند. تنها در این صورت است که میتوان انتظار داشت آن حس تعلق و درک شدن که قبلا به آن اشاره کردم، برای اعضای یک تیم حاصل شود.
به این توجه داشته باشید که همهی آنچه که بالاتر نوشتم ناشی از مطالعهی پژوهشگران روی بیمارانی است که شرایط حادی داشتهاند، تحت نظر مراکز درمانی بودهاند و بلندمدت به همراه دیگر بیماران با شرایط مشابه در تمرینات و بازیهای فوتبال زیر نظر مراکز درمانی شرکت کردهاند. فردریش و میسون (2017) به شانزده مورد استفاده از فوتبال در مراکز درمانی برای کمک به بیماران روان که مورد مطالعه قرار گرفته است، اشاره کردهاند؛ چهارده مورد در بریتانیا، یکی در استرالیا و یکی در برزیل. آنها نتیجهگیریهای کلی، ساده و خوبی ارائه کردهاند و مقالهشان برای مطالعه و آشنایی بیشتر با موضوع میتواند دریچهی ورود خوبی باشد. مهم این است که در همهی این مطالعات آثار مثبت مشابهی از زبان بیماران تکرار شده است. جالبترین مورد مطالعات مربوط به بیماران درگیر با اسکیزوفرنی است. اسکیزوفرنی از آن دسته بیماریهایی است که به شدت متاثر از عدم پذیرش در جامعه و نوع قضاوت دیگران – که میتواند ناشی از عدم شناخت و هراس باشد -، است؛ چیزی که مشخصا منجر به انزوا و تنهایی فرد بیمار میشود. نمونهی همه مطالعات کوچک است، اما بیماران مشترکا به آن فرصت تعامل اجتماعی و پذیرفته شدنی که فوتبال در اختیارشان قرار داده، اشاره کردهاند. برخیشان حتی پا را فراتر گذاشته و گفتهاند فوتبال بازی کردن، در کنار درمان، به مدیریت توهمهایشان کمک کرده است (گرچه این یکی قطعا نیاز به تحقیق بیشتر دارد). برخی مواقع هم ممکن است آثار جانبی درمانهای دارویی استمرار در فعالیتی مثل فوتبال بازی کردن را دشوار کند، چه که در بعضی از این مطالعات بیماران به آن اشاره کردهاند؛ اما چیزی است که به نظر میرسد در خیلی از موارد با مشورت درمانگر قابلحل است. اگر دلتان خواست در زمینهی استفاده از فوتبال به عنوان مکمل درمان و مدیریت اختلالات روانی بیشتر بخوانید، در انتهای مطلب به چند مقاله آکادمیک ارجاع دادهام؛ اغلبشان به صورت رایگان در دسترس است.
فوتبال میتواند گاهی بسیار فراتر از صرفا یک ورزش محبوب باشد. طرفداری از باشگاهها و بازیکنان و کلکلها و بحثهای فوتبالی مصادیق هویتبخشی و تعامل اجتماعیای است که فوتبال به همراه میآورد. در قبال اختلالات روانی، این گونه پیامدهای روحی و اجتماعی فوتبال برجستهتر هم میشود، چه که بعضا اینها کمبودهایی است که افراد درگیر با این اختلالات در زندگی روزمرهی خود تجربه میکنند. فوتبال میتواند امیدبخش، هویتبخش و محل اتصال باشد. فوتبال حتی میتواند با به نمایش گذاشتن تواناییهای بیماران روان، به بقیهی جامعه در درک، کنار گذاشتن هراس و پذیرش آنها کمک کند. صحبتهای بازیکنان حرفهای (مثلا دله الی در مصاحبه با گری نویل) از تجاربششان در زمینهی سلامت روان در کنار عشقشان به فوتبال میتواند الهامبخش و کمککننده باشد. میتوان با توجه بیشتر به این مسئله، حتی باشگاههای حرفهای را هم وادار به ایفای مسئولیت اجتماعی و فعالیت بیشتر در این زمینه کرد. فوتبال، در بستری مناسب، میتواند به ارتقای سلامت روان در جامعه و بهبود کیفیت زندگی افراد بیانجامد. و باز نهایتا هم باید تأکید کنم، ورزش و فوتبال یک مکمل است و جای درمان را نمیگیرد.
در پایان، این مطلب را به یاد دوستی تقدیم میکنم که فوتبال را دوست داشت، با هم فوتبال دیدیم، با هم در حیاط خانهشان فوتبال بازی کردیم و اختلال روان به نبودنش انجامید.
** منبع عکس اصلی: Teton County
منابع
-
Benkwitz, A., Healy, L.C., 2019. ‘Think Football’: Exploring a football for mental health initiative delivered in the community through the lens of personal and social recovery. Mental Health and Physical Activity, 17.
- Carter-Morris, P., Faulkner, G., 2003. A Football Project for Service Users: The Role of Football in Reducing Social Exclusion. Journal of Mental Health Promotion, 2, 24-30.
- Casey, H., Johnston, J., Dillon, M., Nolan, C., 2023. “Kickstart to Recovery”: An Irish Football Program for Mental Health Service Users. Occupational Therapy Journal of Research, 43(4), 637-644.
- Friedrich, B., Mason, O.J., 2017. “What is the score?” A review of football-based public mental health interventions. Journal of Public Mental Health, 16(4), 144-158.
- Lamont, E., Harris, J., McDonald, G., Kerin, T., Dickens, G.L., 2017. Qualitative investigation of the role of collaborative football and walking football groups in mental health recovery. Mental Health and Physical Activity, 12, 116-123.
- Mason, O.J., Holt, R., 2012. A role for football in mental health: the Coping Through Football project. The Psychiatrist, 36, 290-293.
-
Nielsen, G., Wikman, J.M., Jensen, C.J., Schmidt, J.F., Gliemann, L., Andersen, T.R., 2014. Health promotion: the impact of beliefs of health benefits, social relations and enjoyment on exercise continuation, Scandinavian Journal of Medicine & Science in Sports, 24(S1), 66-75.