1. پدرش به خاطر علاقه بسیار به ادبیات و فلسفه، نام «سقراط» را برای فرزندش انتخاب کرد. خودش در این باره می گوید: «پدرم در حال خواندن کتاب جمهوری از افلاطون بود که من به دنیا آمدم». سقراطِ فوتبال دهه 80 هیچگاه عقاید سیاسی اش را مخفی نکرد. مردی با موهای بلند به سبک معترضان چپ گرای آمریکای لاتین، ریشی منحصربفرد و اندامی لاغر. او سوسیالیست ریشویی بود که شغل اصلی‌اش طبابت بود، نوازنده بود و اهل تئا‌تر، سیگاری‌ای قهار بود و حتی در زمانی که یک ستاره در دنیای فوتبال بود، الکل مصرف می کرد و فوتبال را […]

1. پدرش به خاطر علاقه بسیار به ادبیات و فلسفه، نام «سقراط» را برای فرزندش انتخاب کرد. خودش در این باره می گوید: «پدرم در حال خواندن کتاب جمهوری از افلاطون بود که من به دنیا آمدم». سقراطِ فوتبال دهه 80 هیچگاه عقاید سیاسی اش را مخفی نکرد. مردی با موهای بلند به سبک معترضان چپ گرای آمریکای لاتین، ریشی منحصربفرد و اندامی لاغر.
او سوسیالیست ریشویی بود که شغل اصلی‌اش طبابت بود، نوازنده بود و اهل تئا‌تر، سیگاری‌ای قهار بود و حتی در زمانی که یک ستاره در دنیای فوتبال بود، الکل مصرف می کرد و فوتبال را «سرگرمی» می‌دانست. آنقدر سرگرمی که سیگاری ماندنش را به بازی در بزرگترین تیمهای اروپایی ترجیح دهد.

2. «فوتبال به مثابه یک بازی»… این شاید بزرگترین آرزوی دنیای سرمایه داری بود که حالا روز به روز بیشتر رنگ واقعیت به خود می گیرد. دنیای سرمایه داری نه فقط ارزشهای اجتماعی و ملی فوتبال، بلکه اندک ارزش های اخلاقی باقیمانده چون تعصب به هوادار و پیراهن را نیز نابود کرده است. تبدیل کردن مردمی ترین ورزش دنیا به یکی از پرسود ترین تجارتهای بشر که در آن حراج باشگاههای فوتبال به کارتل های اقتصادی و شرکت های چند ملیتی امری ناگزیر و حرفه ای است.

دنیای سرمایه داری روز به روز فوتبال را از روح اجتماعی آن تهی میکند. بارسلونا هم بعنوان آخرین بازمانده از نسل باشگاههای مقاومت کننده در مقابل سرمایه داری، بالاخره به زانو درآمد. منطق سرمایه، یونیفرم آزادی خواهی کاتالان ها -این دشمنان اصلی سلطنت اسپانیا- را به قطریها می فروشد و 90 میلیون یورو خرج نیمار می کند تا مبادا چون دهها باشگاه دیگر زیر چرخ های سرمایه له شود: استوا بخارست، استاد رنس، ناتینگهام فارست، سمپدوریا و …

3. بارسلونایی ها نه تنها هواپیمایی قطر را روی پیراهنشان بلکه شرکت کامپیوتری اینتل را هم زیر پیراهنشان تبلیغ می کنند تا نماینده ی تیر خلاص سرمایه داری باشند. اما هراس سرمایه داری جایی آغاز می شود که تبلیغ بجای روی سینه از درون سینه منتقل شود. پیامهایی روی مُچ، پیامهایی روی سر؛ درست مثل علی کریمی در بازی با کره؛ درست مثل سوکراتس در جام جهانی مکزیک؛
هراس سرمایه داری از پیامهای درون سینه است. اگر مارادونا میتوانست گل معروفش به پیتر شیلتون را بجای دست با سر وارد دروازه انگلستان کند، مسلما باز هم با دست آن ضربه را می زد! آن گل فریاد انتقام یک ملت از استعمار بریتانیا بود: «ما اگر تیمی را شکست دادیم تنها به عنوان یک تیم فوتبال این کار را نکردیم، طوری که قبل از بازی نیز گفته بودیم فوتبال به‌تنهایی نمی‌تواند زخم‌های جراحات جنگ مالویناس را التیام بخشد، در آنجا پسران آرژانتینی مانند پرندگان بی‌گناه قتل‌عام شدند و ما به زبان فوتبال از آنها انتقام گرفتیم». [دیه گو مارادونا]

