رود فننیستلروی همچنان نمیتواند حتی یک کلمه از حرفهای نیکی بات را متوجه شود. لهجهی منچستریِ نیکی بات آنقدر غلیظ است که او از یاپ استام میخواهد حرفهای بات را برایش ترجمه کند. با این وجود، فننیستلروی با سرعت در حال یادگیری است. او هر روز بر روی لهجهی منچستریاش کار میکند. او به خود میآموزد که چطور باتی را تلفظ کند، چنان که حرف آ را تغییر بدهد و حرف ت را جا بیاندازد: باوئی. تنها یک ماه پس از آمدن به اولدترافورد، زبان انگلیسیِ او رو به بدتر شدن میرود.
یک بار یان راش زمانی که در ایتالیا بود دربارهی انگلیس چنین گفت: یک کشورِ خارجی. فننیستلروی قطعا منظور او را می دانست. گرچه او تمامِ عمر خود را برای چنین روزی آماده کرده بود، اما هیچگاه چیزی مانند اولدترافورد را در زندگیاش تجربه نکرده بود. هیچکدام از بازیکنانِ یونایتد مسیری چنین طولانی را برای رسیدن به اولدترافورد طی نکرده بودند.
اول جولای سال ۱۹۷۶، فننیستلروی درست در همان روزی که پاتریک کلایورت در آمستردام به دنیا آمد، در شهر جنوبیِ اُس چشم به جهان گشود (افسانهای وجود دارد که او و کلایورت در هنگام تولد از یکدیگر جدا شدهاند). والدین کلایورت مهاجرین اهل سورینام بودند و پدرش یک بازیکن سابق فوتبال بود که نامش در جزایر کاراییب هلند همچنان افسانهای است. او هنگامی که در مدرسهی ابتدایی بود به آژاکس پیوست. کلایورت به دنیا آمده بود تا بهترین باشد. از سوی دیگر، فننیستلروی باید با تلاش و پشتکار به این مهم دست مییافت. پدرش یک تعمیرکار رادیاتور و پدربزرگش یک دامدار بود و اولین باشگاه فوتبالیاش نویت خِداخت – به معنای «هیچ وقت به آن فکر نکرده بودم» – نام داشت. او به کل در مکان اشتباهی به دنیا آمده بود و بزرگ میشد.
فننیستلروی در روستای خِفِن در نزدیکی آیندهوون، در جنوب رودخانههای بزرگی که هلند را به چندین بخش تقسیم میکردند، بزرگ شد. این مکان در استانِ بربانت واقع است؛ جایی که مردمانش کاتولیک و در مقایسه با مردمِ شمال دوستانهتر و کمتر مغرور و متکبر هستند. آنها بیشتر شبیه بلژیکیها هستند تا هلندیها. جنوب هلند بیشتر محلِ پرورشِ دوچرخهسوارها است تا بازیکنان فوتبال. تقریبا بیشترِ فوتبالیستهای بزرگ این کشور – کرایوف، فنهانگم، کرول، رنزنبرینک، فنباستن، گولیت، ریکارد، دبوئرها، برکمپ، کلایورت، دیویس و … – همگی از شمالِ رودخانههای بزرگ هلند میآیند و بیشترشان اهلِ آمستردام و یا شهرهای همسایه مانند اوترخت هستند. در ترکیب فعلی تیم ملی هلند، تنها فننیستلروی و زندن از جنوبِ رودخانهها میآیند.
جنوب هلند در پرورش بازیکنان فوتبال ناکام بوده چرا که آنها در آن جا به خوبی تحت تعلیم قرار نمیگیرند. در نویت خِداخت، فننیستلروی توسط داوطلبانی آموزش دید که هلندیها در مورد آنها این طور میگویند: آنها بیشتر از یک انگلیسیِ معمولی از فوتبال نمیدانند (ببخشید). فننیستلروی یک استعدادِ استثنائی نبود اما تصمیم داشت تبدیل به یک فوتبالیست حرفهای شود. او در مدرسه بسیار سختکوش بود اما باقیِ زمانِ خود را به شوت کردنِ توپ به در گاراژها سپری میکرد و گاهی به فوتبالیستها نامه مینوشت تا امضایشان را برایش بفرستند. او اخیرا در روزنامه هلندیِ« فوتبال اینترنشنال» این طور گفت: «روز تولدم یک عکس با امضای جان بازمن هدیه گرفتم.» اما او همچنان از دروازهبان سابق آژاکس، استنلی منزو، دلگیر است: «منزو میخواست ببیند آیا خودکارش کار میکند یا نه، برای همین عکس پر بود از خطخطیهای او. فکر کردم که این کار خیلی مسامحهکارانه است.»
کودکان هلندی این گونه پیگیر فوتبال بودند: آنها بازیکنان را دنبال میکردند و نه تیمها را. وقتی که فننیستلروی به منچستر یونایتد پیوست، رسانههای بریتانیایی بنا به سنت از او پرسیدند که آیا در دوران کودکی طرفدار این باشگاه بوده است. این یک سوالِ بیمعنی برای فننیستلروی بود. او در کودکی تنها طرفدارِ مارکو فنباستن بود.
او در ۱۴ سالگی، نویت خِداخت را به مقصدِ مارگریت در شهر اُس ترک کرد. خیلی زود اف سی دن بوش، یک باشگاه حرفهای محلی، او را برای یک بازی آزمایشی دعوت کرد. مربی فعلی تیم جوانان دن بوش همچنان روزی را به یاد میآورد که بعد از این که فننیستلروی در آن بازی گل زد، به جای این که مانند یک کودک هلندی معمولی بیتفاوت باشد، شروع به دویدن کرد تا خوشحالیاش را نشان دهد.
در ۱۷ سالگی، فننیستلروی اولین بازی خود را برای دن بوش انجام داد. او دو سال دیگر هم در این باشگاه، بیشتر به عنوان یک هافبک میانی، بازی کرد؛ در حالی که کلایورت در فینال لیگ قهرمانان مشغول زدن گل پیروزی بود و برای تیم ملی هلند بازی میکرد. پس از آن، باشگاه هیرنوین او را به خدمت گرفت. اینجا جایی بود که دگرگونیِ اصلیِ او به وقوع پیوست. تا آن موقع فننیستلروی یک بازیکنِ خام، سریع و مشتاق بود و در عین حال در کنترل توپ و بازیخوانی بسیار متوسط و معمولی. در سال ۱۹۹۷، ارزشِ یک کلایورت برابر با سی فننیستلروی بود. اما مربیِ هیرنوین، فُپ دِهان، به این نتیجه رسید که فننیستلروی در پاهای عجیبِ عریضش حسهایی را دارد که بقیه در دستهایشان دارند. او فننیستلروی را به یکی از بازیهای تیم ملی هلند فرستاد تا بتواند بازیِ دنیس برکمپ را مطالعه کند.
او تشنهی یادگیری بود و به مدد پاهای عریضش، از یک جوانِ باریک به یک مردِ نیرومند بدل شد و طی ۹ ماه هیرنوین را ترقی داد. در سال ۱۹۹۸، باشگاه آیندهوون او را ۷.۸ میلیون دلار قیمتگذاری کرد. این بالاترین قیمتی بود که تا به آن روز یک باشگاه هلندی برای یک بازیکن پرداخت کرده بود و همگان معتقدند بودند که این یک تصمیم احمقانه است. اما او به آیندهوون رفت و به او گفته شد که او روی نیمکت خواهد بود. آن زمان او همچنان یک هافبکِ تهاجمی بود.
بابی رابسون به اندازهی کافی خوششانس بود که در آن سال سرمربیِ آیندهوون باشد. فننیستلروی موفق شد با ۳۱ گل در آن فصل تیمی را که در جدول دست و پا میزد و تاکتیک مشخصی نداشت نجات دهد. او به این مهم دست یافت بدونِ این که مشخصا آموزشی دیده باشد. فننیستلروی یک بازیکنِ اهل هلند بود اما شیوهی بازیِ او هلندیوار نبود، درست همان طور که استام هلندیوار فوتبال بازی نمیکرد؛ در حالی که دیوید بکام (بلوند، با پاسهای چشمنواز، عدم توانایی در تکل رفتن، شیفتهی خودش) شیوهی بازیاش هلندیوار بود.
مجددا، مقایسهي او با کلایورت میتواند مفید باشد. کلایورت نمونهی واقعی از یک بازیکن هلندی را شکل داد. او همواره در پی آن پاسِ هوشمندانه بود و هیچ گاه از یک زاویهی احمقانه به سمت دروازه شوت نمیکرد و یا در صدد پشت سر گذاشتنِ دو مدافع به مددِ سرعت نبود. کلایورت موقعیتهای ساده را از دست میداد چرا که هر کسی میتوانست یک موقعیت ساده را تبدیل به گل کند. تنها بازیکنان خاص هستند که میتوانند یک پاس هوشمندانه بدهند. فننیستلروی شبیه یک بازیکنِ آمریکای جنوبی بازی میکند: با بیشترین سرعت دویدن، فشار آوردن، در هر شرایطی خود را به موقعیت رساندن، و شوت زدن در هر زمان. فیزیک بدنی او مشابه کلایورت است (آیا ممکن است این دو با هم فامیل باشند؟) اما فننیستلروی از فیزیکِ خود بیشتر استفاده میکند. فنباستن قهرمانِ اوست اما فننیستلرویِ مهاجم بیشتر گابریل باتیستوتا را به ذهن متبادر میکند. هر دو بازیکنان کاملی هستند، مانند یک گاو نر (نکتهی جالب این که خانوادهی هر دو در کار پرورش دام بودند) و هیچکدام موقعیتهای زیادی را از دست نمیدهند. هر دو تقریبا همیشه توپ را بین دو تیرکِ دروازه قرار میدهند. این مستقیم بودن در بازی است که سایر بازیکنان هلندی بیارزش تلقی میکنند. فننیستلروی این را میداند. در اواخر دههی ۱۹۹۰، او مهاجم کارآمدتری از برکمپ بود اما تصورِ این که جای او را در تیم ملی بگیرد برای او وحشتآور بود. پوست و خونِ برکمپ از فوتبال هلندی ساخته شده بود (یا حداقل استخوانهایش). فننیستلروی تنها یک روستاییِ ساده بود که گل میزد.
در اکتبر ۱۹۹۹، من بازی او را با پیراهن هلند در مقابل برزیل دیدم. واضح بود که او تصمیم گرفته است که در این تیم فوقالعاده باید بیخیال حمله به قلب دفاع و گل زدن بشود. در عوض، او مانند یک کلایورتِ درجه سه بازی کرد، بدون اینکه به مقصد مشخصی پاس بدهد.
با این وجود در این زمان، فرودگاه آیندهوون مشغول ترتیب دادن پروازهای اضافه بر برنامه بود تا بتواند پذیرای مربیان خارجی باشد. آرسن ونگر برای تماشای او به آیندهوون آمد، جیانلوکا ویالی او را برای چلسی در نظر داشت، رئال مادرید او را برای مجموعهی خود میخواست، و او در ایتالیا بر سر زبانها بود. جای شگفتی نبود که در ۲۳ بازی در فصل ۲۰۰۰-۱۹۹۹، او ۲۹ گل به ثمر رسانده بود و در پی شکستنِ رکوردِ ۴۳ سالهی ۴۳ گل بود. به طرز عجیبی، این سومین بار در یک دهه بود که باشگاه آیندهوون بهترین مهاجم دنیا را در اختیار داشت: دو مهاجم قبلی روماریو و رونالدو بودند. این موضوع میتواند خبر خوبی برای مهاجمِ ۲۲ سالهی یوگسلاو، ماتیا کژمان باشد که سال قبل در اولین فصلش با آیندهوون ۲۴ گل به ثمر رساند.
فننیستلروی میتوانست به هر باشگاهی برود. او فکر میکرد که لیگ ایتالیا بهترین لیگ در دنیاست اما میتواند برای مهاجمان چالشبرانگیز باشد. به نظر میرسید لیگ انگلیس با شیوهی بازی مستقیم و سادهی او همخوانی بیشتری داشته باشد. به احتمال زیاد جلساتی که او با الکس فرگوسن داشت او را متقاعد ساخت که به منچستر یونایتد برود. برای فننیستلروی، ملاقات با فرگوسن باید شبیه به ملاقات با فنباستن و یا حتی استنلی منزو بوده باشد. فرگوسن یک سرمربی معروف فوتبال بود! البته که او موافقت کرد تا با یونایتد قرارداد امضا کند. احتمالا او در ازای این کار، از فرگوسن امضا گرفته است.
فرگوسن در اتوبیوگرافی خود این گونه مینویسد: «من کاملا هیجانزده بودم چرا که با نگاه کردن به چشمهایش میتوانستم ببینم که این مرد جوان کارش درست است.» فهمیدن منظور فرگوسن کار سختی نیست. فننیستلروی برای فوتبال زندگی میکرد. او یک مرد باهوش و عاقل بود و هیچ گاه خود را درگیر آن دست رسواییهایی که کلایورت با آنها دست و پنجه نرم میکرد، نکرد. با این وجود یکی از ایرادهایی که از دو سال پیش به او گرفته میشد این بود که او خود را بیش از اندازه به قصد فریب داور به زمین میانداخت. از همین رو به او نام مستعار رود ماتئوس (Ruudje Mattaus) را دادند؛ بازیکن سابق آلمان که در هلند به عنوان بازیکنی که خود را بیش از همه عامدانه به زمین میاندازد شناخته میشد.
در مارس ۲۰۰۰، اوضاع بر وفق مراد رود ماتئوس پیش نمیرفت. ابتدا او از ناحیهی زانو مصدوم شد و نتوانست تست پزشکی یونایتد را با موفقیت پشت سر بگذارد. پس از آن، در صبح جمعه ۱۸ آوریل در حالی که مشغول تمرین ضربهی سر بود، رباط صلیبیاش آسیب دید. در همان لحظه یک تلویزیون محلی در حال فیلمبرداری بود و بسیاری از طرفداران هلندی فریاد ناشی از درد او را شنیدند. ساعت ۸ صبح روز بعد او با تماس تلفنی فرگوسن از خواب بیدار شد. فرگوسن به او اطمینان داد که فارغ از این که چه اتفاقی برای او بیفتد، به یونایتد خواهد رفت. اندکی پس از آن، فرگوسن به ملاقاتش رفت. خیلی زود پس از آن اتفاق، او در شهر وِیل کلرادو تحت عمل جراحی قرار گرفت. همان جا او مسابقات یورو ۲۰۰۰ را از تلویزیون تماشا میکرد و با هر گل هلند دیوانهوار چوبهای زیر بغلش را در هوا تکان میداد.
یک سال طول کشید تا زانوی او بهبود یابد. در مارس ۲۰۰۱ او به فوتبال بازگشت. در آوریل، در اردوی تیم ملی هلند که خود را برای مسابقه با قبرس آماده میکرد، در وقت نهار به همتیمیهایش گفت که او با یونایتد قرارداد امضا کرده است. همگی او را تشویق کردند. شاید این تنها ظاهر فننیستلروی باشد و او در باطن آدم خوبی نباشد اما هر کس که او را از نزدیک دیده، او را دوست داشته است. استام در مورد او میگوید «او آدم خوب و بیآلایشی است».
در بازی مقابل قبرس او به عنوان بازیکن تعویضی به زمین آمد و گل زد. در ماه ژوئن، در مقابل استونی مجددا به عنوان بازیکن تعویضی به زمین آمد و دو گل به ثمر رساند. اهمیت این موضوع در این است که این بازیها تنها بازیهای ملی او در آن زمان بود. او چند بازی هم در دور اول لیگ قهرمانان انجام داد. در تمام عمر ورزشیاش تا آن موقع، او شاید تنها ۶ بازی در مقابل تیمهای تراز اول انجام داده بود. میتوان گفت که تجربهی او در ۲۵ سالگی در بازی مقابل تیمهای بزرگ کمتر از لوک چادویک، بازیکن نوجوان منچستر، بود. شاید فننیستلروی مهاجم فوقالعادهای به نظر برسد اما او هیچ وقت تست پزشکی نداد و حتی زانویش مصدوم بود. روی کاغذ، شاید ارزش او ۲۷ میلیون دلار نباشد (اما فوتبالیستها روی کاغذ بازی نمیکنند).
اگر تنها یک بازیکن باشد که بداند برگشتن به زمین فوتبال بعد از مصدومیت چگونه است، آن بازیکن رونالدو است. پس از آن که در آن بهار، بازی فننیستلروی را برای هلند دید، رونالدو در مورد او چنین گفت: «اشتیاق او من را تحت تاثیر قرار میدهد. انگار ترسی درون او وجود ندارد و این مهمترین چیز است؛ این احساس که هر کاری از تو بر میآید و فیزیک بدنیآت تو را ناامید نخواهد کرد.» (رونالدو اضافه کرد که او یکی از پیراهنهای فننیستلروی را میخواهد. جمع کردن پیراهن یکی از سرگرمیهای او بود و او در طول روز ۶ بار لباس عوض میکرد.)
فننیستلروی، در واقع مانند کسی بازی میکند که انگار هیچوقت مصدوم نبوده است. مرد هلندی گلهای زیادی را در پیشفصل به ثمر رساند و طرفداران یونایتد شعار مخصوص او را پیشاپیش ساخته بودند («Ruuuuud!»). او رابطهی نزدیکی هم با همتیمیهایش دارد. در سنگاپور، او و همتیمیهایش شب را در یک مشروبفروشی در هتل رافلز آغاز کردند و سپس در شهر چرخیدند. فننیستلروی و وِرون – که او هم نمیتوانست منچستری حرف بزند – تحت تاثیر قرار گرفته بودند. وِرون اشاره میکند که این اتفاق در تیمهای ایتالیایی نمیافتد.
فننیستلروی با نیکی بات و گری نویل دوستی نزدیکی برقرار کرد – بازیکنانی که تاثیرشان بیرون از زمین بیشتر از درون زمین بود – و او در همین جا متوقف نشد. او به همه جای اولترافورد و همین طور به زمین تمرینیشان در کارینگتون سرک میکشید و با منشیها، نیروهای حفاظت و نیروی خدمه دست میداد: «سلام، من رود هستم.» او و فابیان بارتز (یک مرد مهربان که فیزیک خندهداری داشت و بچهها دوستش داشتند) تصویر بیرونی منچستر را بهبود میبخشیدند. فننیستلروی اما آدم لطیفی نبود. در یک جلسهی تمرینی، او روی کین را به خاطر یک پاس به شدت مورد ملامت قرار داد. او مصدوم و تستنشده بود، اما مطمئنا وضعش در یونایتد خوب خواهد بود.