این پرسش را از بسیار کسانی که رویای فیلمساز شدن دارند شنیدهام که برای رسیدن به این هدف کدام مسیر بهتر است؟ آغاز راه از طریق ساختن فیلم کوتاه، یا دستیار کارگردانهای حرفهای شدن؟ مشابه این سئوال دقیقا در فوتبال هم وجود دارد. کدام مسیر مناسبتر است؟ دستیاری مربیان بزرگ یا شروع کار در ردههای سنی پایینتر؟
دربارهی سینما بهترین پاسخ به این سوال را از فیلمسازی شنیدم که خودش از ساخت فیلمهای کوتاه شروع کرده بود. او گفت که مهم نیست از چه مسیری شروع میکنید، مهم این است که هر مسیری را انتخاب میکنید درست طی کنید و مدام دنبال راه میانبر نباشید.
دربارهی مربیگری فوتبال نیز دقیقا چنین توصیهای صادق است. برخلاف باور شاید رایجی که وجود دارد، بخش زیادی از حرفهی مربیگری فوتبال دانش اکتسابی است. ذهن خلاق، استعداد، کاریزما و فاکتورهایی از این دست قطعا موثر هستند، اما هرگز نمیتوانند جای دانشی را که باید آموخته شود بگیرند.
بازیکنان بزرگ و خصوصا ستارههای محبوب همیشه در خطر این قرار دارند که به دلیل محبوبیتشان باشگاهها بخواهند از آنها به عنوان یک برند استفاده کنند و بدون طی کردن مسیر پایه و کسب دانش و تجربهی کافی روی نیمکت تیم بنشینند. قبلا در یک مقاله به این موضوع پرداختیم و با مثالهایی به سرنوشت این مربیان که مسیر کسب دانش را میانبر زدند پرداختیم.
استیون جرارد اما نمونهای بسیار خوب از ستارههایی است که کاملا پایبند به مسیر درست کسب دانش و تجربه و پیشرفت گام به گام بود. البته این موضوع که وقتی جرارد به صرافت مربیگری افتاد، حضور کلوپ روی نیمکت لیورپول باعث میشد کسی وسوسه حضور او روی نیمکت را نکند، در این امر بسیار تاثیرگذار بود.
جرارد مربیگری را از آکادمی لیورپول شروع کرد و باشگاه خیلی سریع به استعداد او در هدایت تیم پی برد و مسئولیت هدایت تیم زیر 18 سال را به او سپرد. وقتی در سال 2018 قبول کرد که سرمربی رنجرز شود، از نظر بسیاری او ریسک بالایی را پذیرفته بود. سرمربیگری در یک تیم پرطرفدار گرچه در لیگ سطح پایینتر اسکاتلند، برای یک مربی جوان بدون تجربه در رده سنی بزرگسالان، کمی بلندپروازانه به نظر میآمد. اما جرارد نشان داد که دقیقا در زمان مناسب و با آمادگی کامل این چالش را پذیرفته بود. آنچه او در دوران سه سالهی حضور در رنجرز به دست آورد گویای استعداد بالای او در «ساختن» یک تیم و تسلط به جوانب مختلف شغل پردامنهی مربیگری حرفهای است. او در فصل ۲۱-۲۰۲۰ رنجرز را بدون باخت و با 102 امتیاز و 25 امتیاز اختلاف با سلتیک پس از یک دهه قهرمان اسکاتلند کرد. پروژهی سه سالهی او نه تنها رنجرز را به جایی که رویایش را داشتند رساند بلکه خود او هم در طول این سه سال آموخت و پیشرفت کرد، تا سرانجام آماده ی بازگشت به جایی شود که به آن تعلق داشت یعنی لیگ برتر.
وقتی جرارد جانشین دین اسمیت در رقابتیترین لیگ جهان شد، دیگر نمیشد او را یک مربی خام و کمتجربه قلمداد کرد. زیرا علاوه بر تجربهی یادگیری از مربیان بزرگ در زمان بازی، آکادمی لیورپول و خصوصا سه فصل در رنجرز همان «مسیر درست» بود که او برای رسیدن به این نقطه طی کرده بود.
شاید بهترین مورد برای مقایسه با جرارد در این رابطه فرانک لمپارد باشد، کسی که همان محبوبیت جرارد در آنفیلد را نزد هواداران چلسی داشت. لمپارد بدون کار در تیمهای پایه، یک فصل در داربی سرمربیگری کرد و علیرغم رساندن تیم به پلیآف چمپیونشیپ در مقابل استون ویلا تیم فعلی جرارد شکست خورد و به لیگ برتر راه نیافت. در این نقطه بود که نیمکت خالی چلسی شروع به چشمک زدن کرد و هواداران رویای حضور ستارهی محبوبشان روی نیمکت را در سر پروراندند. اوایل حضورش در چلسی، بسیاری از هواداران حتی بدون اهمیت دادن به نتایج، صرفا در خلسهی سرخوشانهی «تصویر ستارهی محبوب روی نیمکت» شناور بودند و میگفتند باید به فرانک لمپارد هر چقدر که زمان میخواهد بدهند تا او برای مدت طولانی سرمربی چلسی باشد. اما رفته رفته با نتایج سینوسی و ضعفهای واضح تاکتیکی، آن تصویر زیبا رنگ باخت و بیشتر هواداران خواهان اخراج او شدند. نکته همینجا است. فوتبال شوخی ندارد. مسئولیت مربیگری با هیچ نقش دیگری در فوتبال قابل مقایسه نیست. یک ستارهی بزرگ در حد جرارد و لمپارد بعید است با چند بازی و حتی یک فصل عملکرد متوسط در زمان بازی محبوبیتش از دست برود، اما در جامهی مربیگری از دست دادن اعتبار با سرعتی باورنکردنی رخ میدهد. حالا دیگر همه قبول دارند که لمپارد برای آن صندلی هنوز خام و بیتجربه بود. موارد شبیه این بسیار زیاد است. گرچه مثالهای نقضی هم وجود دارند که کاملا طبیعی است، اما با نگاه آماری به خوبی میتوان دریافت که اکثر ستارههایی که قصد میانبر زدن مسیر کسب دانش و تجربه را داشتند شکست خوردند.
جرارد اما مسیر را به درستی طی کرده است. از تیم پایه به لیگی بسیار کمفشارتر از لیگ انگلیس، حضور نسبتا طولانی و کسب تجربه در لیگ و رقابتهای اروپایی با رنجرز، و در زمان بازگشت به لیگ برتر هم به تیمی مانند استون ویلا رفت نه یکی از تیمهایی که برای قهرمانی رقابت میکنتد و این در حالی است که بنا به گفتهی مربیان جرارد در لیورپول همیشه به بحث تاکتیک علاقه داشت و حتی در زمان بازی بیش از آنچه که باید در این باره بحث، تحقیق و مطالعه میکرد.
او در رنجرز زمان کافی داشت که فلسفهی بازی، تاکتیک و سیستمهای مورد استفادهی خود را تکوین کند. رنجرز زیر نظر او معمولا با سیستم ۳-۳-۴ به میدان میرفت و سیستم آلترناتیو او 1-3-2-4 بود. در ویلا نیز او در چهار بازی گذشته همین دو سیستم را استفاده کرده است. اساس هجومی فلسفهی جرارد مبتنی بر استفاده از وینگرهای سرعتی و تکنیکی است که بتوانند توپ را به سمت دروازه رو به داخل حمل کنند و در عین حال فضا را برای اوورلپ مدافعان کناری باز کنند. بنابراین وقتی تیم جرارد 3-3-4 بازی میکند، در بخش هجومی بسیار شبیه به شکل بازی لیورپول است. اما او در آخرین بازی و پیروزی برابر لستر از سیستم 1-3-2-4 استفاده کرد و با عملکرد خوب محور دوگانهی ویلا یعنی ناکامبا و داگلاس لوییز، به نظر میرسد که او در ادامه بیشتر از این سیستم استفاده کند. باید دید که در مقابل لیورپول رویکرد او به بازی چگونه است و چطور بازیکنانش را به میدان خواهد فرستاد.
شروع کار او تا اینجا به خوبی پیش رفته و در چهار بازی خود سه پیروزی به دست آورده و تنها یک بار و آن هم در مقابل سیتی شکست خورده است. فردا جرارد در انفیلد روی نیمکت حریف مینشیند. تصویری که شاید دیدنش برای قرمزهای عاشق استیوی ساده نباشد، اما خصوصا با دیدن سرنوشت لمپارد و تماشای محو شدن تدریجی رویا، همه روی این موضوع توافق داشته باشند که همه چیز روال منطقی خود را طی کرده و هر کسی دقیقا در جای درستی ایستاده که باید باشد.