4. سوکراتس همراه با باشگاه کورینتیانس، جنبش «دموکراسی کورینتیانس» را بنیان گذاشت که طی آن بازیکنان فوتبال علیه خفقان سیاسی دهه 80 برزیل اعتراض می کردند. در آن زمان دیکتاتوری نظامی برزیل رو به پایان میرفت و باشگاه کورینتیانس سائوپائولو تنها باشگاه ورزشی جهان بود که به عنوان نمادی از مخالفت با حکومت نظامی برزیل، به شیوهای دموکراتیک اداره میشد. پیش از برگزارى انتخابات ایالتى در 15 نوامبر 1982، بازیکنان تیم کورینتیانس برزیل به رهبرى سوکراتس پیراهن هایى را بر تن نمودند که بر روى آن با دست خود شعار Dia 15 Vote به معنی «در روز پانزدهم رای بده» را نوشتند.
سوکراتس از کاسترو، چه گوارا و جان لنون بعنوان قهرمانان محبوبش نام می برد. او در گفتگویی گفت: «این مردم هستند که به من، به عنوان یک فوتبالیست محبوب، قدرت می دهند. اگر آنها قدرت بیان چیزی را نداشته باشند، من به جای آنها حرف میزنم. اگر من طرف مردم نبودم، هیچ کس حاضر نبود به حرفهای من گوش کند.»

5. سوکراتس پزشکی بود که ادبیات و فلسفه می خواند. پزشکِ فوتبالیست دهه 70 و 80 هیچگاه علاقه نداشت که ساق بند بر روی پاهایش ببندد چرا که اعتقاد داشت: «وسایلی که در زمین از شما محافظت میکنند از زیبایی فوتبال می کاهند. مدافعان حریف باید بدانند که میتوانند به بدترین شکل ممکن به ساق های من حمله کنند…!»
شاید اگر آن عفونت حاد روده در دسامبر 2011 سراغش نمی آمد، الان همراه با میلیونها معترض برزیلی به برگزاری جام جهانی در خیابانها می رفت و مُشتش را درست مثل شادی های پس از گلش رو به بالا می گرفت و فریاد FIFA Go to HELL! سر می داد. مردِ بدون ساق بند اگر می ماند و سیستم تشیخص خط دروازه فیفا را در بازیهای جام جهانی برزیل می دید، حتما دستش را روی قبلش می گذاشت و از فرو رفتن چنگالهای فیفا بر پیکر نحیف فوتبال و تبدیلش به یک بازیِ صِرف، ناله می کرد.

6. چقدر جای یک سوسیالیستِ ریشو در جام جهانی خالی است. جای خالی کسی که قاعده ی بازی سرمایه داری را برهم بزند، هدبند بر سر کند و عدالت را برای ملتها فریاد کند و پوزخند بزند به همه جملات سانتی مانتال احمقانه ای که فیفا دور تا دور زمین بازی نوشته است: My Game is Fairplay و Say NO to Racism و …
چقدر جای یک شورشی خالی است. جای یک «اریک کانتونا»؛ جای یک «دیه گو آرماندو مارادونا»؛ جای یک «علی کریمی»؛ جای یک سقراط برای فوتبال سرمایه زده… جای یک دکتر «سوکراتس برازیلیرو سامپایو د سوزا ویرا د اولیویرا».

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *