چرا مارادونا مهم است؟
ماریانو سیسکایند در زندگی پیچیده و پرخطای مارادونا، شمایل یک اسطورهی کلاسیک را میبیند.
این مصاحبه اندکی پس از مرگ مارادونا در روز 4 دسامبر 2020 در نشریه داخلی دانشگاه هاروارد منتشر شده است.
در روزهای اخیر مرگ دیهگو مارادونا، ستارهای که از محلههای فقیرنشین بوئنوس آیرس طلوع کرد، تیتر تمام خبرگزاریهای جهان شد و آرژانتین سه روز عزای عمومی اعلام کرد و هواداران محبوبترین ورزش جهان، در حال ابراز اندوه خود هستند.
مارادونا که روز 25 نوامبر در اثر سکتهی قلبی از دنیا رفت، شخصیتی جنجالی داشت. هوادارانش او را به خاطر تواناییهای شگفتآورش در زمین فوتبال، کاریزما و کاراکتر «قهرمان فقرا»یی که داشت میپرستیدند. منتقدانش اما به سبک زندگی افراطی او، از جمله سوء مصرف مواد مخدر، زنبارگی، به جا گذاشتن فرزندانی که در دادگاه به دنبال اثبات هویت خود بودند، ستایش رهبران چپ مانند فیدل کاسترو و هوگو چاوز، و همچنین اتهاماتی از قبیل گزارش خشونت خانگی درباره یکی از دوستدخترهایش اشاره میکردند.
نشریهی داخلی هاروارد، با پروفسور ماریانو سیسکایند، استاد زبانهای لاتین و ادبیات تطبیقی دربارهی پدیدهی مارادونا و درک ابعاد فرهنگی و اجتماعی، شخصیت ورای زندگی و میراث او سخن گفته است.
نشریه: چرا مارادونا، در زندگی و در مرگ اینچنین سرسپردگی و عشق بدون توقعی را در هوادارانش بر میانگیزد؟
سیسکایند: گمان میکنم تنها اتفاقی که در تاریخ آرژانتین باعث اندوه عمومی نزدیک به مرگ مارادونا شد، مرگ اوا پرون [1] در سال 1952 بود. میلیونها نفر در یادمان مارادونا برابر کاخ ریاستجمهوری در بوئنوس آیرس اشک ریختند. من خودم سه روز پیاپی گریه میکردم، طوری که از واکنش خودم در شگفت شدم. خودِ ابراز اندوه عمومی تعجبآور نبود، اما وقتی گریه کردن اینچنین تبدیل به مرکز ثقل جهان میشود، باید دربارهاش سوال پرسید: ما دقیقا چرا داریم گریه میکنیم؟ با این اندوه عمیق عزادار چه چیزی هستیم؟
از نقطه نظر فردی، مردم عزادار مرگ شخصیتی بودند که عمیقا دوستش داشتند، اما در عین حال آنها برای خودشان نیز اشک میریختند، برای جوانیِ از دست رفته و گذشته، زیرا حضور مارادونا در زندگی ما، به لحظات بسیار خوشی پیوند خورده است. مرگ مارادونا همچنین از بعد اجتماعی و سیاسی قابل توجه است. زیرا او کسی بود که در زمان اوجش، در جام جهانی 1986، درست موقعی که آرژانتین در حال گذار به یک دموکراسی با رائول آلفونسین به عنوان رییس جمهور بود، برای لحظاتی کوتاه توانست احساسِ تعلقی جمعی در میان مردم آرژانتین ایجاد کند. احساس یک ملت. ملتی در شگفت از آنچه مارادونا در حال انجامش بود. این لزوما یک حس ناسیونالیستی نبود، حداقل برای من نبود، اما یک حس تعلق به مجموعهای واحد بود، چیزی که به دست آوردن آن در آرژانتین اگر غیرممکن نباشد بسیار نادر است، در کشوری که همیشه با خودش در تناقض بوده است.
واقعیت دیگری درباره مارادونا، خصوصا در ارتباط با آدمهایی مثل من که بسیار غیرمذهبی و سکولار هستند، این است که او در زمین فوتبال چیزی شبیه یک «تجربه الهی سکولار» خلق کرد، همان چیزی که هگل آن را «امر مطلق» [2] مینامد. چیزی که برای افرادی شبیه من تنها از طریق هنر رخ میدهد، و خب فوتبال هم یک هنر نمایشی است، خصوصا وقتی مارادونا در زمین حضور داشت. مارادونا برای من مانند بتهوون است، مانند جان پل، جورج یا رینگو در حال تمرین آلبوم سفید [3] در استودیوی اَبی رود. پیکاسو است در حال کشیدن گرنیکا، شکسپیر است، سروانتس است، جویس است، بورخس است، مایلز دیویس و بیل اوانز است در حال دو نوازی، کمی هم آنتیگونه است. تماشای مارادونا، تجربهای نزدیک به تعالی است.
نشریه: مارادونا را چطور با پله قیاس میکنید؟ یا با لیونل مسی بهترین بازیکن حال حاضر جهان؟ کدام بین اینها بزرگتر است؟
سیسکایند: این یک بحث بیپایان در میان اهالی فوتبال است. بسیار دشوار است که بتوان مقایسهای غیرفردی و منطقی میان اینها انجام داد. پله و مسی بازیکنان فوقالعادهای هستند. گمان نمیکنم کسی بحثی در این مورد داشته باشد، اما هر دوی آنها در تیمهایی بازی کردهاند، مملو از بازیکنان عالی دیگر. پله در جام جهانی 1970 در تیمی بازی میکرد که بسیاری آن را بهترین تیم تاریخ جام جهانی میدادند، در کنار پنج یا شش بازیکن که همه بهترینهای دوران خود بودند. مسی را هر چقدر هم که دوست داشته باشم، باید اذعان کنم که بزرگترین دستاوردهای او در بارسا در کنار بازیکنان بزرگی مانند بوسکتس، ژاوی و اینیستا بود. اما مارادونا جام جهانی 1986 را به تنهایی برد. تیم آرژانتین بازیکنان زحمتکشی داشت، اما فقط همین. مارادونا در جام جهانی 1986 بهترین نمایش انفرادی تاریخ فوتبال را ارائه داد. بسیاری معتقدند که مارادونای 1986 در هر تیمی بود، آن تیم قهرمان جهان میشد. مارادونا ناپولی را در حالی به اولین اسکودتوی تاریخش رساند، که تیمهای شمال ایتالیا تمام بازیکنان خوب دنیا را قبضه کرده بودند. اما مارادونا آنها را قهرمان کرد، و دوباره این کار را تکرار کرد، به اضافهی یک قهرمانی جام یوفا؛ عناوینی که باشگاه ناپولی پس از اینکه مارادونا در سال 1991 این تیم را ترک کرد، هرگز دیگر به دست نیاورده است. مارادونا همیشه در تیمهایی بازی کرد که به نسبت متوسط بودند.
اما این به تنهایی برای توضیح شخصیت اسطورهای مارادونا کافی نیست. المانهای دیگری نیز وجود دارد، مانند کاریزما و قدرت رهبری او، همچنین وجه زیباییشناسانهی بازی او که بارها بالاتر از پله و مسی است – که خودشان بازیکنان فوقالعادهای بودند – اما مارادونا ورزشِ دیگری را بازی میکرد، شکلی از هنر. با تماشای ماردونا به تجربهای میرسید که کانت آن را «امر والا» [4] مینامد. این تجربهی والا فاعلیت ذهن را از ما میگیرد، برای یک لحظه ما را مبهوت و بیاراده میسازد، خودمان را از دست میدهیم. این چیزی فراتر از زیبایی صرف است.
پروفسور ماریانو سیسکایند با لباس تیم ملی آرژانتین
نشریه: اجازه بدهید دربارهی جام جهانی 1986 بیشتر صحبت کنیم. درباره بازی تاریخی بین آرژانتین و انگلیس در یکچهارم نهایی که زیربنای بخش بزرگی از شخصیت «سلبریتی» مارادونا شد. چگونه عملکرد او در این بازی و دو گلی که زد او را تبدیل به افسانه کرد؟
سیسکایند: مارادونا در آن بازی دو گل زد، اولی به «دستِ خدا» معروف شد، عبارتی که خود او پس از گل زدن با دست چپ از آن استفاده کرد، و دومی هم به «گل قرن» معروف شد. گل اول، شخصیت مارادونا را به عنوان یک شمایل اسطورهای در جهان سوم و آمریکای لاتین تثبیت کرد. دربارهی این دو گل دو تفسیر متفاوت وجود دارد که در دو سوی مرزهای ژئوپولیتیک قرار دارند. اولی، تفسیر رایج اخلاقگرای آمریکایی-انگلیسی که آن را تقلب میداند، اما در آفریقا، جهان سوم و آمریکای لاتین، آن را به مثابهی تحقیر کردن یک نیروی استعماری سابق میبینند، با نمایش اعلای نوع خاصی از حقهبازی و لودگی که ویژهی این بازی – و شاید زندگی – است؛ چیزی که در محدودهی اخلاق سنتی جای نمیگیرد.
گل قرن که تنها چند دقیقه پس از گل اول زده شد، یکی از لحظاتی بود که مارادونا با استادی خدایگونهاش در بازی، غیرممکن را ممکن کرد. تعداد تصمیمهایی که او باید در آن 10 ثانیه میگرفت، نشانگر نبوغ فوتبالی او است که ورای حد درک بشر است. یک نابغهی تمامعیار. یک احترام جهانی برای عملکرد مارادونا در آن بازی و دو گلی که زد وجود دارد، اما گل دوم در واقع چیز دیگری بود، خارقالعاده به معنای واقعی کلمه، خاص، تکرار نشدنی، در یک کلمه غیرممکن.
نشریه: شما یک آرژانتینی هستید. کشوری دیوانهی فوتبال. برای مردم آرژانتین مارادونا نمایندهی چه چیزی بود؟
سیسکایند: آرژانتینیها مردم عجیبی هستند و به ندرت چیزی پیدا میکنید که روی آن اتفاق نظر حتی نسبی وجود داشته باشد. اما درباره ماردونا، در زمان اوج بازی او، یک عشق بی بدیل و همگانی وجود داشت. اما خود او -خصوصا پس از بازنشستگی- ابایی از اظهارنظرهای جنجالی و سوگیری سیاسی نداشت، در این نقطه برای برخی از مردم عشق به مارادونا تبدیل به یک گزاره شرطی شد: ما عاشق مارادونای فوتبالیست هستیم «اما» در عین حال او یک معتاد است، یا: دیهگو در فوتبال فوقالعاده است اما از گروههای سیاسی و رژیمهایی حمایت میکند که من مخالفشان هستم. من به شخصه فکر میکنم این نوع نگاه، کوتهنگرانه است. شما انتخاب نمیکنید که عاشق چه کسی باشید و برای چه کسی گریه کنید. شما عاشق کسی هستید که عاشقش هستید! و اگر گمان میکنید میشود تصمیم گرفت که یک نفر را به خاطر مخالفت با عقایدش دیگر دوست نداشت، شما چیزی از عشق نمیدانید.
نشریه: منتقدان صریح مارادونا چه کسانی بودند؟ و چه کسانی او را دیوانهوار میپرستیدند؟
سیسکایند: چیزی که همواره مسلم بوده، عشق بیقید و شرط مردم فقیر به مارادونا است. در این چند روزِ عزاداری، مصاحبههای زیادی با افراد مختلف دیدم که میگفتند وقتی پول نداشتند، وقتی گرسنه بودند، وقتی هیچ امیدی در زندگی نداشتند، تنها چیزی که به آنها احساس شادی میداد تماشای بازی مارادونا بود. صادقانه بگویم، درک نمیکنم چطور ممکن است کسی با شنیدن این سخنان، اشک نریزد و به عظمت مفهوم اجتماعی فوتبال و پدیدهای چون مارادونا پی نبرد. او در آرژانتین مورد احترام است، در ناپل، در جهان سوم، و نزد تمام مردمی که فوتبال بخش جداییناپذیری از زندگیشان است. از سوی دیگر، منتقدان مارادونا معمولا همیشه در ظرف نخبگی و اخلاقگرایی سخن میگویند. من اعتقاد دارم که تفسیر دائم جهان از منظر اخلاق کار زیاد جالبی نیست، و اگر صادقانه بخواهم بگویم هوشمندانه هم نیست. این امری بسیار تقلیلدهنده است و لازم به ذکر نیست که همراه با دورویی نیز هست. در تمام آن گزارههایی که مارادونا را محکوم یا عشق به او را مشروط میکند همین نگاه نخبهگرای اخلاقمدار مشهود است.
مارادونا در ویلا فیوریتو متولد شد، محله فقیرنشینی در حومهی کلانشهر بوئنوس آیرس. هفت خواهر و برادر داشت، پدرش کارگر کارخانه بود و مادرش در خانه پیش بچهها میماند. آنها در خانهای زندگی میکردند که وقتی باران میآمد، داخل خانه پر از آب میشد. او همیشه این داستان را تعریف میکند که چطور وقتی بچه بود گمان میکرد مادرش هرگز گرسنه نمیشود و بزرگتر که شد فهمید که او به اندازه کافی غذا نمیخورد زیرا غذای کافی برای بچهها نبود. نکتهی قابل توجه این است که مارادونا هرگز فراموش نکرد، و اجازه نداد دیگران هم فراموش کنند که او از کجا آمده است. او ویلا فیوریتو را با خودش به قلهی جهان آورد و حتی وقتی در قصرهای مجلل زندگی میکرد، گرانترین ماشینها را سوار میشد و باشکوهترین سبک زندگی را داشت، در درون بچهی همان محله باقی ماند. این دلیلی است که مردم فقیر آرژانتین و ناپل او را عاشقانه دوست دارند و دقیقا به همین دلیل برخی در قشر نخبهی (elite) جامعه او را پس زدند و تعصب او در تعلق به عوام و فقرا را هرگز نبخشیدند.
نشریه: در کنار اعتیاد، مارادونا داستانهای زیادی با زنان مختلف نیز داشت و این روابط منجر به تولد فرزندانی از او شد که حتی برای اثبات هویت او را به دادگاه کشیدند. هواداران او چطور با این کاستیها و نواقص کنار میآیند؟
سیسکایند: اعتیاد او به هر مادهای برای من هیچ اهمیتی ندارد، اما برای ثبت در تاریخ: مارادونا هرگز به قصد دوپینگ چیزی مصرف نکرد. البته من از گزارشهای مربوط به خشونت خانگی او به شدت آزرده شدم، یا از اینکه او پسران و دخترانی دارد که برای مدتها متوجه وجودشان نبوده است. در پاسخ به سوال شما که چگونه با این مسائل در زندگی او کنار میآیید؟ باید بگویم که کنار نمیآییم. برای اینکه نیازی نیست کنار بیاییم. مارادونا پرنقصترین خدای روی زمین بود. هیچ نیازی نیست که برای تناقضی که دوست داشتنِ او در درون ما ایجا میکند راهحلی پیدا کنیم. شما صرفا با این تناقضها زندگی میکنید، همانطور که با تناقضهای مشابه در خودتان زندگی میکنید. عشق و اخلاق با هم یکجا جمع نمیشوند.
نشریه: شما یک درس مشترک با پروفسور فرانچسکو ارسپامر دارید که از 2012 آن را در هاروارد تدریس میکنید. درسی دربارهی فوتبال، سیاست و فرهنگ عامیانه، که در یک جلسه کامل از آن به بررسی مارادونا به عنوان نمونهی کامل یک ابرقهرمان تراژیک اسطورهای میپردازید. ممکن است در این مورد توضیح بدهید؟
سیسکایند: بله، من واقعا دلم میخواست یک کلاس درباره دیهگو داشته باشم. در این کلاس من دو روشِ اجتماعی-تاریخی-فرهنگی را برای بررسی پدیدهی مارادونا و اینکه چرا و چگونه شخصیت او چنین معنایی دارد ارائه میکنم. روش اول از طریق «زایش تراژدی» نیچه است، به طور خاص از طریق تناقض و رابطهای که نیچه حول آپولو و دیونیسوس، به عنوان اساطیری که دو قدرت را نمایندگی میکنند میسازد. دو قدرتی که رابطهی انسان را با جهان پیرامونش تعریف میکنند. در یک سو آپولو است، خدای شاعرانگی، هنر، نور، تندرستی، نظم اجتماعی، رفتار منطقی، و آزادیِ کنترل شده. به نظرم پله نماد آپولونیسم در جهان فوتبال است. در سوی دیگر دیونیسوس، خدای جشن و پایکوبی، شراب، رقص، دیوانگی، شور جنسی و فرم بدون محدودیتی از آزادی. برای دینوسیوس اخلاق وجود ندارد. تنها چیزی که هست هوس است و خلاقیت ویرانگری که همراه آن است. من تاویل میکنم که مارادونا فرم بینقص تجسد دینوسیوس در ما است و اینکه چقدر مهم است برای این جنبهی وجودی خود و این آزادی بیمرز و هوسناک در زندگی جایی باز کنیم. مارادونا و دیگر شخصیتهای دینوسیوسی تصویر کردن خودمان را، به دور از تقواپیشگی ریاکارانهای که قوانین اجتماعی به ما تحمیل میکند ممکن میسازند. به کمک آنها میتوانیم خودمان را رها و آزاد تصور کنیم، بدون قید و بندهای ساختاری که به ما احساس خفگی و زندانی بودن میدهند.
من همچنین استدلال میکنم که مارادونا تناسخ ابر قهرمان اساطیری در «بوطیقا»ی ارسطو است، خصوصا در بخش تراژدی. ارسطو توضیح میدهد که ابرقهرمان یک نیمهخدا است؛ پسر یا دختری حاصل آمیزش یک خدا و یک انسان، بنابراین کامل نیست و به همین دلیل واژگونی اقبال خود را به دلیل نقایص مرگبار انسانی تجربه میکند، یا به دلیل غرور بیش از حد. تراژدیِ ابرقهرمان حول محورِ لذت بردن از داشتن همه چیز میچرخد. داشتن جایگاهی برجسته در جهان اما قادر نبودن به جلوگیری از سقوطی که بانی و باعث آن کسی جز خود ابرقهرمان نیست. در این کلاس ما بررسی میکنیم که چطور مارادونا در خلال سالهای 1979 تا 1990 به یک ابرقهرمان تبدیل شد و چگونه به دست خود و به دلیل کاستیهایش سقوط خود را در 1991، 1994 و نقاط بسیاری در ادامهی زندگی رقم زد.
ارسطو اشاره میکند که ابرقهرمان یک لحظهی رستگاری دارد، که هنگامی رخ میدهد که به درک حقیقی از خود میرسد و متوجه میشود که سرنوشتش محصول اعمال خودش است. ارسطو این لحظه را مکاشفه مینامد. لحظهی مکاشفهی مارادونا آنگاه بود که در جشنی در ورزشگاه بوکا جونیورز – که برای تقدیر از کارنامهی ورزشی او ترتیب داده شده بود – در سال 2001 میکروفن را در دست گرفت و گفت به نقایص و اشتباهات خود آگاه است. او در آن روز یکی از بسیار جملاتش را گفت که حالا سنگی از بنای فرهنگ ناخودآگاه کوچه و بازار آرژانتین شده است: «من تاوان اشتباهاتم را به سختی پرداختم، اما توپ هرگز لکّهدار نخواهد شد».
این دو زاویهی دید به ما کمک میکنند که درک کنیم چرا مردم جهان شیفتهی شخصیت مارادونا هستند. ارسطو میگوید که تراژدی عملکردی اجتماعی و سیاسی دارد و آن را در خلال بسط مفهوم کاتارسیس توضیح میدهد:
«تماشاگران با تماشای سقوط ابرقهرمان، احساسات خصمانهی اجتماعی و سیاسی خود را تطهیر میکنند». این دو تفسیر، ما را قادر میسازند که اهمیت تاریخی شخصیت مارادونا را در یک بستر غیراخلاقگرا درک کنیم.
نشریه: شما در سال 2017 مارادونا را دعوت کردید که به هاروارد بیاید…
سیسکایند: میخواستم او به هاروارد بیاید، چون اگر میآمد عالی میشد. آوردن مارادونا تبدیل به نقطهی اوج کارنامهی من در هاروارد میشد (میخندد). اما اگر شوخی را کنار بگذاریم، مارادونا مرد بسیار باهوشی بود. یکی از مظاهر هوش سرشار او این بود که قادر بود به شکل بصیرانهای خود را نقد کند. همچنین او به طور دقیق روابط قدرت در فوتبال و در جامعه را مشاهده و نقد میکرد، و البته بسیار هم آدم بامزهای بود.
من میدانستم که آمریکا بعد از جام جهانی 1994 که او با مثبت شدن تست دوپینگ به خانه فرستاده شد، هرگز دوباره به مارادونا ویزا نداده است، اما امید داشتم که یک دعوتنامه با سربرگ هاروارد نظر افسران اداره مهاجرت را تغییر دهد. به نظر تخمینم در مورد قدرت نام هاروارد کمی اشتباه از آب در آمد (میخندد). برای من این حقیقت که آمریکا بارها و بارها تقاضای ویزای مارادونا را رد کرد، در کنار این موضوع که روز پس از درگذشت او تمام روزنامههای کشور برایش اعلامیه درگذشت چاپ کرده بودند، نشانگر این است که چقدر اخلاقزدگی و قومگرایی همچنان در این کشور رایج است. این موضوع هرگز مرا از حیرت بازنمیدارد که چطور حتی سنگینترین وزنههای نخبهی فرهنگی این کشور، اینقدر نسبت به پدیدههای اجتماعی، تاریخی و فرهنگی خارج از خاک آمریکا بیتفاوت هستند. خارج از آمریکا و خارج از «منافع آمریکا در جهان».
نشریه: حالا که مارادونا رفته است، میراث او چیست؟ امیدوارید مردم او را چگونه به یاد بیاورند؟
سیسکایند: او به عنوان بهترین بازیکنِ محبوبترین ورزش جهان، محبوبترین عمل اجتماعی جهان، یعنی فوتبال به یاد آورده خواهد شد. امیدوارم مرگ مارادونا، مانند سایر شخصیتهای تاریخی، به مردم کمک کند تا عمق لازم برای درک این موضوع که او پر از نقایص انسانی بود را به دست بیاورند، و آنگاه معنای شخصیت مارادونا را به عنوان یک پدیدهی تاریخی درک کنند.
این غوغای چند روز اخیر جهان که پس از مرگ او رخ داد، به پرورش شخصیت افسانهای و تثبیت جایگاه تاریخی او خواهد افزود. گمان میکنم جوانترها، کسانی که دربارهی او شنیده اما هرگز بازی او را ندیدهاند، به درک جدیدی از مفهوم مارادونا خواهند رسید. امیدوارم.
[1] Eva Peron هنرپیشه، فعال مدنی و همینطور بانوی اول آرژانتین در دوران ریاست جمهوری همسرش خوان پرون بود که در 33 سالگی در اثر بیماری سرطان درگذشت.
[2] The Absolute
[3] White Album آلبوم معروفی از بیتلز
[4] The Sublime
****************************************
عنوان انگلیسی مقاله: Why Maradona matters
منبع: The Harvard Gazette
تاریخ انتشار: دسامبر ۲۰۲۰