بررسی آماری و تاکتیکی موفقیت رئال مادرید در تغییر نتیجه بازی در دقایق پایانی

تجربه‌ی بازی با چلسی نشان داده بود که تکیه بر اختلاف یک گل در مقابل رئال، تکیه بر باد است. به همین دلیل بود که پپ کنار زمین آرام و قرار نداشت، تا وقتی که مارز در دقیقه‌ی 73 گل برتری سیتی را زد و کنترل بازی با اختلاف دو گل برای سیتی ساده‌تر شد. اما این اختلاف هم کافی نبود. رئال در شبی جنون‌آمیز، باز هم در بازی برگشت با جبران گل خورده در دقیقه‌ی نود و سپس به ثمر رساندن یک گل دیگر در دقایق تلف شده، بازی را به وقت اضافه کشاند تا کار سیتیِ از […]

تجربه‌ی بازی با چلسی نشان داده بود که تکیه بر اختلاف یک گل در مقابل رئال، تکیه بر باد است. به همین دلیل بود که پپ کنار زمین آرام و قرار نداشت، تا وقتی که مارز در دقیقه‌ی 73 گل برتری سیتی را زد و کنترل بازی با اختلاف دو گل برای سیتی ساده‌تر شد. اما این اختلاف هم کافی نبود. رئال در شبی جنون‌آمیز، باز هم در بازی برگشت با جبران گل خورده در دقیقه‌ی نود و سپس به ثمر رساندن یک گل دیگر در دقایق تلف شده، بازی را به وقت اضافه کشاند تا کار سیتیِ از هم پاشیده و مبهوت را در وقت اضافه تمام کند؛ وقت اضافه‌ای که با توجه به تحلیل قوای بدنی بازیکنان اصلی رئال و اختلاف زیاد برخی نیمکت‌نشینان این تیم با بازیکنان اصلی، قاعدتا باید پر از حملات طوفانی سیتی می‌شد، اما تیم آنچلوتی با یک گل زودهنگام، سپس کشتن بازی چه به شیوه‌ی کنترل جریان و چه با چاشنی وقت‌کشی، توانستند بدون خوردن گل کار را تمام کنند و در کمال شگفتی به فینال برسند.

بعد از این بازی، دوباره صحبت درباره‌ی شیوه عجیب و غریب صعود رئال و اینکه تا چه حد «خوش‌شانسی» در این امر دخیل است نقل محافل فوتبالی شد. در واقع بحث همه بر سر این بود که آیا تکرار این اتفاق از روی خوش‌شانسی است یا برنامه‌ریزی شده و محصول یک الگو یا روش؟

پاسخ دادن به این سئوال کار ساده‌ای نیست. زیرا از همان ابتدا، پرسش مورد نظر به مسئله‌ای می‌پردازد که حدود و ثغور آن از نظر ریاضی و فلسفی تعریف روشنی ندارد. شانس یعنی چه؟ ورای تعاریف و مفهوم متفاوت این کلمه در ظرف‌های مختلف، حتی در خود یک موضوع یعنی در فوتبال هم نمی‌توان تعریف روشنی برای شانس ارائه کرد.

دقیقا چه اتفاقی را در فوتبال می‌توان شانس نامید؟ اجازه بدهید از یک مثال که شاید خیلی‌ها روی آن اتفاق نظر داشته باشند، شروع کنیم. تیم A تمام کنترل بازی را در مقابل تیم B در اختیار دارد و بارها و بارها موقعیت‌های مسلم گلزنی خلق می‌کند، اما هیچ یک از موقعیت‌ها به گل تبدیل نمی‌شوند، تا اینکه در دقیقه‌ی آخر، تیم B که تا آن لحظه هیچ موقعیتی نساخته، تک فرصت خود را به گل تبدیل می‌کند و برنده‌ی بازی می‌شود. بسیار رایج است که در پایان این بازی هواداران فوتبال بگویند تیم B شانس آورده. از یک منظر این حرف شاید درست باشد. از این زاویه که تیم B وظایف دفاعی خود را به درستی انجام نداده و موقعیت‌های مسلم زیادی به حریف داده است، برای سادگی تحلیل فرض کنید که هیچ کدام از این موقعیت‌ها را حتی دروازه‌بان تیم B نجات نداده و همه‌ی آنها با بی‌دقتی بازیکنان تیم A به خارج چهارچوب رفته. اینجا بدیهی است فکر کنیم اینکه هیچ ‌یک از این توپ‌ها وارد دروازه نشده، از شانس تیم B بوده، زیرا پدیده‌ای بوده خارج از کنترل تیم B که در نهایت باعث شده عملکرد ضعیف این تیم در دفاع منجر به گلزنی حریف نشود. اما دقیقا همین رخداد را اگر از زاویه دیگری بررسی کنیم ارتباط چندانی به شانس ندارد. تیم A در یکی از مهم‌ترین مهارت‌های بازی بد عمل کرده – در تمام‌کنندگی، و این شکست نتیجه‌ی مستقیم عملکرد ضعیف این تیم در زدن ضربه نهایی و تبدیل موقعیت مسلم به گل است. کدام شانس؟

بنابریان صرفا با تغییر زاویه‌ی روایت داستان، موضع ما نسبت به شانس تغییر خواهد کرد. به همین دلیل است که پاسخ به سئوالاتی از این دست و پرداختن به مسائلی که به نقش شانس و اقبال در فوتبال می‌پردازد بسیار با عدم قطعیت همراه است. حتی اگر بخواهیم از منظر تحلیلی به مثال ساده‌شده‌ی بالا نگاه کنیم باز هم همین تناقض برقرار است. برای تیم A تکلیف روشن است و به نفع آنها است که نقش شانس در ماجرا را فراموش کنند و به ریشه‌یابی ناکامی خود در گلزنی و چگونگی بهبود آن و ده‌ها عامل تکنیکی، تاکتیکی و روحی و روانی که ممکن است در آن موثر باشد بپردازند؛ مسلما این کار بهتر از این است که بگویند «خب بدشانسی آوردیم توپ‌ها گل نشد، امیدواریم بازی بعدی گل شود». اما برای تیم B چطور؟ اتفاقا برای تیم B بهتر است که فکر کند شانس آورده و توپ‌های حریف وارد دروازه نشده‌اند، زیرا این زاویه‌ی دیدی است که به کادر فنی اجازه می‌دهد ماجرا را واشکافته و به ضعف‌های دفاعی بپردازند و برای رفع آن چاره بیاندیشند. بدیهی است که این زاویه‌ی دید بهتری از این است که گمان کنند استراتژی و تاکتیک تیم کاملا جواب داده و با این تاکتیک می‌‌توان باز هم برنده شد و ایرادی ندارد که در هر بازی ده موقعیت مسلم به حریف بدهند. پس حتی ترجیح دو تیم از زاویه‌ی منعفت به یک رخداد ثابت، این است که یکی آن را شانس در نظر بگیرد و دیگری کاملا برعکس، نتیجه‌ی منطقی یک نقص سیستماتیک. وقتی از شانس حرف می‌زنیم، با چنین چالش‌هایی روبرو هستیم.

تکرار، بزرگترین دشمن شانس

بنابراین، در قدم اول برای اینکه بگوییم یک دستاورد از روی شانس حاصل شده یا نه، با مشکلات زیادی روبرو هستیم. اما در فوتبال هم مانند تمام پدیده‌های دیگر، تکرارشوندگی به کمک تمییز و تعیین این حدود و ثغور می‌آید. مثال ساده برای تکرار شوندگی در احتمالات این است که شما اگر یک سکه داشته باشید و احتمال شیر یا خط آمدن سکه 50/50 باشد، در 10 پرتاب ممکن است 8 بار شیر و 2 بار خط بیاورید. آیا اتفاق خارق‌العاده‌ای رخ داده؟ خیر. زیرا تعداد تکرار رخداد هنوز به اندازه‌ای نرسیده که ما توقع داشته باشیم «لزوما» به توزیع احتمال اولیه رخداد همگرا شود. اما اگر همین سکه را یک میلیون بار پرتاب کنید و 800 هزار بار شیر بیاید، با احتمالی قریب به یقین می‌توان گفت که این سکه در اصطلاح احتمالی «منصف» نیست. یعنی برخلاف فرض اولیه‌ی ما، احتمال شیر آمدن با خط آمدن آن برابر نیست، زیرا تکرار به اندازه‌ای بوده که نقش شانس را محدود و تقریبا حذف کند.

حالا در فوتبال با استفاده از همین شیوه‌ی ساده‌ی جهان‌شمول، شاید بتوان پاسخ برخی سوالات در مورد شانسی بودن یا نبودن یک پدیده را بررسی کرد. در آستانه بازی رئال برابر لیورپول در فینال لیگ قهرمانان اروپا، تصمیم گرفتیم که با یک آزمون ساده، سعی کنیم که پاسخ این سئوال را بیابیم: آیا کامبک‌های دیرهنگام رئال مقابل چلسی و سیتی شانسی بودند؟ کسی که از این زاویه به ماجرا می‌نگرد، احتمالا دلایل خوبی هم برای خود دارد: «اگر یکی از موقعیت‌های مسلم سیتی بعد از گل اول توسط گریلیش به گل تبدیل می‌شد، دیگر بعید بود رئال بتواند به بازی برگردد. پس شانس آورده.». مشکل این استدلال علاوه بر تناقض ذاتی شانسی بودن/نبودن رخداد با تغییر زاویه‌ی دید این است که وقتی یک «اگر» را وارد معادله می‌کنید، اگرهای بسیار زیاد دیگری وجود دارند که هم‌ارز همین گزاره هستند. پس از این اگر، خیلی ساده می‌شود گفت «اگر توپ مارز وارد دروازه نمی‌شد و رئال عقب نمی‌افتاد» چه؟ و ده‌ها و صدها اگر دیگر. این روش بیشتر از آنکه ما را به پاسخ این سئوال نزدیک کند، از آن دور خواهد کرد. روش صحیح برخورد با این پرسش، رجوع به ماجرای تکرار است.

در ابتدا باید توجه کنیم که گلزنی در دقایق پایانی در فوتبال به خودی خود امری آنچنان بعید نیست. بازگشت در دقایق پایانی نیز همینطور. آن دقایق هم جزو بازی هستند، اما چون اهمیت گل‌های دقایق پایانی معمولا زیاد است و فرصت جبران برای تیم حریف نیست، این گل‌ها بیشتر به چشم می‌آیند. اما دقایق پایانی ویژگی‌های متفاوتی با بقیه‌ی زمان بازی چه به لحاظ فیزیکی – مانند خستگی عضلات بازیکنان و افزایش احتمال اشتباه و چه به لحاظ روحی است و می‌توان نتیجه گرفت که عملکرد موفق در این دقایق نیازمند مجموعه توانایی‌هایی مخصوصِ این دقایق در میان بازیکنان است. دانستن این امر به خودی خود باید ما را در پذیرفتن تئوری «شانس» دچار تردید کند، اما ببینیم راهی هست که بتوان به صورت ریاضی و بدون اتکا به نظرات درباره‌ی شیوه‌ی مربیگری و تحلیل بازی – که گاهی تبدیل به امری مورد مناقشه می‌شود – ماجرا را بررسی کرد؟ اجازه بدهید سعی کنیم!

برای اینکه به پاسخ این سئوال برسیم باید ببینیم که اتفاقات رخ داده جلوی چلسی و سیتی، خرق عادت – و به تبع تاثیر گرفته از شانس – بود یا نه؛ در واقع باید ببینیم که چه رخ داده؟ آیا اتفاقی با احتمال ریاضی یک دهم درصد رخ داده؟ یا اتفاقی با احتمال ریاضی یک یا ده درصد؟ اینکه کسی بدون دانستن این‌ها بخواهد درباره شانسی بودن/نبودن یک رخداد نتیجه‌ی قطعی بگیرد، بیشتر گمانه‌زنی است تا استدلال. بنابراین سعی کردیم که با بررسی چند نمونه داده، و روشی بسیار ساده که مناسب یک مقاله در یک وبسایت ورزشی باشد این احتمالات را محاسبه کنیم. مسلما بررسی جزئی و دقیق این مسئله به روش‌های پیچیده‌تر و با استفاده از علم داده و مدلسازی ممکن است، اما مناسب ظرف محتوایی مطلب ما نیست.

برای بررسی این موضوع، تصمیم گرفتیم به آمار تیم‌ها در همین فصل رجوع کنیم. اما برای اینکه مرجع (baseline) ما درست طراحی شده باشد، باید گزینه‌ها را به تیم‌هایی محدود کرد که وضعیتی شبیه رئال مادرید دارند. ما سعی کردیم که با دسته‌بندی با عنوان تیم‌هایی که «همیشه از آنها توقع برد می‌رود» ورودی‌ها را فیلتر کنیم. یعنی صرفا تیم‌هایی که آنقدر قوی هستند که در همه رقابت‌ها برای قهرمانی رقابت می‌کنند و هواداران – و تحلیلگران – در همه‌ی بازی‌ها توقع برد یا عملکردی بسیار سطح بالا از آنها دارند و هیچ بازی‌‌ای وجود ندارد که آنها را از پیش بازنده بتوان به حساب آورد. تعداد چنین تیم‌هایی زیاد نیست، اما آنقدر هست که بتواند مرجع ما را در حد قابل قبولی شکل دهد. به این منظور ما تیم‌های زیر را جدا و تمام بازی‌های آنها را در فصل 2۲-۲۰۲۱ بررسی کردیم.

منچستر سیتی، لیورپول، بایرن و پاریسن ژرمن

این‌ها تیم‌هایی هستند که حداقل در لیگ داخلی خود در تمام بازی‌ها از آنها توقع برد یا رقابت برای برد می‌رود و بدون توجه به حریف، باخت یا حتی مساوی برای آنها قابل قبول نیست. در چنین شرایطی تیم اگر در دقایق پایانی عقب باشد، برای کامبک زدن تلاش خواهد کرد و اگر بازی مساوی باشد برای بردن. اما «دقایق پایانی» را چگونه تعریف کنیم؟ تصمیم گرفتیم که ده دقیقه آخر بازی به اضافه وقت‌های تلف شده، یعنی از دقیقه 80 به بعد را دقایق پایانی فرض کنیم.

طبعا به جز تعداد معدودی از بازی‌ها، توقع از تیم‌های فوق فقط بردن بازی است و به همین دلیل مساوی نیز نتیجه قابل قبولی نیست. حالا برگرداندن بازی در دقایق پایانی را به سه دسته اصلی تقسیم می‌کنیم:

  • تغییر نتیجه‌ی باخت به مساوی
  • تغییر نتیجه‌ی مساوی به برد
  • تغییر نتیجه‌ی باخت به برد

مسلما گزینه‌ی سوم ارزش بیشتری نسبت به اول و دوم دارد و دشوارتر است. یک سیستم امتیازدهی هم طراحی می‌کنیم، به این ترتیب که به  ازای جبران هر گل منجر به تغییر نتیجه (چه برد چه مساوی) به تیم یک امتیاز داده و اگر تغییر نتیجه از باخت به برد باشد، یک امتیاز ویژه (bonus) دیگر هم داده خواهد شد. برای مثال اگر تیمی در دقیقه‌ی 80 دو بر صفر عقب باشد و در ده دقیقه‌ی پایانی نتیجه را دو-دو کند، دو امتیاز و اگر نتیجه را سه-دو کند 3+1 = 4 امتیاز خواهد گرفت. اگر 1-1 مساوی باشد و نتیجه را دو-یک کند، همچنان همان یک امتیاز داده خواهد شد؛ یعنی امتیاز ویژه فقط برای دو درجه بهبود در نتیجه‌ی پایانی (تغییر باخت به برد) است. نکته‌ی مهم دیگر این است که گل‌هایی که پس از تغییر کامل نتیجه بازی زده شود، یعنی پس از حاصل شدن برد، امتیاز نخواهد داشت، زیرا دیگر برد به دست آمده و آن گل از حالت گل «جبران کننده» خارج می‌شود و حالت بازی نیز احتمالا به شکل هجومی تیم مقابل تغییر خواهد کرد. برای مثال تبدیل باخت دو-صفر به برد چهار-دو، دقیقا به اندازه 3-2 و همان چهار امتیاز را خواهد داشت.

نتیجه برای چهار تیم فوق در تمام بازی‌های رسمی فصل (طبیعتا به جز فینال چمپیونزلیگ) به شرح زیر است.

منچستر سیتی

این تیم در فصل گذشته 17 بار در موقعیتی قرار گرفت که در دقیقه‌ی 80 با رقبای خود مساوی یا از آنها عقب بود. در این تحلیل تعداد معدودی بازی برای تیم‌ها حذف شده، که علیرغم گنجیدن در تعریف ارائه شده، به دلیل شرایط ویژه از محاسبه خارج شده است. برای مثال در بازی برگشت برابر اتلتیکو مادرید بازی 0-0 مساوی بود، اما این نتیجه سیتی را به مرحله‌ی بعد می‌فرستاد. بنابراین فرض بر این گرفته شده که در این بازی دقیقه 80 سیتی جلو بوده و در محاسبه وارد نشده است. از این 17 بازی سیتی در دقیقه‌ی هشتاد 8 بازی عقب بود و در 9 بازی دیگر دو تیم مساوی بودند. سیتی موفق شد نتیجه 4 بازی را تغییر دهد و از برد به مساوی یا از مساوی به برد تبدیل کند، یعنی در 24% مواقع (در بازی آخر فصل برابر ویلا، سیتی گل مساوی را دقیقه‌ی 78 زده بود، گرچه به نظر می‌آید آن کامبک فوق‌العاده باید تغییر برد به باخت لحاظ شود، اما دقت کنید که تحلیل ما بر مبنای تغییر نتیجه بازی در «دقایق» پایانی استوار شده و نه صرفا کامبک زدن، اینجا سیتی از دقیقه 80 تا پایان بازی نتیجه‌ی مساوی دو-دو را به پیروزی سه بر دو تبدیل کرد، پس یک امتیاز می‌گیرد و مثال خوبی برای تشریح شیوه‌ی محاسبه است). بنابراین سیتی از 17 بازی که در این شرایط قرار داشت، 4 امتیاز گرفت. میانگین 0.24 امتیاز بر بازی.

لیورپول

این تیم دو بار کمتر از سیتی، یعنی 15 بار در موقعیتی قرار گرفته که در دقیقه‌ی 80 بازی عقب یا مساوی بوده است. این تیم تنها موفق شده 3 بار در این شرایط نتیجه را بهبود دهد، یعنی در 20% مواقع. دو بار مساوی را به برد تبدیل کرده و یک بار شکست را به مساوی. 3 امتیاز از 15 بازی، یعنی 0.2 امتیاز میانگین.

بایرن مونیخ

بایرن نیز در این فصل 14 بار در شرایطی قرار گرفته که در دقیقه 80 عقب یا مساوی بوده و تنها دو بار توانسته نتیجه را تغییر دهد. هر دوبار یک درجه بهبود نتیجه و دو امتیاز. 0.14 امتیاز در هر بازی و تغییر در 14% مواقع.

پاریسن ژرمن

پاریس در فصل گذشته نسبت به سه تیم دیگر دفعات بیشتری در شرایطی قرار گرفت که در ده دقیقه پایانی نیاز به جبران نتیجه داشت.

از مجموع 22 باری که پاریس در این شرایط قرار گرفت، توانست 9 بار نتیجه را بهبود دهد یعنی در 41% مواقع، که آمار خوبی به حساب می‌آید. اما همیشه فقط یک درجه بهبود و جبران فقط اختلاف یک گل، مانند بقیه تیم‌ها. بنابراین پاریس 9 امتیاز گرفت، یعنی 0.41 امتیاز برای هر بازی.

مجموع چهار تیم فوق 68 بار در شرایط نیاز به جبران نتیجه در ده دقیقه‌ی آخر قرار گرفتند و موفق شدند 18 بار نتیجه را بهبود دهند. تمام این بهبود نتایج در چارت امتیازی ما یک امتیازی بود و تیم‌ها در مجموع 18 امتیاز یعنی  0.26امتیاز به ازای هر بازی گرفتند. درصد تغییر نتیجه آنها نیز برابر همین 26% است، زیرا هیچ بازی وجود نداشت که این تیم‌ها با اختلاف بیش از یک گل عقب باشند و بتوانند مساوی کنند، یا اینکه عقب باشند و بتوانند بازی را با پیروزی تمام کنند.

از میان این 68 بازی،27 بار این چهار تیم در دقیقه‌ی ۸۰ در حالت شکست قرار داشتند، اما حتی یک بار هم موفق نشدند در دقایق پایانی شکست را به پیروزی تبدیل کنند و تنها 5 بار شکست را با مساوی عوض کردند که در هیچ کدام از این بازی‌ها با اختلاف بیش از یک گل عقب نبودند. 41 بار نیز در حالت مساوی قرار داشتند که 13 بار توانستند نتیجه را به پیروزی تبدیل کنند.

رئال مادرید

رئال مادرید در فصل گذشته، در 24 بازی در این شرایط قرار گرفت و در دقیقه‌ی 80 عقب یا مساوی بود. به طور دقیق 12 بار عقب بود و 12 بار مساوی. از میان این 24 بازی رئال موفق شد 10 بار نتیجه را بهبود دهد. آماری که به وضوح از سیتی، لیورپول و بایرن بهتر است. آنها در 42% مواقع نتیجه را تغییر دادند. آماری بالاتر از هر چهار تیم دیگر که بررسی شده‌اند، اما بسیار نزدیک به آمار پاریس، در درصد کلی موفقیت در تغییر نتیجه.

اما هنوز یک بخش دیگر از مقایسه مانده. برخلاف بقیه تیم‌ها، میانگین امتیازی که رئال در چارت امتیازی ما کسب کرده معادل همان درصد نتایجی که با موفقیت بهبود بخشیده نیست. بلکه رئال توانسته 18 امتیاز بگیرد. یعنی معادل 0.75 امتیاز از هر بازی. دلیل این امر این است که بر خلاف تیم‌های دیگر که حتی یک بار هم نتوانستند اختلافی بیش از یک گل را در ده دقیقه‌ی پایانی بازی‌ها جبران کنند، رئال 5 بار موفق به این کار شده است.

این آمار بیش از آنچه که در ابتدا به نظر می‌رسد عجیب است. چهار تیم روی هم 27 بار در این موقعیت قرار گرفته‌اند، اما حتی یک بار هم نتوانسته‌اند کاری که رئال 5 بار موفق به انجام آن شده را انجام بدهند، یعنی زدن دو گل یا بیشتر در دقایق پایانی برای تغییر نتیجه.

احتمال صرفا بهبود نتیجه در ده دقیقه پایانی (بدون محاسبه رئال و با بررسی میانگین 4 تیم دیگر) برای تیم‌هایی که در لیگ خود اقتدار دارند (dominant) چیزی در حدود 26% است، با مینیمم 14% و ماکسیمم 41% و در این بخش رئال با 42% بالاتر از بقیه اما با اختلاف نزدیکی از تیم بعدی قرار می‌گیرد.

اما مطابق این تحقیق احتمال موفقیت زدن بیش از یک گل برای تغییر نتیجه در ده دقیقه‌ی پایانی، بسیار بسیار پایین‌تر است، طوری که در 27 مشاهده‌ی ما حتی یک بار هم رخ نداده است، اما در 12 مشاهده برای رئال 5 بار تکرار شده است!

رئال همان آمار 42% تغییر نتیجه را برای زمانی که عقب بوده نیز حفظ کرده، در حالی که این آمار برای دیگران در مشاهدات فعلی 0% است. اینجا است که تفاوت واقعی پدیدار می‌شود. در این حالت رئال همان سکه‌ای است که احتمال شیر و خط آمدنش برابر نیست. یعنی اتفاقی که در بازی برابر سیتی افتاد، یک رخداد پرت از اتفاقی با احتمال بسیار اندک نبود، بلکه وقوع رخدادی با احتمال ریاضی حدود 42% بود – با لحاظ شرایط ساده‌سازی مسئله – که به هیچ وجه احتمال اندکی نیست. در واقع اگر تیم دیگری در این مقطع فصل، در فاصله‌ی 5 دقیقه به پایان بازی به دو گل احتیاج داشت و موفق به انجام این عمل می‌شد، رخدادی استثنایی ثبت شده بود، اما برای رئال اینطور نیست. دقت کنید که همچنان سخت و دشوار است (خصوصا اینکه سیتی تیم قدرتمندی است و این در تغییر آن احتمال 42% موثر است) اما شکل دیگر تفسیر این آمار این است که اگر یک تیم در اروپا وجود داشته باشد که در صورت حصول این مهم – زدن بیش از یک گل در دقایق پایانی برای تغییر نتیجه – نباید متعجب شد، آن تیم با فاصله‌ی روشن و قابل‌توجهی از بقیه رئال مادرید است.

