تقریبا نیمه شب بود. در ژوهانسبورگ سرد و یخزده. اما ما، چند روزنامه نگار خسته، در استادیوم نیمهخالی «ساکر سیتی» منتظر دیهگو مارادونا بودیم.
کنفرانسهای خبری سرمربی آرژانتین حتی از خیلی بازیهای جام جذابتر از آب در میآمد. چند ساعت قبل مکزیک را شکست داده بودند، چهارمین پیروزی پیاپی. به نظر میرسید جشن و پایکوبیشان کمی طول کشیده باشد.
بالاخره سر و کله مارادونا پیدا شد. با سر و وضع همیشگی -انگار که یک مرد بیخانمان از جایی یک کت و شلوار گرانقیمت و دو ساعت لوکس سوییسی عین هم پیدا کرده باشد. بلافاصله شروع کرد به تحریک خبرنگاران:
- عجب سئوال احمقانهای!
به یک نفر گفت. و بعد خطاب به دیگری:
- ببین! منظورتو بگو. تهِش چی میخوای بگی؟
وقتی یک خبرنگار از او درباره آلمان پرسید – حریف آرژانتین در بازی یکچهارم نهایی روز شنبه- جواب درستی نداد و به جایش یک چک سفید به او تعارف کرد:
- میتونی بری تو روزنامهات هرچی دلت میخواد درباره اینکه من درباره آلمان چی فکر میکنم بنویسی.
و زمانی که نماینده فیفا خواست پایان کنفرانس را اعلام کند، مارادونا معترض شد:
- حالا که من دو دقیقه وقت گیر آوردم حرفامو بزنم این میخواد تمومش کنه منو بفرسته بیرون!
او یک پیام روشن داشت که میخواست پس از دوسال سرمربیگری تیم ملی آرژانتین به گوش همه برساند:
- وقتی شروع به کار کردم همه گفتند که من چیزی از مربیگری حالیم نیست. ولی حالا من اینجام، با چهار برد و اونا آدم دیگهای توی من میبینند.
و حالا مارادونای پیروز است که جولان میدهد. منتقدین بارها گفته بودند که او چیزی از مربیگری نمیداند و حتی گفتند شخص دیگری تاکتیک تیم آرژانتین را طراحی میکند. اما کاملا روشن بود که این تیم، تیمِ اوست. خوب یا بد، تیم مارادوناست. حالا دیگر بسیار محتمل است که روز 11 جولای در همین استادیوم ساکرسیتی مارادونا جام جهانی را برای دومین بار در 24 سال بالای سر ببرد و به فاصله کوتاهی پس از آن، برهنه در خیابانهای بوئنوس آیرس ظاهر شود، همانطور که قول داده است. و از سوی دیگر، ممکن است آرژانتین شکست بخورد و ناکام بماند، و در این صورت بازهم بیشتر تقصیرها به پای مارادونا نوشته خواهد شد.
مارادونا سال 2008 سرمربی تیم ملی آرژانتین شد. انتخاب او به خاطر نبوغ تاکتیکی نبود. بلکه او برگزیده شد تا روحی دوباره در کالبد یک ملت بدمد. کمابیش شبیه زمانی بود که کوین کیگان به عنوان سرمربی انگلیس انتخاب شد:
مارادونا یک تاکتیسین برجسته نبود اما برای آرژانتین همه کار کرده بود. او نه تنها نماد و هویت فوتبال آرژانتین به حساب میآمد بلکه در جام جهانی قبلی به عنوان یک هوادار به آلمان سفر کرده بود و با یک پیراهن تیمملی که روی شکمش کشیده میشد در تراس جایگاه با شعار «هرکی نپره انگلیسیه» بالا و پایین میپرید.
خولیو گروندونا رییس ابدی فدراسیون فوتبال آرژانتین تلاش کرد تا چند مربی خبره در کادر فنی سرمربی تازهکارش جای دهد. اما مارادونا نیازی به آدم خبره نداشت. البته پذیرفت کارلوس بیلاردوی هفتاد ساله مربی سابقش – که تحت هدایت او قهرمان جامجهانی 1986 شده بود- نقش کوچکی در تیم فنی داشته باشد، اما در نهایت مانند بیشتر فوتبالیستهایی که مربی میشوند ترجیح میداد با رفقای قدیمی خودش کار کند. اینجا در آفریقای جنوبی دستیاران او «الخاندرو مانکوسو» و «هکتور انریکه» -معروف به ال نگرو- هستند که دقیقا مشابه همان کتوشلوار خاکستری که مارادونا میپوشد را به تن دارند. هیچ کدام سابقه درست و حسابی مربیگری ندارند و تنها دلیل انتخابشان رفاقت قدیمی با مارادونا است. بهترین لحظه زندگی فوتبالی هکتور انریکه همان توپی است که به مارادونا پاس داد. درست قبل از اینکه مرد کوچک اندام آرژانتین نصف بازیکنان انگلیس را دریبل کند و گلی را که به «زیباترین گل تاریخ فوتبال» معروف شد در جام جهانی 86 به ثمر برساند.
حتی وقتی پای انتخاب بازیکنان تیم میرسید، بازهم مارادونا ترجیح میداد رفقایش دور و برش باشند. مثلا خوان سباستین ورون که اوایل دهه 90 با او در بوکاجونیورز همبازی بود، در سن 35 سالگی و در حالی که دوران فوتبالش رو به پایان بود بازیکن فیکس تیم مارادونا شد. یا خاویر پاستوره جوان، معروف به «استخوانی» که مارادونا به او علاقه دارد چون میتواند ادای همه آدمهایی را که میشناسد در بیاورد. از گارسون رستوران گرفته تا راننده اتوبوس.
در عوض بازیکنان درجه یکی مانند خاویر زانتی یا استبان کامبیاسو که تیم ملی آرژانتین به شدت به آنها احتیاج دارد در آفریقای جنوبی نیستند. آنها نتوانستند به نحوی جزئی از «خانواده ماردونا» شوند. به نظر میرسد منطق مارادونا انتخاب بازیکن بر اساس شور و علاقه به پیراهن تیمملی است. یا در واقع انتخاب کسانی که دقیقا به درد پروژه او بخورند. همانطور که خودش یک بار در کنفرانس خبری گفت:
- چند روز پیش با کارلوس بیلاردو و بقیه کادر حرف میزدیم. درباره «انرژی» بی نظیر تیم و حس خوبی که از آن میگیریم.
بله گویا با رفقا بیشتر خوش میگذرد.
بیلاردو گرچه هرگز طرد نشد، اما هرگز هم نتوانست در این حلقه رفقای نزدیک پذیرفته شود. او و مانکوسو به طور علنی از هم بدشان میآید.
در ماه دسامبر بیلاردو گفته بود که مانکوسو مارادونا را تشویق کرده تا او را کنار بگذارد و اینکه همه چیز را در رادیو خواهد گفت – که البته این کار را نکرد. در عوض مارادونا با نشان دادن اینکه رییس چه کسی است، به غائله خاتمه داد:
- هیچ کس نمیتواند چیزی را به من تحمیل کند. حتی در حد پیشنهاد دعوت یک بازیکن. وقتی پانزده ساله بودم کسی جرات نداشت چنین کاری بکند و حالا من چهل و هشت سال دارم.
و کاملا درست میگفت. این چیزی بود که تقریبا همه، قبل از جامجهانی فراموش کرده بودند. اینکه مارادونا کسی نیست که در برابر فشار تسلیم شود یا به دلیل مسئولیت سنگین هدایت تیمملی در جام جهانی تحت تاثیر قرار بگیرد. در طول مسابقات او مدام تاکید میکند که چقدر اینجا راحت است:
- من چیزهای زیادی دیدهام و کارهایی کردهام که احتمالا خیلیها انجام ندادهاند.
جو جام جهانی برای مارادونا بسیار آشناست. درست مانند مقصد محبوب تعطیلات خانوادگی، برای مردم عادی.
و مسلما او فوتبال را خوب میشناسد و اگرچه در ظاهر به حرف دیگران گوش میدهد اما در نهایت مانند چیزی که یک بار جورج دبلیو بوش درباره خودش گفت، «تصمیم گیرنده نهایی» خود اوست.
هفته قبل، آرژانتین یونان را شکست داد و در آن بازی مارتین پالرمو که به عنوان بازیکن جانشین به زمین آمده بود دقیقه آخر یک گل زد.
مارادونا بعد از بازی در حالی که از خودش هم با ضمیر سوم شخص یاد میکرد، توضیح داد:
«مارادونا و مانکوسو و انریکه مشورت کردند که پالرمو بره تو زمین یا هیگوایین؟ انریکه و مانکوسو گفتند که باید پیپیتا -لقب هیگوایین- رو بفرستیم، و من جواب دادم آره؟ پس مارتین میره تو».
اما این حقیقت که مارادونا تصمیم گیرنده نهایی است. به این معنا نیست که او همه چیز را رقم میزند. درباره نقش مربی در فوتبال معمولا بزرگنمایی شده است. در کتاب اخیرمان «اقتصاد فوتبال» من و «استفان ژیمانسکی» کارشناس اقتصاد فوتبال نشان دادیم چطور دستمزد بازیکنان بازیکنان باشگاه جایگاه نهایی یک تیم را در پایان فصل مشخص میکند و مربیانِ معمولی نقش چندان بزرگی ندارند. اما چون مربی است که در پایان بازی به کنفرانس میروند تا توضیح بدهد تیم چرا پیروز شد یا شکست خورد، این باور در ما شکل میگیرد که مربی همه چیز را رقم میزند. اما حقیقت این است که آنها صرفا بهتر از سخنگوی باشگاه قدرت توضیح اتفاقات بازی را دارند.
در یک جام جهانی، دور از واقعیت است اگر گمان کنیم بهترین بازیکنان یک کشور با سالها تجربه بینالمللی فقط گوش به فرمان مربی هستند تا به آنها بگوید چهکار کنند. فوتبال آرژانتین فرهنگ تاکتیکی بالغ و غنی دارد، ما درباره نیوزیلند حرف نمیزنیم، یا انگلیس.
اینجا در آفریقای جنوبی مارادونا معمولا با یک حلقه از بازیکنان باتجربه مشورت میکند: ورون، خاویر ماسکرانو و گابریل هاینتزه. آنها در زمین هم تصمیم گیرنده هستند. مارادونا همچنین بهترین بازیکن جهان را در ترکیبش دارد. لئو مسی، کسی که میتواند یک تنه نتیجه یک بازی را تغییر دهد.
- وقتی چنین ترکیب هیجان انگیزی دارید. کار سختی نیست.
این جمله مارادونا بعد از اینکه پسرانش کرهجنوبی را 4-1 درهم کوبیدند. شاید تلاشی برای فروتن جلوه کردن بود اما حقیقت هم جز این نیست.
در واقع یک تیم «مارادونایی» شکل گرفته است. سرانجام لیونل مسی نقشی را به عهده گرفته که در فرهنگ فوتبال آرژانتین به آن «صاحب تیم» میگویند. کسی که توپ را از میانه زمین و خط هافبک خودی به حرکت در میآورد. این چیزی است که مارادونا از او میخواهد -بعد از آنکه تمام برنامههای مربیان قبلی برای مسی شکست خورد. آنها چهار گل از روی ضربات ایستگاهی به ثمر رساندهاند که مارادونا مدعی است کاملا توسط او طراحی و تمرین شده است. تیم دفاعی بازی نمیکند و خبری از «ضدفوتبال» معروف به سبک دکتر بیلاردو نیست.
اما ردپای مارادونا در نقاط ضعف تیم هم کاملا مشهود است. در غیب زانتی و کامبیاسو، نداشتن یک دفاع راست با کیفیت کاملا به چشم میآید و تنها بازیکنی که در میانه میدان توان توپگیری دارد ماسکرانو است. این باعث میشود که آرژانتین لحظات طولانی مالکیت توپ را به حریف بدهد:
- چیزی که دوست نداشتم این بود که در نیمه دوم مالکیت زیادی به مکزیکیها دادیم.
مارادونا در کنفرانس خبری آن شب در ساکرسیتی از این مسئله شکایت داشت:
- این توپِ ماست!
اما این تیمی بود که خود او ساخته بود.
هنوز هم احتمال دارد که از دویدن یا پرسه زدن مارادونای برهنه در شهر لذت ببریم. اما وقوع این اتفاق به جز مرد چاقی که کنفرانس خبری میدهد و کابینت آشپزخانهاش را درست میکند، به ماسکرانو، مسی و کارلس توز فوقالعاده هم مربوط است.
*ناکامی مارادونا در پیدا کردن تیم بعد از پایان جامجهانی گویای همه چیز بود. او ماهها تلاش کرد، درباره تواناییهایش صحبت کرد و سعی کرد خودش را به باشگاههای انگلیسی نزدیک کند، اما جوابی نگرفت و سرانجام با تیم الوصل دوبی قرارداد بست. باشگاه او را در جولای 2012 اخراج کرد. کمی بعد از اینکه تمام اعضای هیئت مدیره تیم بعد از یک فصل بدون جام استعفا کردند.
پانزده سال پیش هنوز این عقیده در میان اهالی فوتبال وجود داشت که بازیکنان بزرگ معمولا مربیان بزرگی نیز خواهند شد. چون حضور آنها باعث میشود بازیکنان تشویق شوند که بهترین عملکردشان را داشته باشند و پا از مرز توانایی خود فراتر بگذارند. به همین دلیل بود که برایان رابسون هرچقدر پول خواست میدلزبورو در اختیارش قرار داد و حتی قبل از اینکه کرکره دکان مربیگری را بالا بدهد همه از این حرف میزدند که او سرمربی تیم ملی خواهد شد!
انتخاب کوین کیگان به عنوان مربی انگلیس در سال 1999 نیز به همین دلیل بود.
اما حالا فوتبال کمی حرفهای تر شده. به همین دلیل است که دیگر کسی سراغ مارادونا نمیرود.
یک پاسخ
کوین کیگان با نیوکاسل موفق بود. چرا فکر میکنید دلیل مربی گری تیم ملی اش فقط بخاطر این بود که زمانی بازیکن بزرگی بوده است؟