وقتی فرانس فوتبال در سال 2020 در اقدامی غیرقابل پیشبینی تصمیم گرفت تا توپ طلا را به بهترین بازیکن سال اهدا نکند، شاید کمتر کسی فکر میکرد که تداوم عملکرد درخشان لواندوفسکی در سال بعد، منجر به دریافت توپ طلا نشود. حالا دیشب وقتی به نظرات ثبتشده در شبکههای اجتماعی دربارهی توپ طلا نگاه میکنیم، بیش از همه عبارتهایی نظیر «دزدیده شده»، «از دست رفتن اعتبار»، «مستحقش نبود» یا «عجب افتضاحی» را میبینیم. مقایسهها اوج میگیرد. آمارهای فردی بازیکنانی مانند الکسیس سانچز در سال 2016 که قهرمان کوپا امریکا و جام حذفی انگلیس شد و عملکرد تیمی مشابه مسی از خود به جا گذاشت، دست به دست میشود و جایزه به سخره گرفته میشود. لواندوفسکی میتوانست دیشب برندهی توپ طلا باشد و نامش را در کنار مودریچ در دوران سلطهی مسی و رونالدو بر عناوین فردی جاودانه کند، اما رایدهندگان فرانس فوتبال نظر دیگری داشتند. این حرفها و اعتراضات به نحوهی انتخاب معتبرترین جایزهی فردی در فوتبال اولین بار نیست که مطرح میشود، آخرین بارش هم نخواهد بود. اما آنچه که مهم است این است که صلاحیت و اعتبار فرانس فوتبال در نظر مردم روز به روز در حال کاهش پیدا کردن است.
اول
شاید اگر کجسلیقگی فرانس فوتبال در عدم اعطای توپ طلا در سال 2020 نبود و لواندوفسکی با آن عملکرد تیمی و فردی درخشان، توپ طلا را برده بود، کمتر از انتخاب مسی انتقاد میشد. چرا که تا زمان پایان رایگیری –یعنی اوایل آبان- هر دو بازیکن یک جام داخلی و یک جام بینالمللی برده بودند و آمار مجموع گلها و پاس گلهایشان نیز به هم نزدیک بود. اما با انتقال مسی به پاریس که مصادف شد با مصدومیت و کمفروغی او در ترکیب پاریسیها در فصل جدید، در نظر طرفداران و دنبالکنندگان فوتبال از استحقاق او برای دریافت جایزه کاسته شده بود. اما این دلایل و تفاسیر، تنها دلایل این اعتراضها نیستند. هدف این نوشته هم مقایسهی آمار فردی این دو بازیکن و نتیجهگیری استحقاق یا عدم استحقاق یکی از آنها نیست. از لحظهی اعلام نتایج، انجام این کار را صفحههای هواداری و کامنتهای موافقان یا مخالفان در شبکههای اجتماعی بر عهده گرفتهاند. دلایل اعتراض هواداران، تنها محدود به همین مقایسههای بیپایان نیست.
دوم
در آگوست سال 1819، پیش از آن که قتل عام پترلو رخ دهد، مردم خشمگین زیادی در میدان سنت پیتر منچستر جمع شدند تا علیه اصلاحات پارلمان شعار داده و برای به دست آوردن حق رای برای تمامی مردان تجمع کنند. در نمایی از فیلم «پترلو» به کارگردانی «مایک لی» مردمی را میبینیم که از خیل رهگذران بیتفاوت یا بعضاً فحاش عبور میکنند، اهانتهای آنها را میشنوند و با پلاکاردهایی بر دست به سمت میدان شهر میروند تا علیه مصوبات پارلمان و نحوهی رایگیری اعتراض کنند. حق رای و مشارکت در تعیین سرنوشت، مانند بسیاری از آزادیهای دیگر، حاصل مبارزات خونبار بین تودهی مردم و قدرتمندان بوده است.
در آن زمان تنها 11 درصد مردان حق رای داشتند. به عبارت دیگر حق رای تنها به کسانی تعلق میگرفت که مالک زمین بودند و توانایی پرداخت مالیات داشتند. اعتراض کشاورزان و اهالی منچستر و شهرهای اطراف به نداشتن حق رای، شنیده نشدن نظرهایشان و تقاضایشان برای مداخله در تصمیمگیری بود. آنها تصمیمات کسانی را که به نمایندگی از آنها تصمیم میگرفتند، قبول نداشتند. تودهی معترض، نمایندگانی را که در انتخابشان دخیل نبودند بیاعتبار میدانستد، درست همانند معترضانی که دیشب اعتبار رایها و افراد مشارکتکننده را به چالش کشیدند. به عبارت دیگر، بسیاری از طرفدران فوتبال، نمایندگانی را که حق رای و انتخاب بهترین بازیکن سال را دارند، از خود نمیدانند و نسبت به تصمیمات آنها از خودبیگانهاند. در بین برخی از کامنتها و نظرات افراد در شبکههای اجتماعی دو کامنت، نظر من را بیش از همه به خود جلب کرد. یکی در پای یکی از صفحات اینستاگرام نوشته بود، «چه کسی گفته است که آنها نمایندگان ما هستند؟ باید نحوهی انتخاب توپ طلا تغییر کند. ما طرفداران مالکان اصلی فوتبال هستیم نه رایدهندگان فرانس فوتبال.» نفر دیگری هم نوشته بود «ما هم باید مشارکت داشته باشیم. چرا انتخاب برنده باید به نظر تعداد معدودی از افراد بستگی داشته باشد.»
سوم
دموکراسی متداولترین و شاید کاراترین شیوهی تصمیمگیری است که طیف گستردهای از گرایشها از دموکراسی مشارکتی تا پارلمانی و .. را در برمیگیرد. شیوهی رایگیری برای انتخاب بهترین بازیکن فوتبال هم شیوهای دموکراتیک است که در آن گروهی متشکل از 180 خبرنگار از سرتاسر جهان حق رای دارند و شخص منتخب هم نتیجهی رای جمعی آنها است. ما در انتخاب برندهی توپ طلا با یک مثلث روبرو هستیم. در یک سو طرفداران فوتبال قرار دارند، در طرف دیگر گروهی از رایدهندگان هستند و نهایتاً در سومین وجه این مثلث برندهی توپ طلا است که محصول نظر جمعی هیئت داوری است. برندهی توپ طلا، محصول مشارکت و آرای آن 180 نفر است، که به طرفداران فوتبال، به عنوان مخاطبان اصلی آن اعلام میشود.
ژان ژاک روسو، اندیشمند فرانسوی در کتاب «قرارداد اجتماعی» خود، تلاش میکند تا شیوهای معقول برای ادارهی جوامع ارائه کند. اصول حقوق بشری که امروز میشناسیم، متأثر از این کتاب و این اندیشمند بزرگ فرانسوی است؛ اما روسو در سرتاسر کتاب خود، علیرغم تایید دموکراسی، به چیزی درون آن بدبین است و در سراسر کتاب تلاش میکند تا بر آن غلبه کند. یکی از مهمترین اشکالات دموکراسی که روسو بر آن دست میگذارد، از خودبیگانگی مردم نسبت به تصمیمات نمایندگانی است که برای آنها تصمیم میگیرند. روسو میگوید که برای گریز از این از خودبیگانگی یا آن چه نجف دریابندی «درد بیخویشتنی» مینامد، بهتر است تا تمامی افراد و مخاطبان یک سیستم، برای تصمیماتی که جنبهی عمومی دارد و به همه افراد و مخاطبان یک سیستم مرتبط است، به شکل گروهی و با یکدیگر تصمیم بگیرند. روسو میگوید در یک دموکراسی مطلوب، تمامی مردم باید هیئت حاکمه را تشکیل دهند، در یک روز به خصوص در جایی جمع شوند و تصمیمهای مهم را با یکدیگر بگیرند. او دموکراسی مشارکتی را به دموکراسی مبتنی بر نمایندگی ترجیح میدهد. پیشنهاد روسو اگرچه برای ادارهی کشورها و جوامع بزرگ کاربردی نیست و ایرادات اساسی دارد، اما نشان میدهد که او چقدر نسبت به از خودبیگانگی حساس بود. او میخواهد محصول رایگیری در دموکراسیها که همان قوانین ادارهی کشور است، از مردم به عنوان ذینفعان آن بیگانه نباشد.
دغدغهی روسو را میتوان به نتیجهی هر انتخابی توسط جمعی از افراد و دربارهی هر موضوعی تعمیم داد. در انتخاب برندهی توپ طلا هم همین اتفاق میافتد؛ کسانی به نمایندگی از تمامی جامعهی فوتبال رای میدهند. فارغ از این که این افراد چگونه انتخاب میشوند و مکانیسم انتخاب آنها چگونه است، هدف از انتخاب یک نفر از هر کشور و حضور 180 نفر در این نظرسنجی این است که آرا منصفانهتر باشند، سوگیری کمتری داشته باشند، تقریباً تمامی کشورهای فعال در فوتبال را پوشش بدهد و به واسطهی رایگیری از خبرنگاران، نظرات تخصصیتر باشند. اما چیزی که در این سالها می بینیم این است که اکثریت مخاطبان فوتبال به این تصمیمات معترضند؛ آنها تصمیمات فرانس فوتبال را نظر خودشان نمیدانند و در موردی که در دو سال اخیر اتفاق افتاد، در شبکههای اجتماعی به شکل گسترده به آن اعتراض میکنند. این اعتراضات نشان میدهد که دغدغهی روسو دربارهی از خودبیگانگی هنوز معتبر است. حالا بیشتر مخاطبان فوتبال با این تصمیمات بیگانهاند.
چهارم
متفکران مکتب فرانکفورت در میانههای قرن بیستم، ایدهی صنعت فرهنگ را مطرح کردند. آنها اعتقاد داشتند که وقتی فرهنگ تبدیل به کالا میشود، هدف از تولید بیشتر کالاهای فرهنگی نظیر فیلم، برنامههای رادیویی، مجلات، مسابقات ورزشی، رویدادهای سرگرمی و … صرفاً سرگرم کردن منفعلانهی افراد است و اشکال عالی هنر و تفکر انتقادی توسط تولید انبوه محتوای سرگرمکننده به محاق میروند. حالا با گذر نزدیک به یک قرن از طرح این ایده، نظر آنها ملموستر و عینیتر به نظر میرسد. ما در دورانی زندگی میکنیم که رسانهها و سلبریتیها در آن نقش عمدهای در صنعت فرهنگ و سرگرمی دارند. آن قدر سلبریتیها و واقعیتشان برای ما واقعی مینماید که ما خودمان را در آنها میبینیم، با دیدن موفقیتهایشان ذوق میکنیم و از ناکامیهایشان سرخورده میشویم. از دیدن ستارهی محبوبمان در حال دریافت توپ طلا غرق لذت میشویم و وقتی حس میکنیم که او به ناحق دستش از رسیدن به آن جایزه کوتاه شده است، افسرده میشویم.
حالا رسانهها و شبکههای اجتماعی به ما میگویند که چه چیزی اهمیت دارد و چه چیز دیگری اهمیت ندارد. منطق اهدای جوایز مهم ورزشی و سینمایی هم همین است. مراسمی برگزار میشود، در باب اهمیت آن و اعتبار انتخابها سالها صحبت میشود و کسب آن برای هر فرد افتخاری بزرگ قلمداد میشود. برخی از کودکی رویای داشتن آن را در سر میپرورانند؛ ما به واسطهی همین تبلیغات، خبرسازیها و رسانهها آن را معتبر میدانیم و بعد درست در هنگامی که میخواهیم انتخاب و ترجیحات ما توسط همان رسانه تصدیق شود، اتفاق دیگری میافتد. سرخوردگی ما درست از همینجا آغاز میشود. ما دقیقاً به آن چیزی بدل شدهایم که رسانه از ما میخواهد و حالا از تصمیم رسانههایی که ما و افکارمان را شکل میدهند، آزردهخاطریم.
پنجم
با گسترش روزافزون شبکههای اجتماعی، نظرات مخاطبان و هواداران بیش از پیش مطرح میشود و اهمیت پیدا میکنند. حالا هر فرد میتواند رسانهای کوچک باشد و مواضع و انتقادات خودش را آزادانه و بدون نیاز به رسانهی متمرکزی مطرح کند. وقتی تمام این رسانههای کوچک، در موضوعی اتفاق نظر پیدا میکنند و با یکدیگر به صدا در میآیند، قدرت تأثیرگذاریشان بیش از پیش میشود، چرا که آنها به عنوان یک کل، خودشان تبدیل به رسانهی مستقلی می شوند. واکنش هواداران و گروههای طرفداری به سوپرلیگ اروپا مثال خوبی از تأثیر شبکههای اجتماعی و به کار بردن آن توسط منتقدان در فوتبال است. نمیتوان پیشبینی کرد که این انتقادات تغییری در روند اهدای جایزه ایجاد خواهد کرد یا نه، ولی به نظر میرسد که با ادامه داشتن این روند و اعتراضات، یا به مرور از اعتبار فرانس فوتبال کاسته خواهد شد و یا نهایتاً آنها تن به تغییر خواهند داد.
پایان
توپ طلا و جوایز مشابه به تقلید از مراسم و جوایز سینمایی و موسیقایی به وجود آمدند، وگرنه اهدای جایزهی فردی برای ورزشی تیمی به تنهایی مسئلهای متناقضنما است. این بازی زیبا حالا بیش از پیش تبدیل به علم شده و سهم یک بازیکن –هرچند فوق ستاره- در موفقیت یا شکست تیمش ناچیز است. حالا درکنار سوپراستارها و مربیان، تیم بزرگی از آنالیزورها، متخصصان داده، متخصصان متعدد پزشکی در گرایشات مختلف، متخصصان تغذیه، روانکاوان و روانشناسان و عوامل متعدد دیگری وجود دارند که موفقیت یک تیم را میسازند و در نتیجهی آن ستارهای از آن چهره می شود و بخت کسب عناوین فردی را پیدا میکند. شاید باید به جملهی دیشب لواندوفسکی رجوع کرد که گفت «برای سرگرمی به اینجا آمدهام؛ عناوین تیمی مهمتر از عناوین فردی هستند؛» و برای دستاوردهای تیمی اعتبار بیشتری قائل بود.