تسلط روحی، باور به امکان پیروزی

حتما هواداران فوتبال این را تجربه کرده‌اند که در دقایق پایانی فوتبال زمان بسته به اینکه عقب باشی یا جلو، تند یا کند می‌گذرد. همین حالت و حتی بدتر در زمین هم برقرار است. وقتی دقایق بازی رو به پایان است، هر بازیکن در ذهنش مشغول محاسبه‌‌ است، بدون توقف. یک نگاه به بازی و یک نگاه به عقربه‌ی ساعت، یا عدد اسکرین دیجیتال که به سرعت در حال افزایش است. در چنین شرایطی حفظ تسلط روحی و روانی در ارائه‌ی بازی باکیفیت تاثیر بسیار زیادی دارد. حالا تصور کنید که اختلاف بیش از یک گل باشد. وقتی اختلاف فقط یک گل است، دقیقا معکوس همان فشار روی تیم حریف وجود دارد، یعنی زمان برای آنها کند می‌شود و استرس از دست رفتن دیرهنگام پیروزی باعث می‌شود که نتوانند بر خود مسلط باشند؛ خستگی عضلانی نیز مزید بر علت می‌شود تا بازیکنان زیاد اشتباه کنند. در چنین شرایطی مسابقه تبدیل به این می‌شود که چه کسی کمتر اشتباه می‌کند و چه کسی از اشتباهات حریف بهتر استفاده می‌کند. اما وقتی اختلاف دو گل یا بیشتر باشد، فشار به صورت توانی بر تیمی که عقب است زیاد می‌شود و خیال تیمی که جلو است تا حد خوبی راحت است. اینجا است که توان روحی تیم، باید به شکل مضاعفی بالا باشد. این که باور داشته باشید در همین دقایق اندک می‌توان نه تنها یک گل بلکه بیشتر زد، از هر بازیکن – یا مربی – بر نمی‌آید. ادای آن را همه بلدند در بیاورند، که در فوتبال می‌شود در هر دقیقه یک گل زد. اما در حقیقت، تعداد بازیکنان یا مربیانی که به این جمله آنقدر باور دارند که تا لحظه آخر برای رسیدن به آن تلاش چند برابر می‌کنند و به اصطلاح وا نمی‌دهند، اندک است. کلید کار در این است که باید ذهن خود را گول بزنید. باید طوری بازی کنید که انگار فقط یک گل نیاز دارید و با همان یک گل به هدف خود خواهید رسید. به یاد بیاوریم که احتمال میانگین زدن یک گل در دقیقه 80 به بعد حدود 27% بود. پس برای تیمی که سطح بالایی دارد، زدن یک گل رخدادی با «شانس مناسب و قابل وقوع است». وقتی یک گل زده شد، حالا دیگر دقایق باقی‌مانده و یک گل دیگر مطرح است، اما اگر از ابتدا به این فکر کنید که باید با دو گل نتیجه را تغییر دهید و فقط چند دقیقه مانده، ذهن شما معطوف به رخدادی با درصد احتمال بسیار کم، به طور ناخودآگاه «وا می‌دهد».

تاکتیک‌ موثر، تنظیم درجه ریسک

شاید فکر کنید اتخاذ تاکتیک در چنین شرایطی قاعدتا کار ساده‌ای است. زیرا وقتی تیم دو گل عقب است، تفاوتی ندارد که سومی را هم بخورد، بنابراین تمام بازیکنان را جلو می‌کشیم تا شانس خود را امتحان کنیم! پاسخ این است، که در فوتبال گل خوردن روی ضدحمله بسیار ساده‌تر از چیزی است که به نظر می‌رسد. خصوصا در این سطح فوتبال، اگر بدون توجه به شیوه‌ی دفاع حریف، همه بازیکنان را جلو بکشید، خیلی زود گل بعدی را خواهید خورد و بازی تمام خواهد شد. معمولا شرایط به این حالت است که در چنین وضعیتی تیم حریف به صورت ناخودآگاه عقب می‌کشد (خصوصا اگر برتری بیش از یک گل باشد) تا ریسک نکند. جالب اینجا است که در مقابل این حالت، امکان موفقیت بیشتر است. یعنی این یک حالت ضدشهودی (counterintuitive) دارد و دور ماندن از دروازه‌ی خودی و حفظ توپ در مناطق میانی معمولا بهتر جواب می‌دهد، اما بیشتر تیم‌ها زیر فشار عقب می‌کشند تا از برتری خود نزدیک به دروازه دفاع کنند، برخی زیر فشار مجبور می‌شوند و برخی انتخاب می‌کنند. برای اتخاذ شیوه‌ی حمله‌ی همه‌جانبه باید به دو جنبه‌ی اصلی توجه کرد که هر دو بستگی به شیوه‌ی قرار گرفتن تیم حریف در دفاع دارد. اول پیدا کردن نقاط کور دفاعی حریف و دوم تنظیم شکل هندسی و تعداد بازیکنان حمایتی در عقب. بیشتر مربیان با دو بازیکن حمایتی در عقب حمله‌ی همه‌جانبه انجام می‌دهند. اما اگر حریف تمایلی به قرار دادن بیشتر از یک بازیکن در منطقه ساخت ضدحمله نداشته باشد، با یک بازیکن حمایتی هم می‌شود حمله کرد.

چون هر ۱۰ بازیکن والنسیا نزدیک به محوطه‌ی جریمه‌ی خودی در حال دفاع هستند، رئال فقط یک مدافع پوششی (میلیتائو) در عقب زمین قرار داده و با ۹ نفر – ۴ بازیکن انتقالی و ۴ بازیکن هدف و کاماوینگا که بین این دو گروه قرار گرفته –  حمله می‌کند.

الگوی چیدمان هم باید در پاسخ به شیوه‌ی دفاعی حریف باشد. بازیکنان جلوی زمین باید به دو دسته‌ی «انتقال‌دهنده» و «هدف» تقسیم شوند. وظیفه‌ی بازیکنان انتقال‌دهنده گرفتن توپ از بازیکنان حمایتی (عقب زمین) و رساندن آن به بازیکنان هدف است. معمولا در چنین شرایطی بازیکنان هدف در محوطه‌ی جریمه‌ی حریف جاگیری می‌کنند، اما نقطه‌ی جاگیری در محوطه جریمه هم مهم است. برای مثال، وقتی تیم حریف کاملا عقب نشسته باشد تا با تجمع مقابل دروازه خودی از برتری دفاع کند، رئال معمولا با کاشتن 5 یا 6 نفر در محوطه حریف سعی می‌کند از تمام ظرفیت بازیکنان نزدیک به دروازه حریف برای یارگیری نفر به نفر استفاده کند، و سپس با اضافه شدن بازیکن دونده به نزدیک یا داخل محوطه جریمه بالانس را به نفع خود تغییر دهد. این شیوه جسورانه، معمولا در شرایطی استفاده می‌شود که بازی رو به اتمام است و تیم چیزی برای از دست دادن ندارد، به این دلیل است که گاهی در چنین شرایطی تجمع باورنکردنی از بازیکنان مدافع و مهاجم در محوطه جریمه حریف قابل مشاهده است. در این حالت نقش ویژه بنزما در شکل دادن برتری عددی کاملا محسوس است، زیرا حریف معمولا بیش از یک نفر را در این دقایق حساس برای یارگیری او مامور می‌کند، و این به بازیکنان انتقالی رئال امکان می‌دهد تا با تعداد یار برابر و یا حتی کمتر، همچنان بتواند در محوطه جریمه یار خالی پیدا کند. باید در نظر داشته باشیم که همان یک نفر کمتر در محوطه جریمه و اضافه شدنش به خط حمایتی یا انتقالی می‌تواند تمام جریان بازی را در این دقایق پایانی تغییر دهد.

دو مدافع سویا بنزما و دو مدافع وینیسیوس را مارک کرده‌اند و ناچو کاملا آزاد است.

بنزما و وینیسیوس؛ هم سازنده و هم تمام‌کننده

در این استراتژی قابلیت‌های ویژه بنزما و وینیسیوس حیاتی است. از این جهت که هر دوی این بازیکنان همزمان که تارگت‌های مهمی در میان بازیکنان هدف هستند، می‌توانند نقش انتقالی هم به عهده بگیرند. بنزما با عقب کشیدن در فضای بین خطوط و دادن پاس‌های معمولا تکضرب به طرفین خط حمله، و وینیسیوس با عقب کشیدن در نیم‌فضای جناح خود (یا گاهی جناح مخالف) توپ را به داخل محوطه جریمه ارسال می‌کند تا بازیکنان هدف از آن استفاده کنند.

یک نکته‌ی بسیار مهم دیگر برای ضربه زدن به حریف در چنین شرایط فشرده‌ای، شناسایی نقاط کور دفاعی و استفاده از آنها است. وقتی شرایط پرتعداد و تجمع در محوطه‌ی جریمه رخ می‌دهد حریف در آن فشردگی مجبور به یارگیری نفر به نفر خواهد بود (man marking) و امکان پوشش تمام فضاها را ندارد. این منجر به ایجاد فضاهایی می‌شود که در درجه‌ی دوم اهمیت قرار دارند، زیرا امکان هدف قرار دادن مستقیم دروازه از آن کم است. مهم‌ترینِ این فضاها، نزدیک به خط عرضی کنار محوطه‌ی جریمه است که به دلیل بسته بودن زاویه، در درجه‌ی اول اهمیت پوششی قرار ندارد. یکی از راه‌های رئال برای گل‌زنی در دقایق پایانی، حرکتی تمرین شده است که یکی از بازیکنان از تجمع جلوی دروازه جدا می‌شود و به این فضا فرار می‌کند، بازیکن انتقال‌دهنده توپ را به آن فضا ارسال می‌کند و بازیکن هدف با یک پاس رو به عقب برای سایر بازیکنان هدف موقعیت گل زدن فراهم می‌کند، مانند گل اول رئال به سیتی.

کاماوینگا؛ بازیکنی با خصوصیات ویژه

در بسیاری از بازی‌های که رئال موفق به تغییر نتیجه شده، کاماوینگا در دقایق پایانی – 70 به بعد – به جای یکی از بازیکنان اصلی خط هافبک، یعنی کاسمیرو و مودریچ به میدان آمده است. این بازیکن 19 ساله که در سال گذشته به جز رئال مورد توجه باشگاه‌های بزرگ دیگری مانند پاریس و منچستر یونایتد نیز قرار گرفته بود، در همین فصل اول به عنوان یک ذخیره‌ی قابل اعتماد توانسته نقش مهمی در موفقیت‌های رئال داشته باشد. خط میانی سه نفره‌ی اصلی رئال، که از سه بازیکن باتجربه یعنی کاسمیرو، کروس و مودریچ شکل گرفته، نقطه‌ی اتکا و قوت تیم آنچلوتی است. اما باید توجه کرد که جوان‌ترین بازیکن این مثلث یعنی کاسمیرو حالا سی ساله است و در دقایق پایانی بازی، خستگی و فشار مضاعف روی این بازیکنان در عملکرد تیم تاثیر می‌گذارد. کاماوینگا نه تنها توانسته به خوبی نیاز برای ساق‌های قبراقِ جایگزین در این دقایق را برطرف کند، بلکه با دقت در شکل بازی او می‌توان نتیجه گرفت که حضور او در زمین برای هدف موردنظر این مقاله یعنی عوض کردن نتیجه‌ی بازی در مدت کوتاه، برتری ویژه‌ای به رئال می‌دهد. بالانس میان خصوصیات دفاعی و هجومی کاماوینگا به شکل عجیبی متعادل‌ است. یعنی ممکن است نسبت به هافبک‌های درجه یک هجومی یا دفاعی عملکرد ضعیف‌تری داشته باشد، اما در تعادل میان این دو بخش نمره‌ی بسیار بالایی می‌گیرد. شیوه‌ی بازی او در زمانی که تیم نیاز به نتیجه سریع دارد این است که میان دو واحد انتقال‌دهنده و هدف مانند یک پل عمل می‌کند. او معمولا کار عجیب و غریبی انجام نمی‌دهد، بازیکنی نیست که بتواند توپ را بردارد و نفرات زیادی را جا بگذارد، اما درک بالای او از فضا و هشیاری محیطی به او این اجازه را می‌دهد که به سادگی بازیکنان اطراف خود را به اصطلاح «راه بیاندازد» و در عین حال، توانایی ویژه او در بازی‌خوانی و قطع کردن مسیر حرکت بازیکنان پا به توپ حریف، او را برای لحظات حساسی که تیم نفرات کمی در دفاع دارد، تبدیل به بازیکنی ویژه می‌کند.

نقش دینامیک مربی در دقایق آخر

تنظیم چیدمان، فاصله‌ی میان بازیکنان حمایتی، بازیکنان انتقالی و بازیکنان هدف و همچنین تعداد هر دسته، یک مقوله‌ی ثابت و استاتیک نیست، بلکه مربی در کنار زمین با توجه به واکنش حریف مدام این چیدمان را تغییر می‌دهد. برای مثال بسیار رایج است که تیم دفاع‌کننده بازیکنی را در ساختار دفاعی خود مخفی کند و وظیفه‌ی این بازیکن فرار به فضای خالی دفاعی تیم حمله‌کننده در لحظه‌ی تغییر مالکیت باشد. وظیفه‌ی مربی اینجا بسیار نفس‌گیر است. او معمولا از بیرون زمین زودتر این فرار را می‌بیند و باید به صورت همزمان دفاع تیم را تنظیم کند، چه کسی از کدام فضا دفاع کند و چه کسی با کدام بازیکن بدود و تمام این اتفاقات نفس‌گیر تنها در چند ثانیه می‌افتد. هدف تیم مهاجم این است که بازیکنان حمایتی تمام نبردهای دفاعی را در حالت یک برابر یک یا دو برابر دو برنده شوند و در حالت‌های دیگر که تعداد بازیکنان حمله‌کننده بیشتر است قرار نگیرند. سپس با ریکاور کردن توپ، آن را به بازیکنان انتقالی برسانند تا آتها نیز توپ را برای اجرای تاکتیک از پیش تمرین شده به سوی بازیکنان هدف بفرستند.

جمع‌بندی

آیا در این مقاله موفق شدیم پاسخ سوال اساسی‌ای را که در ابتدای بحث مطرح شد، بدهیم؟ اینکه رئال «شانس آورد» یا نه؟ احتمالا نه. اما اولا نشان دادیم که این پرسش پاسخ مشخصی ندارد و حتی پرسش مشخصی نیست. درست مشخص نیست که تعریف شانس آوردن چیست و از آن مهم‌تر همانطور که در ابتدای یادداشت بحث شد، بسته به زاویه‌ی دید نسبت به ماجرا ممکن است عیار و تاثیر شانس در آن تغییر کند. اما چیزی که موفق به نشان دادن آن شدیم این بود که رخدادهای مورد نظر و خصوصا کامبک عجیب رئال برابر سیتی، رخدادی با چه احتمالی بود – اگر ندانیم احتمال وقوع یک رخداد چقدر است چطور می‌خواهیم بدانیم اتفاقی بعید افتاده یا نه، تا سپس آن را به شانس ربط بدهیم؟ – و نتیجه گرفتیم که اگرچه جبران دو گل در دقایق پایانی رخدادی است که در فوتبال، حتی برای تیم‌های بزرگ بسیار نادر است و درصد کمی از مشاهدات را در بر می‌گیرد (صفر مورد در 27 مشاهده از چهار تیم قدرتمند دیگر در این فصل)، اما وقتی نوبت به رئال مادرید می‌رسد، این درصد به احتمال نسبتا بالای 41% خواهد رسید و ما دیگر با یک رخداد بسیار نادر روبرو نیستیم!

همانطور که بررسی کردیم، بخشی از این توانایی روحی روانی و بخش دیگر تاکتیکی و فوتبالی است. در ادامه‌ی بحث می‌توان به این پرداخت که چقدر از تاثیر تبدیل رئال این فصل به چنین تیمی، اثر کارلو آنچلوتی مربی تیم است و چه بخشی از آن به بازیکنان باتجربه‌‌ی تیم و جو حاکم بر آن برمی‌گردد. در بخش روحی و روانی حتی ممکن است جو استادیوم و حضور تماشاگران نیز تاثیر داشته باشد! روش مناسب برای چنین تحقیقی، بررسی مشابه عملکرد کارلتو در دقایق پایانی، در تیم‌های قبلی (خصوصا در تیم‌های مقتدر مانند چلسی – در فصلی که قهرمان انگلیس شد -، میلان – در فصلی که اسکودتو برد -، پاریس و بایرن و همینطور بررسی عملکرد رئال در زمینه‌ی مشابه، در فصل‌های قبلی و بدون حضور کارلتو و مقایسه این دو با هم است. بدون تردید مربی در کسب چنین تمایز عجیبی در توانایی بازگرداندن بازی در زمان کم، تاثیر دارد اما حد این تاثیر و همچنین میزان تاثیر سایر موارد را نیز می‌توان با مطالعه آمار و ارقام تا حد خوبی متوجه شد.

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *