گفتگویی با آنتونیو نگری

توضیح مترجم: متنِ زیر گفتگوی آنتونیو نگری با دو روزنامه‌نگار به نام‌های رنو دلی و ریکو ریتزیتلی از روزنامه‌ی لیبراسیون در ژوئنِ سالِ ۲۰۰۶ است [1]. آنتونیو نگری فیلسوف و نظریه‌پردازِ سیاسی برجسته و چپ‌گرا، فوتبال‌شناس و هوادارِ دوآتشه‌ی باشگاهِ میلان است. او در این گفتگوی متفاوت، از هواداری خودش از میلان، ریشه‌های فوتبالِ ایتالیایی، پیکارِ طبقاتی، نسبتِ فوتبال و فاشیسم و… صحبت می‌کند و لحن‌اش به فراخورِ موضوع، گاه جدی و گاه آمیخته به شوخی است. در این گفتگو ارجاعاتِ زیادی به اصطلاحات یا وقایعِ فوتبالی و غیرفوتبالی وجود دارد که سعی شده برای برخی از آنها توضیحی

توضیح مترجم: متنِ زیر گفتگوی آنتونیو نگری با دو روزنامه‌نگار به نام‌های رنو دلی و ریکو ریتزیتلی از روزنامه‌ی لیبراسیون در ژوئنِ سالِ ۲۰۰۶ است [1]. آنتونیو نگری فیلسوف و نظریه‌پردازِ سیاسی برجسته و چپ‌گرا، فوتبال‌شناس و هوادارِ دوآتشه‌ی باشگاهِ میلان است. او در این گفتگوی متفاوت، از هواداری خودش از میلان، ریشه‌های فوتبالِ ایتالیایی، پیکارِ طبقاتی، نسبتِ فوتبال و فاشیسم و… صحبت می‌کند و لحن‌اش به فراخورِ موضوع، گاه جدی و گاه آمیخته به شوخی است. در این گفتگو ارجاعاتِ زیادی به اصطلاحات یا وقایعِ فوتبالی و غیرفوتبالی وجود دارد که سعی شده برای برخی از آنها توضیحی اضافه شود تا برای همه‌ی خوانندگان روشن باشد. پی‌نوشت‌هایی که با «م» مشخص شده‌اند از مترجمِ فارسی هستند و بقیه از متنِ انگلیسی.

 *** 

سوال: چگونه ممکن است که شما به‌عنوانِ فیلسوفی مارکسیست، متفکری رادیکال و نظریه‌پردازِ جنبشِ جهانی‌سازی آلترناتیو، هوادارِ میلان باشید؟ باشگاهی متعلق به سیلویو برلوسکونی! [2]

راستش به این خاطر که نمی‌توانم ترک کنم! من برده‌ی احساس‌ام هستم [3]. پیش از این، راست‌ها و چپ‌ها به‌ترتیب از «اینتر» [4] و «میلان» حمایت می‌کردند. چنین حمایتی به‌ موازاتِ وابستگی‌های سیاسی آنها بود. این روزها این هواداری قر و قاطی‌تر شده است. نباید تشکیلاتِ اقتصادی باشگاه را خیلی جدی بگیریم. من عاشقِ میلان‌ام چون میلان باشگاهِ محبوبِ پدر و فرزندانم است. من از پایه‌گذارانِ «بریگاته روسونِره» [5] بودم که هیچ ربطی هم به بریگادِ سرخ [6] نداشت و قبل از آن و در دهه‌ی ۱۹۶۰ تشکیل شد. ما چپ‌گرا بودیم و ضلعِ جنوبی ورزشگاه را جایگاهِ خودمان کردیم. سه فرزند دارم که همه‌ی آنها میلانی هستند. دخترم با یک اینتری ازدواج کرد و دردسرهای زیادی درست شد. وقتی آنها از هم جدا شدند خوشحال شدم (به‌ شوخی). هر چه باشد در نهایت فوتبال چیزی فراتر از یک بازی نیست.

سوال: برای برلوسکونی مالکِ میلان هم فوتبال یک بازی است؟

تا حدودی بله. شکی نیست که او می‌خواهد از باشگاه برای کسبِ قدرتِ سیاسی استفاده کند. با این همه، برگردانِ علاقه و هواداری در ورزش به سیاست کار دشواری است. آن وسط مرزی باقی می‌ماند. برلوسکونی یک سگِ هار است. علیرغم این، او همیشه محتاط بوده که این دو را بیش از حد قاطی نکند. او می‌داند که اگر تیم ببازد چنین تلاشی به ضررِ او تمام می‌شود.

سوال: اما در ورزش هم سیاست حضور دارد. ورزشگاهِ شهرِ میلان به‌نامِ جوزپه مه‌آتزا نام‌گذاری شده است. کاپیتانِ «تیمِ فاشیست» سالِ ۱۹۳۸…

فاشیسم، مانندِ همه‌ی حوزه‌ها در آن دوران، با فوتبال خیلی ور رفت. به عکس‌های تیمِ آن زمان نگاه کنید. دست‌های همه بالا است. دورانِ دیکتاتوری بود و فوتبال هم ورزشی ملی. فاشیسمِ ایتالیایی درست با یک لحظه‌ی خاص مطابقت دارد؛ فوردیسم، صنعتی‌‌سازی زوری و سراسری.

سوال: بازیکنی مثلِ پائولو دی‌کانیو هنوز هم در تیمِ لاتزیو سلامِ فاشیستی می‌دهد…

چنین کاری نژادپرستی و تحریک‌آمیز است… مانندِ ژان ماری لوپن! متوجه باشید که من نمی‌خواهم از «فاشیسمِ تاریخی» دفاع کنم. اما واقعیت این است که فاشیسم با وضعیتی ویژه و تعیین‌کننده در ایتالیا مطابقت داشت، یک گذار. همانگونه که استالینیسم با دگرگونی‌های معینی در جامعه‌ی روسیه تطابق داشت. اما فاشیست‌ها و استالینیست‌های امروزی آدم‌های عوضی هستند. لاتزیو تیمی است که به راستِ افراطی گرده خورده. جیان‌فرانکو فینی [7]، معاون‌نخست‌وزیرِ پیشین، حامی آنها است. تیم‌های دیگر و بی‌نهایت دوست‌داشتنی هم هستند که به منتهی‌الیهِ چپ گره خورده‌اند: تیمی مثلِ لیوُرنو. اگر می‌خواهید خوش بگذارنید به دیدنِ آنها بروید. آن‌ها خیلی اصیل‌اند… نوستالژیک و برآمده از منتهی‌الیهِ چپ.

سوال: آیا پدیده‌ی هولیگان‌ها [8] هم شکلی از «دست‌اندازی» سیاست در ورزش است؟

چنین پدیده‌ای خاصِ ورزش نیست. فاشیست‌ها تلاش می‌کنند که اَعمالِ مثبتِ مردم را عوض کنند. آنها چنین کاری را با روابطِ اجتماعی برپاشده توسطِ مترقی‌ها و همچنین فوتبال می‌کنند. به نظرِ من فاشیسم ریشه و اساسِ هولیگانیسم است. هولیگانیسم، پیش از هر چیز، با پدیده‌‌ای پیوندخورده با خشونتِ شهری سر و کار دارد یا به آن مرتبط است. به‌ عنوانِ نمونه، فاجعه‌ی هِیسِل [9] از بیرون نازل شد و مانندِ شهاب‌سنگی بود که روی ورزشگاه افتاد. ممکن است فوتبال بسترِ مناسبی باشد، امّا باید بینِ بسترِ مناسب و علّت تمایز قائل شد. علت در «بیرون» و خارجی است. خودِ فوتبال بی‌تقصیر است.

سوال: شما در رفراندومِ قانونِ اساسی اروپا (۲۰۰۵) تصمیم گرفتید رأی «آری» بدهید. همانگونه که نظرتان در روزنامه‌ی لیبراسیون انعکاس یافت، عقیده داشتید که این معاهده می‌تواند به «ویرانی کثافتِ دولت-ملّت» کمک کند. در موردِ فوتبال چطور؟ آیا طرفدارِ جی-۱۴ [10] هستید که وجودِ «تیم‌های ملی» را زیرِ سوأل می‌برد؟

هنگامی که من از پایانِ دولت-ملّت صحبت می‌کنم، منظورم پایانِ شور و احساساتِ محلی نیست. فضای اروپا برای ایجادِ قدرت و نیرویی در برابرِ ایالاتِ متحده و لیبرالیسم بسیار مهم است. هیچ‌کدام از این‌ها صورت نگرفته و برای همین است که در حالِ حاضر گیر افتاده‌ایم. معتقدم که آن موضعم درست بود و دلیل داشتم. با این حال من دوستِ چاوز هستم و نیز علیهِ ملّت‌ها هستم. من هم طرفِ اروپا هستم و همچنین طرفِ آتزوری! [11] زنده باد فوتبال، زنده باد مارادونا! (با خنده). حتی اگر بروکسل کمیته‌ای جهتِ تشکیل تیمی برای اروپا معرفی کند، مطمئن نیستم که موافق‌اش باشم. حتّی اگر پای کاپلو در میان باشد…

سوال: در فرانسه جدایی بینِ فوتبال و سیاست بسیار حاد است…

من به‌ نوبه‌ی خودم این تناقض را می‌پذیرم و ترجیح می‌دهم مواجهه‌ای درونی با آن داشته باشم…

سوال: چگونه؟

من از انقلاب کردن لذت می‌برم! من از فوتبال لذّت می‌برم! آدمی که انرژی دارد آن را به هر طریقی ساطع می‌کند. هرگز آنهایی را که این دو جهان و عالم را از هم جدا کرده‌اند درک نکرده‌ام. در ایتالیا گروه‌هایی بودند که چنین استدلالی داشتند. همان کاتولیک‌ها، آدم‌هایی با تصوراتی به‌ غایت خالص و منزه. چرا روشنفکرانِ ایتالیایی و انگلیسی چنین راحت در موردِ ورزش حرف می‌زنند اما روشنفکرانِ فرانسوی در همان دوره‌ی طولانی احساسِ بسیار ناخوشایندی داشته‌اند؟ چون روشنفکرانِ فرانسوی آدم‌های عجیبی هستند که دور از واقعیت زندگی می‌کنند. آدم‌های دانایی که قادر به خلقِ نظام‌ها هستند چون جهان‌شمول‌اند. ما اما پای‌مان در واقعیتی است که بسیار انضمامی‌تر، سرشار از زندگی و زیست‌سیاسی‌تر است. ورزش در تبیینِ قوامِ مادی روابطِ اجتماعی و شور و احساساتی که نه ابتدایی، بلکه نخستین پیکربندی‌های پدیدارشناختی واقعیت هستند، بسیار مهم است. ای داد! بابت این لفاظی‌هایم عذر می‌خواهم…

سوال: به‌نظرِ شما چرا فوتبال ورزشی جهانی است؟

حُسن بزرگ آن در این توانایی نهفته که باعث می‌شود بینِ مردم گفتگو در بگیرد، اگرچه به‌ عنوانِ ورزش بسیار کسل‌کننده است. مانندِ سینما، تئاتر یا اپرا. از طرفی همانِ حسِ ملودراماتیکِ اپرا را دارد. با یک شخصیت، مربی، کسی که نقشی اساسی دارد. شیفتگی‌ام به فوتبال از وجودِ چنین شخصیتی برآمد. من ماجراجویی بزرگی داشتم. این ماجراجویی درباره‌ی نرئو روکو ابداع‌کننده‌ی کاتناچوی ایتالیایی [12] بود. اواخر دهه‌ی ۱۹۵۰ او مربی‌گری تریستیانا و سپس پادُوا را بر عهده داشت. در پادوا او با تیمی متوسط، بازی دفاعی ایتالیایی را در کسل‌کننده‌ترین، زمخت‌ترین و خشن‌ترین شکل‌اش توسعه داد. روکو بعدها این سبکِ بازی را به میلان برد و روزنامه‌نگاری به‌ نام جیانی برِرا، از نشریه‌ی مترقی و سوسیالیستِ ایل جورنو، آن سبک را تئوریزه کرد و ویژگی ملی خاصی از آن بیرون کشید.

سوال: فیلیپ سِگِن که کارشناسِ فوتبال هم بود، موافقِ ستون‌نویسانِ مارکسیستِ نشریه‌ی «لو میرور دو فوتبال» بود که در دهه‌ی ۱۹۷۰ استدلال می‌کردند کاتناچو ارتجاعی‌ترین سبکِ بازی است که تاکنون وجود داشته. در این مورد چه حرفی دارید؟

هرگز اجازه ندهید که راستِ مرتجعی مثلِ او در موردِ کاتناچو بد بگوید! (با خنده) جیانی برِرا قبلاً می‌گفت که کاتناچو با شخصیتِ ایتالیایی‌ها درآمیخته است. شخصیتِ سرسخت و خشنِ دهقانی که روی زمین کار می‌کند. کاتناچو معادلی برای راگبی در فوتبال خلق کرد. این پیکارِ طبقاتی بود؛ کسی ضعیف است و باید از خودش دفاع کند. کاملاً خلافِ چیزی که سِگِن مجبور بود بگوید. کاتناچو زاده‌ی ونیز است. سرزمینی که در دهه‌ی ۱۹۵۰ مردمانِ آن مجبور بودند سرزمین‌شان را به‌ قصدِ مهاجرت ترک کنند چون چیزی برای خوردن نداشتند. این کوچِ بزرگِ سنگ‌تراشان، بنّاها و بستنی‌فروشان به بلژیک و سوئیس و حاشیه‌ی راین بود. کاتناچو با سرشتِ این مناطقِ شمالی مطابقت دارد؛ مهاجرانِ باصلابت، سرسخت و تندخو، چون آنها گرسنه بودند.

سوال: آیا در دهه‌ی ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ که سمتِ استادی دانشگاه پادوا را داشتید، هوادارِ آتزوری بودید؟

من زمانی که ایتالیا قهرمانِ جامِ جهانی ۱۹۸۲ شد هوادارش بودم. آن زمان در زندان بودم. تنها روزی بود که با نگهبانان همدیگر را در آغوش گرفتیم. اجازه داده بودند که نیمی از زندانی‌ها در یک سلول بازی را ببینند. وقتی بازی تمام شد در را باز کردند و پریدیم بغلِ همدیگر. کمی غلط‌انداز و مبهم بود (با خنده). فوتبال منطقی دارد که با بقیه‌ی حوزه‌‌های جامعه خیلی متفاوت است. واقعاً خطرناک است که فکر کنیم فوتبال می‌تواند عنصری از رازآمیزگری روابطِ اجتماعی باشد. عاملِ تعیین‌کننده‌ی نهایی، لذتی است که یک پیروزی می‌آفریند… اما برای تیفوسی‌ها فوتبال صرفاً حولِ یک بازی نیست. در سالِ ۱۹۴۸ رویدادی ورزشی توانست در ایتالیا رتوریکی ملی به راه بیندازد. جینو بارتالی فاتحِ تور دو فرانس شد. درست در آن زمان جنگِ داخلی کشور را تهدید می‌کرد زیرا پالمیرو تولیاتی رهبرِ حزبِ کمونیستِ ایتالیا موردِ سوءقصدِ جانی قرار گرفته بود. رئیسِ دولت شخصاً با بارتالی تماس گرفت و از او خواهش کرد که قهرمانِ تور دو فرانس شود. در برابرِ تنشِ شدیدی که کشور را پس از سوءقصدِ فاشیستی علیهِ رهبرِ حزبِ کمونیست فرا گرفته بود، این پیروزی توانست به شکلِ عاملی برای تأکید بر اتحادِ ملی درآید.

 سوال: آیا پیروزی مانندِ آنچه در سالِ ۱۹۸۲ به‌دست آمد، می‌تواند به بروز و تقویتِ احساساتِ ملی علیهِ خارجی‌ها منجر شود؟

نه من چنین عقیده‌ای ندارم. ممکن است در تاریخِ کشوری لحظاتِ دراماتیکی وجود داشته باشد، لحظاتی که از ورزش فراتر رود… فوتبال آنقدرها هم ناسیونالیستی نیست. به باشگاه‌های ایتالیایی نگاهی بیاندازید. چند بازیکنِ ایتالیایی در این تیم‌ها حضور دارند؟ زیاد نیست، نه؟ و فرانسوی‌ها را ببینید. فرانسوی‌ها همه‌جا هستند!

سوال: به این دلیل است که پول خودش را به مردم تحمیل کرده. نظرِ شما درباره‌ی قانونِ بوسمن [13] چیست؟ در اصل این قانون ناظر بر «حقِ انتقال» به نفعِ بازیکنی است که توسطِ باشگاه گیر افتاده.

یک «حقِ» عقب‌مانده که آزادی بازار را به‌ رسمیت می‌شناسد. چنین حقی با مقررات‌زدایی از بازارِ ملی و به تبعِ آن تشکیلِ بازاری جهانی، در واقع اروپایی، پیوند می‌خورد. تنها راهِ ایجادِ توازن و تعادل در این وضعیتِ سرمایه‌دارانه، ایجاد جوامعِ مردمی و سهامدارن عمومی است. حمایت از امکانِ آلترناتیوها در این زمینه به‌ واسطه‌ی قدرت‌های همگانی ضروری است. آن سوی ماجرا، آلترناتیوِ انقلابی است. یا سرمایه‌داری را براندازید و یا جوامعِ مردمی برپا شود.

سوال: همه‌ی بازیکنانِ فرانسوی که به ایتالیا منتقل می‌شوند، از اهمیتِ تاکتیک در طی تمرین‌ها گلایه دارند…

دلیلِ آن «ماکیاولیایی» بودنِ ایتالیایی‌ها است. ماکیاولیسم عبارتست از اکتفا به آنچه که در کف دارید. به همین ترتیب است که فرانسوی‌ها از این پافشاری بر تاکتیک متحیر می‌شوند. فرانسوی‌ها هرگز ماکیاولیایی نبوده‌اند؛ آنها همواره نظریه‌پردازِ عقلِ دولتی بوده‌اند که چیزی متفاوت است. اما اگر ایتالیایی‌ها اندکی کم‌تر فکر می‌کردند، بیش از این برنده می‌شدند. نتایجِ آنها خارق‌العاده نیست و البته که شبیهِ برزیلی‌ها نیستند. و اینکه فرانسوی‌ها به‌ تازگی دارند برنده بیرون می‌آیند در حالی که ایتالیایی‌ها قبلاً آنها را در دهه‌ی ۱۹۳۰ با ‌دستِ پیولا [14] برده بودند؛ درست شبیهِ دستِ خدای مارادونا!

سوال: چرا تاریخِ ورزشِ ایتالیا مملو از رقابت‌های دو سویه است؟ میلان با اینتر، رم با لاتزیو، کوپی با بارتالی [15]، موزر با سارونی [16] و…

وحدتِ ایتالیایی فقط در سالِ ۱۸۷۰ ثبت شده است. تاریخِ ایتالیا، تاریخِ شهرها و دولت‌شهرها است. فلورانس در برابرِ پیزا، ونیز در برابرِ میلان، رم در برابرِ ناپل و… . زبانِ ایتالیایی صرفاً در دهه‌ی ۱۹۳۰ و تحت‌ لوای فاشیسم برپا شد و با رادیو اشاعه یافت. پیش از آن نمی‌شد مردمانی از واله دائوستا و سیسیل را در یک هنگِ نظامی قرار داد. وقتی از آنها خواسته می‌شد که پیش‌روی کنند، برخی عقب‌نشینی می‌کردند! تاریخِ این کشور، متأخر است. تاریخِ شهرها قدمتِ زیادی دارد و تاریخِ طبقات است.

سوال: همسرِ شما اینتری است و در موردِ اینتر گفت: «آنها همیشه می‌بازند و این باشکوه است… مانندِ شکستِ معروفِ مجارستان در ۱۹۵۴» [17]؟

مراقب باشید! ما با زنی فرانسوی سر و کار داریم که مدت‌ها در ایتالیا زندگی می‌کرد و پیش از من شریکی داشت که هوادارِ اینتر بود. یک جور نوستالژی نسبت به نراتزوری [18] برای او ایجاد شده. تصویرِ اینتر، تصویرِ تیمی است بیش از حد «متفکر» و «باهوش» که در آن مردم بیشتر به درون و باطن توجه دارند تا به ظاهر. مجارستان یک تیمِ بزرگِ «دانوبی» بود؛ سبکی بسیار ظریف که به بازی «منظم و به‌خط» متکی است تا بازی «توده‌وار». فوتبالِ درخشانِ ایتالیایی سنتزی است از دو خاستگاه: فوتبالِ «دانوبی» و فوتبالِ آرژانتینی. دانوبی‌ها منظم و به‌خط بازی می‌کنند و آرژانتینی‌ها مبتنی بر افراد. و آنچه که جیانی برِرای روزنامه‌نگار «تبارِ دهقانی ایتالیایی» می‌نامد از اینجا عزیمت می‌کند. باید این سه عنصر کنارِ هم قرار بگیرند تا سنتزِ دیالکتیکی کامل مشخص شود: توده‌های فوتبالِ ایتالیایی.

سوال: زمانی که در میلان هستید به ورزشگاه می‌روید؟

نه، عملاً هیچ وقت. وقتی در پاریس هستم برای دیدنِ بازی‌ها به خانه‌ی دوستان می‌روم. گروهی از تبعیدی‌های سابق هستیم و سه‌شنبه‌ها و چهارشنبه‌ها دور هم جمع می‌شویم. یک سرآشپز در بینِ ما هست که مالکِ رستورانی بزرگ در پاریس است. خوب می‌خوریم و بازی را تماشا می‌کنیم. برخی هوادارِ میلان هستند، برخی دیگر هوادارِ یوونتوس و به سر و کلّه‌ی هم می‌پریم. ما نوعی از کمدی کلاسیک و درخشانِ ایتالیایی را دوباره اجرا می‌کنیم.

سوال: شما هرگز از فوتبالِ فرانسه صحبت نمی‌کنید…

در فاصله‌ی ۱۹۵۵-۱۹۵۴ یک سالی را در دانشگاهِ اکول نرمال سوپریور بودم. آن زمان تصور نمی‌کردم که فرانسه فوتبال داشته باشد. اینجا (فرانسه) محصولِ استعمار است. دقت کنید که نمی‌خواهم از حرف‌هایم شبیه گفته‌های یک لوپنیست (LePenist) برداشت شود. نمی‌خواهم بازیکنانِ رنگین‌پوست را از فرانسه بیرون کنم اما در فرانسه فوتبال محصولِ مهاجرت ایتالیایی‌ها است.

فرانسه تنها کشورِ اروپای غربی به‌ شمار می‌رود که تقریباً هر نوع مهاجری در تیمِ ملی بازی کرده است. نخستین بازیکنِ سیاه‌پوستِ انگلیسی تا سالِ ۱۹۷۸ به تیمِ ملی دعوت نشده بود!

پس زنده‌باد فرانسه‌ی یکپارچه!

 

[1]. این متن ترجمه‌ای است از:

Negri, Antonio (2006). Negri on football and class struggle. Interviewed by Renaud Dely & Rico Rizzitelli. Libération, June 2006.

Available at: https://libcom.org/library/negri-football-class-struggle [Accessed 18 Feb 2022].

 

[2] سیلویو برلوسکونی سرمایه‌دار و سیاست‌مدارِ راست‌گرا و نخست‌وزیرِ اسبقِ ایتالیا، از سالِ ۱۹۸۶ برای بیش از سه دهه مالک و رئیسِ باشگاهِ میلان بود. او در سالِ ۲۰۱۷ تمامِ سهامش را فروخت و در حالِ حاضر (۲۰۲۲) سمت یا مالکیتی در این باشگاه ندارد. م

[3] احتمالاً اشاره‌ای به جمله‌ی معروفِ دیوید هیوم فیلسوف ِسرشناسِ اسکاتلندی: «عقل برده‌ی احساس است». م

[4] دو باشگاهِ فوتبالِ «اینتر میلان» و «میلان» دو تیمِ اصلی شهرِ میلانِ ایتالیا هستند. در بینِ فوتبالی‌ها اینتر میلان به‌صورتِ خلاصه «اینتر» و میلان به نامِ «میلان» شناخته می‌شود. م

[5] گروهِ دوآتشه‌ی هوادارانِ میلان که در دهه‌ی ۱۹۶۰ ایجاد شد و هنوز هم فعالیت می‌کند.

[6] بریگادِ سرخ یک گروهِ چریکی تندروی چپ‌گرا در ایتالیا بود که در سال‌های ۱۹۸۸-۱۹۷۰ فعالیت می‌کرد. م

[7] از وزرای سابقِ دولتِ برلوسکونی که در آغازِ دهه‌ی ۱۹۹۰ با دگرگونی حزبِ نئوفاشیستِ «جنبشِ اجتماعی ایتالیا» به حزبِ پسافاشیستِ «اتحادِ ملی»، راستِ افراطی را مجدداً پایه‌ریزی کرد.

[8] هولیگانیسم یا اوباشی‌گری هوادارانِ فوتبال به مجموعه‌ی فعالیت‌های خشونت‌بار، خرابکارانه‌‌ و گاه نژادپرستانه‌ای گفته می‌شود که پیش یا پس از بازی‌های فوتبال بینِ برخی از هوادارانِ تیم‌های مختلف و گاهی نیز با پلیس رخ می‌دهد. م

[9] پیش از آغازِ فینالِ جامِ باشگاه‌های اروپا در سالِ ۱۹۸۵ بین لیورپول و یوونتوس در ورزشگاهِ هِیسِل بلژیک، به‌ دلیلِ درگیری بینِ هواداران بخشی از ورزشگاه فرو ریخت و ۳۹ نفر از هوادارانِ یوونتوس جان باختند. هوادارانِ لیورپول مسبّب این فاجعه شناخته شدند و در نتیجه‌ی آن تیم‌های انگلیسی ۵ سال و لیورپول ۶ سال از حضور در رقابت‌های اروپایی محروم شدند. م

[10] جی-۱۴ یا گروهِ ۱۴ (۲۰۰۸-۱۹۹۸) اتحادیه‌ای متشکل از برخی باشگاه‌های مطرحِ اروپا بود که در مقابلِ یوفا و فیفا حقوقِ ویژه‌ای برای باشگاه‌های فوتبال درخواست می‌کرد. م

[11] آتزوری (Azzurri) نامی است که در ایتالیا به تیمِ ملی فوتبالِ ایتالیا (و نیز والیبال، بسکتبال و…) اطلاق می‌شود و به‌معنی «آبی‌ها» است.

[12] کاتناچیو (Catenaccio) یا دفاعِ بتنی و زنجیره‌ای به سبکِ خاصی در فوتبال اشاره دارد که مبتنی بر دفاعِ متمرکز و لایه‌لایه است. این سبک به‌ ویژه توسطِ تیم‌های ایتالیایی بسیار استفاده می‌شود. در کنارِ نرئو روکو، هلنیو هررا و آلفردو فونی چهره‌های سرشناسِ توسعه‌ی چنین سبکی در ایتالیا هستند. در سال‌های اخیر آنتونیو کونته شکلِ مدرن‌تری از کاتناچیوی ایتالیایی را ارائه کرده است. م

[13] قانونِ بوسمن به قوانینی اشاره دارد که از سالِ ۱۹۹۵ در مورد حقِ جدایی آزادانه‌ی بازیکنانِ فوتبال از باشگاه‌‌شان پس از اتمامِ قرارداد به اجرا درآمد. پس از آنکه ژان مارک بوسمن بازیکن ِباشگاهِ لیژ بلژیک در تلاش برای جدایی از این باشگاه و پیوستن به باشگاهِ فرانسوی دونکرک ناکام ماند، پرونده‌ی حقوقی عظیمی علیهِ باشگاهِ لیژ به راه انداخت که تا دیوانِ دادگستری اروپا پیش رفت. در نهایت در سالِ ۱۹۹۵ حقِ انتقالِ آزاد به بازیکنان اعطا شد. همچنین نقل و انتقالِ بدون‌ محدودیت بینِ باشگاه‌های حوزه‌ی اتحادیه‌ی اروپا مجاز اعلام شد. بسیاری از مفسرین قانونِ بوسمن را سرآغازِ تجاری‌سازی لجام‌گسیخته در فوتبال می‌دانند. م

[14] به‌ نظر می‌رسد که نگری دچارِ اشتباه شده است. گلِ با دست و بحث‌برانگیزِ سیلویو پیولا در سالِ ۱۹۳۹ مقابلِ انگلستان به ثمر رسید. ایتالیا البته قبل از آن در یک‌چهارمِ‌ نهایی جامِ جهانی ۱۹۳۸، فرانسه‌ی میزبان را با گل‌های پیولا حذف کرد و در نهایت برای دومین‌ بارِ متوالی فاتحِ جامِ جهانی شد. م

[15] اشاره به رقابتِ دوچرخه‌سواری «فائوستو کوپی» و «جینو بارتالی» در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰. م

[16] اشاره به رقابتِ دوچرخه‌سواری «فرانچسکو موزر» و «جوزپه سارونی» در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰. م

[17] بینِ سال‌های ۱۹۵۵-۱۹۵۰ تیمِ ملی فوتبالِ مجارستان فقط ۱ بازی از ۳۳ بازی‌اش را باخته بود (باخت ۳-۲ به آلمان در فینالِ جامِ جهانی ۱۹۵۴).

[18] لقبِ باشگاهِ اینتر میلان و در ایتالیایی به معنی «آبی‌ و مشکی‌ها». لقبِ میلان هم روسونری است به معنی «سرخ و سیاه‌ها». م

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *