در قسمت اول از این سری مقاله به بررسی سالهای اولیه مربیگری کارلو آنچلوتی در رجیانا، پارما و یوونتوس پرداختیم. در این دوران آنچلوتی اگرچه خود را به عنوان یک مربی صاحب سبک و نوآور در فوتبال ایتالیا معرفی کرد، اما همواره در یک قدمیِ کسب جام ناکام میماند. آنچلوتی در یوونتوس هم دو بار پیاپی نایب قهرمان لیگ شد. در اولین فصل رقابت را به لاتزیو باخت و در فصل دوم به رم. اما برخلاف پارما، یوونتوس جایی نبود که بتوان در باد نایب قهرمانی خوابید و در پایان فصل ۲۰۰۱-۲۰۰۰ آنچلوتی از سرمربیگری یووه کنار گذاشته شد و جای خود را دوباره به مارچلو لیپی داد. اتفاقی که در واقع سرآغاز مهمترین و موفقترین دوران حرفهای او شد.
میلان
کارلتو که با سه نایب قهرمانی در چهار فصل حضور در سریآ رکورد عجیبی از خود به جا گذاشته بود، مورد توجه برلوسکونی و گالیانی قرار گرفت و در همان اوایل فصل بعد جانشین فاتح تریم ترک شد که دوران پرحاشیهاش در میلان با نتایج سینوسی خیلی زود به سر آمد. اما در ادامه آن فصل آنچلوتی هم کاملا سینوسی نتیجه گرفت. تریم در حالی تیم را ترک کرد که از 10 بازی 15 امتیاز داشت. یعنی میانگین 1.5 امتیاز در هر بازی. آنچلوتی در پایان فصل از 24 بازی باقیمانده 40 امتیاز دیگر کسب کرد (میانگین 1.66 در هر بازی) که فقط اندکی از تریم بهتر بود. اما میانه جدولِ به شدت رقابتی آن فصل سریآ باعث شد که میلان با یک امتیاز بالاتر از کیهوو، دو امتیاز بالاتر از لاتزیو و سه امتیاز بالاتر از بولونیا با خوش شانسی در رتبه چهارم جدول قرار بگیرد و به لیگ قهرمانان اروپا راه یابد. یک امتیاز اختلافی که برلوسکونی را راضی کرد فرصت دوبارهای به مربی جدید بدهد. یک امتیاز اختلافی که اگر نبود، ممکن بود پرافتخارترین دوران مربیگری آنچلوتی در همان ابتدای کار به پایان برسد. میلان البته در آن فصل به نیمهنهایی جام یوفا هم رسید که با شکست سنگین چهار بر صفر مقابل دورتموندِ ماتیاس سامر در آلمان، و البته پیروزی تسلی بخش 3-1 در دور برگشت که برای صعود کافی نبود، از راهیابی به فینال باز ماند.
میلان در ابتدای قرن بیست و یکم: ترکیبی از بازیکنان باکیفیت و متوسط، در آستانه ورود آنچلوتی
فصل بعد با یک تغییر مهم تاکتیکی در تیم آغاز شد. دیمیتریو آلبرتینی هافبک کهنهکار و افسانهای میلان از تیم جدا شد. آلبرتینی سالها در میلان و تیم ملی یک وزنه غیر قابل چشمپوشی بود. او در حالی که فقط بیست سال داشت تبدیل به بازیکن فیکس تیم میلان و تیم ملی ایتالیا شد و در تمام طول دهه نود جای خود را در ترکیب هر دو تیم حفظ کرد. در سال ۲۰۰۲ آلبرتینی هنوز فقط سی و یک سال داشت تصور تیم بدون او کمی دشوار بود. اما کارلتو برنامه خاصی برای جایگزینی او داشت. استفاده از بازیکن جوانی که آینده درخشانی در او میدید. آندرهآ پیرلو. کسی که در طول دهه پیشرو گوی سبقت را از آلبرتینی ربود و حالا او را در تمام جهان به عنوان نماد پست رجیستا میشناسند. جالب اینکه پیرلو در سالهای ابتدای بازی در برشا و اینتر، در پست هافبک هجومی (ترکواتریستا) بازی میکرد اما فصل قبل از انتقال به میلان که به صورت قرضی در برشا بازی میکرد، کارلو ماتزونه او را عقب کشید و در عمق خط میانی به کار گرفت و با حضور پیرلو در عقب و روبرتو باجو در جلوی زمین به عنوان بازیکنان خلاق برشا، این تیم به رتبه خوب هشتم رسید. اما در فصل اول پیرلو در میلان، به دلیل حضور آلبرتینی در عمق خط میانی کمتر فرصت بازی در این پست به او میرسید.
از منظر تاکتیکی هم آنچلوتی در میلان ترکیب بدیع خود در یوونتوس یعنی 1-2-4-3 را وانهاد. احتمالا دلیل عمده این کار نداشتن بازیکنانی مانند زامبروتا و پسوتو بود که بتوانند بالانس میان قدرت هجومی و دفاعی تیم را در کنار خط حفظ کنند. میلان برای مثال در سمت چپ مالدینی و سرجینیو را داشت که یکی بیش از حد دفاعی و دیگری بیش از حد هجومی بود. از این رو کارلتو دوباره به سیستم مرجّح قبلی خود یعنی 2-4-4 بازگشت. سیستمی که با نام آریگو ساکی گره خورده. اما آیا واقعا این 2-4-4 سیستم آریگو ساکی بود؟
در مقایسه با ساکی، کارلتو مربی بسیار محافظهکارتری به حساب میآمد. دیگر خبری از آن خط دفاعی بالا و آفسایدگیریهای پر ریسک نبود. البته در طول بیش از ده سال شکل فوتبال هم بسیار عوض شده بود و سیستم ساکی در برخی بخشها قابلیت خود را از دست داده بود. از جمله اینکه با تغییر و تکامل قانون آفساید و افزایش سرعت بازی، اجرای آن شیوه آفسایدگیری که ناگهان مدافعان با حرکت رو به جلو مهاجم را در آفساید قرار دهند ممکن نبود و حتی آماتور به حساب میآمد – شگفتآور است که فوتبال چقدر سریع تغییر میکند، در کمتر از یک دهه سیستمی مدرن به کهنه تبدیل میشود – اما یک تغییر مهم دیگر در تیم آنچلوتی نسبت به چهار چهار دوی ساکی وجود داشت، که در واقع از آن زمان به بعد امضای 2-4-4 آنچلوتی شد و شیوه بازی تیم او را منحصر به فرد میکرد. ساکی که در واقع پایه گذار ۲-۴-۴ مدرن بود، تقریبا همیشه در خط هافبک از دو بازیکن کناری کلاسیک استفاده میکرد. هافبکهای راست و چپ او در میلان، آنجلو کولومبو و دونادونی، یا البریگو اوانی بودند. اما آنچلوتی به کلی نقش هافبک کنار خط را از تیم خود حذف کرد. مرکز زمین نقطه ثقل تیم او بود و باید با شدت و قدرت حفظ میشد. از نظر او گذاشتن هافبکهایی در زمین که صرفا کنار خط عقب و جلو میرفتند، هدر دادن نیروی انسانی در میانه میدان بود. به خاطر داریم که در یوونتوس او سیستم تیم را به 1-2-4-3 با دو هافبک کناری تغییر داد، اما تفاوت اینجا است که این دو بازیکن مدافع-هافبک بودند و کم کردن یک مدافع و اضافه کردن یک بازیکن پشت سر مهاجمان – زیدان – ثقل مورد نظر آنچلوتی در مرکز زمین را تامین میکرد. اما در میلان او به کلی بازی را عوض کرد. تقریبا در تمام یک دهه حضور در میلان تیم او با خط میانیای بازی میکرد که هر چهار بازیکن آن، هافبک مرکزی ذاتی بودند. البته مسلما هافبکها در تقسیم عرض زمین به چپ و راست متمایل میشدند، اما خبری از هافبک کنار کلاسیک نبود. بلکه مسیر حرکت هافبکها به سمت لب خط به جای حرکت روی خط طولی، فرار از مرکز زمین به سمت کنارهها بود، جایی که با یکی از دو مهاجم ترکیب میشدند تا حرکت ترکیبی، ارسال، یا اوورلود انجام بدهند.
با خروج آلبرتینی، میلان هافبکی متفاوت اما بسیار موثر را از رقیب همشهری خرید:
کلارنس سیدورف که در ۲۶ سالگی دو بار برنده لیگ قهرمانان اروپا شده بود.
در فصل اول چهار بازیکن اصلی خط میانی پیرلو، گتوزو، سیدورف و روی کاستا بودند. روی کاستا که یک ترکواتریستای کلاسیک و به قول ایتالیاییها فانتازیستای مسلم بود، به نوعی از خط میانی پشت سرش جدا میشد و پشت خط حمله دو نفره شوچنکو-اینزاگی بازی میکرد. بنابراین سیستم بازی میلان در فصل 2003-2002 را میتوان به نوعی 2-1-3-4 دانست. اگر شما بخواهید سه هافبک را پشت سر شوچنکو، اینزاگی و روی کاستا برای در اختیار گرفتن میانه میدان بگذارید، به سختی بتوان به ترکیبی بهتر از پیرلو-گتوزو-سیدورف رسید. این سهگانهی وحشتناک میتوانست به کابوس هر تیمی بدل شود. مهمترین شاخص در خط هافبک یک تیم این است که بالانس خوبی بین ویژگیهای متعدد مورد نیاز در وسط زمین بین بازیکنان برقرار باشد. قدرت بدنی، بازیخوانی، دوندگی، خراب کردن بازی حریف، دید خوب، قدرت پاس کوتاه و پاس بلند، دریبلینگ، حمل توپ و… ترکیب پیرلو-گتوزو-سیدورف مجموعهای بی نقص از تمام این ویژگیها بود. انتقال پیرلو به پست رجیستا ظرافت و خلاقیت و پاسهای دقیق طولی را به خط هافبک داد، و آمدن سیدورف دینامیک و تکنیک پا به توپ و گتوزو هم که مانند یک گلادیاتور ناآرام به تمام بازیکنان حریف حمله میکرد. خط هافبک میلان دیگر چیزی کم نداشت.
اما با این حال تیم کارلتو در این فصل سریآ هم خیلی کوبنده نبود و با اختلاف نسبتا زیادی از یوونتوس قهرمان، سوم شد. البته میانگین امتیازات و نتایج تیم نسبت به فصل قبل بهبود چشمگیری داشت، اما برای قهرمانی کافی نبود. باز هم کارلتو به آنچه که مدتها در پی آن بود نرسید. این بار هم سوم شد و از آن بدتر اینکه قهرمان تیمی نبود جز یوونتوس. لیپی که دوباره به تورین برگشته بود، موفق شد یووه را دوباره دو فصل پیاپی قهرمان کند و این در رقابت شخصی او و لیپی یک شکست به حساب میآمد، زیرا او تنها دو نایب قهرمانی با یووه کسب کرده بود. آنچلوتی به چیزی نیاز داشت که او را از میان مربیان متوسط جدا کند و در رده بزرگانی چون لیپی و ساکی به حساب بیاورد و آن «چیز» در اروپا رقم خورد. جایی که میلان پس از 9 سال مجددا بر قله قاره ایستاد و برای نخستین بار پس از ایجاد شکل جدید لیگ قهرمانان، این جام را فتح کرد. از آن مهمتر اینکه فینال مسابقات برابر یوونتوس بود. بازی که برای بسیاری از تماشاگران غیرایتالیایی – یا کسانی که هوادار تیمهای ایتالیایی نبودند – کسلکننده و حتی شاید تعجبآور بود. اما در حقیقت، دو تاکتیسین با بستن تمام فضاها یک نبرد شطرنج گونه را رقم زدند. لیپی که پاول ندود را در اختیار نداشت، دست به تغییر تاکتیک زد. او که همیشه ندود را پشت خط حمله به کار میگرفت، با حذف این پست در این بازی، داویدز و تاکیناردی را در مرکز زمین گذاشت و زامبروتا و کامورانزی را در سمت چپ و راست خط هافبک به کار گرفت. یک چهار چهار دوی عریض با دو بازیکن کناری در خط هافبک. دقیقا همان چهار چهار دویی که آنچلوتی علاقهای به آن نداشت. بنابراین میتوان گفت این بازی به نوعی نبرد میان چهار چهار دوی آوانگارد آنچلوتی و ترکیب استانداردتر لیپی نیز به حساب میآمد.
ترکیب میلان و یونتووس در فینال لیگ قهرمانان سال ۲۰۰۳
میلان در آن بازی تقریبا تیم برتر زمین بود. در همان نیمه اول شوچنکو یک گل زد که هنوز بر سر آفساید بودن یا نبودنش بحث است. کمک داور معتقد بود که روی کاستا جلوی دید بوفون را گرفته، اما کاستا در مسیر شوت شوچنکو نبود. یک ضربه سر اینزاگی را هم بوفون به شکل معجزهآسایی دفع کرد. میتوان گفت کارلتو اگرچه در پنالتی بازی را برد، اما در بطن بازی هم استاد لیپی را شکست داده بود و سرانجام به جایی رسید که کسی نتواند او را یک «بازنده» همیشگی بنامد. موفقیت دیگر او در این فصل پیروزی برابر اینتر در دو بازی رفت و برگشت بود. جالب اینکه برلوسکونی حتی در این فصل و علیرغم این موفقیتها خیلی از کارلتو و شکل بازی تیم راضی نبود. او بارها گفته بود که عاشق فوتبال هجومی است که توپ همیشه روی دروازه حریف باشد. این با شیوه کارلتو همخوانی نداشت. میلان آنچلوتی همیشه با دادن توپ به حریف راحت بود. اجازه میداد که تیم مقابل نیز توپ را بچرخاند. علاقمند به پاسکاری بیهوده و صرفا به جهت حفظ مالکیت نبود. این خاصیتی است که کارلتو تا به امروز هم حفظ کرده و در واقع وجه تمایز او با روند رو به تزاید فوتبال مالکانه و طرفداران این فلسفه همین است.
اما این چیزی نبود که برلوسکونی بخواهد؛ او طرفدار فوتبال هجومی و حتی نمایشی بود. او و گالیانی در یک انتقال پر سر و صدا، ریوالدو ستاره بزرگ بارسلونا را که با دلخوری از این تیم جدا شده بود به میلان آوردند. اما آنچلوتی به ندرت به او بازی میداد و این خشم برلوسکونی را بر میانگیخت. اما حقیقت این است که اگر به پلات تاکتیکی آنچلوتی نگاه کنیم به خوبی متوجه میشویم که ریوالدو جایی در تیم نداشت مگر اینکه بخواهد به جای روی کاستا بازی کند که با آمادگی فوقالعاده کاستا چنین چیزی محال بود. برلوسکونی اما دوست داشت که کارلتو یکی از هافبکهای پشت سر کاستا را قربانی حضور ریوالدو کند تا یک ترکیب رویایی تمام هجومی داشته باشد، اما این برای آنچلوتی غیر قابل تصور بود. چراغ جادوی او همان سهگانه خط هافبک بود و دست زدن به آن تمام انجسام تیم را از بین میبرد. بنابر این، ریوالدو فقط دقایق اندکی به میدان میرفت. اگر تیم عقب بود و احتیاج به گل داشت، ممکن بود چنین تغییری در دقایق پایانی بازی رخ دهد، اما به جز آن، آنچلوتی حتی بروکی و آمبروزینی را به عنوان یار تعویضی به ریوالدو ترجیح میداد.
تمام این تکههای پازل روی هم، تا سال 2003 کارلو آنچلوتیای را تشکیل داد که ما تا به امروز میشناسیم. مربیای که زولا را نخواست، روبرتو باجو را نخواست – و البته بعدها ابراز پشیمانی کرد – به ریوالدو بازی نمیداد و در خط هافبکش هیچ بازیکن لب خطی حضور نداشت. اینجا باید به این نکته اشاره کرد که شاید گمان کنید نداشتن بازیکن کناری در خط میانی، به این معنا بود که مدافعین کنار تیم بازیکنان دونده و پر انرژی و سرعتی بودند که کل خط طولی را پوشش میدادند. در کمال تعجب پاسخ این است که، نه لزوما. در واقع میلان تا فصل بعد از آن که کافو را از رم گرفت، اصلا چنین مدافع کناری نداشت. کالادزه در دفاع چپ و بیلی کاستاکورتا در دفاع راست انتخابهای کارلتو بودند. یعنی چیزی درست خلاف فرض اولیه. البته او بعدها نشان داد که با داشتن چنین بازیکنی در دفاع کناری نیز مشکلی ندارد، اما با نداشتنش هم راحت بود. اصولا در تیم کارلتو شما زیاد بازی طولی لب خط نمیبینید. هنوز هم نمیبینید، خبری از اوورلپهای طویل و یا نفوذ ترکیبی از کنار نیست. در بالای زمین برعکس، دو مهاجم وظیفه داشتند تا حد زیادی باز بازی کنند و تا کنار خط عرضی را پوشش دهند. نگاهی به دو گل نخستی که میلان در بازی برگشت یکچهارم نهایی آن سال برابر آژاکس زد، به خوبی گویای این امر است.
استفاده مهاجمان میلان از عرض زمین در بازی تاریخی برابر آژاکس در یکچهارم نهایی لیگ قهرمانان ۰۳-۲۰۰۲
علاوه بر استفاده مستقیم از عرض دادن به خط حمله بین دو مهاجم که در این دو گل میبینید، بیشتر بازیکنان خط هافبک او شوتزنهای حرفهای بودند. سیدورف، پیرلو و روی کاستا از فاصله دور میتوانستند دروازه را هدف قرار دهند و این خط حمله عریض و خط هافبک کم عرض فرصت عالی برای شوتزنی هافبکها فراهم میکرد.
اضافه شدن کافو و کاکا و میلان ۲۰۰۴-۲۰۰۳
با آمدن کاکای جوان به میلان و قرار گرفتنش در ترکیب اصلی، گزینه طبیعی آنچلوتی برای نیمکتنشینی روی کاستا بود که هم پست او به حساب میآمد. بنابراین روی کاستا دیگر مانند قبل بازیکن همیشه ثابت نبود. کاری که دو سال پیش حاضر نبود برای ریوالدو بکند، به سادگی برای کاکا انجام داد. به این دلیل ساده که کاکا برخلاف ریوالدو برای آنچلوتی بازیکنی غیر قابل چشمپوشی بود.
اما نکته قابل توجه اینکه در این فصل، در برخی بازیها نیز کارلتو اینزاگی و یان دال توماسون را نیمکتنشین میکرد و سیستم بازی تیم را به 1-2-3-4 تغییر میداد. یعنی با یک تک مهاجم، شوچنکو بازی میکرد و کاکا و روی کاستا را با هم پشت سر آنها قرار میداد. چیزی که برلوسکونی به هیچ وجه دوست نداشت. او ابایی نداشت که در مصاحبهها بیان کند که دوست دارد تیم با دو مهاجم بازی کند و البته او کاکا را هم به عنوان مهاجم قبول نداشت. اینجا یک وجه دیگر شخصیت آنچلوتی بر ما هویدا میشود. او کسی نبود که بخواهد تحت تاثیر مدیران بالادستی باشد و یا از روی ترس آنچه به آن معتقد است را نادیده بگیرد. البته سیستم تک مهاجمه در این فصل فقط گاهی استفاده میشد و در بیشتر بازیها میلان همچنان دو مهاجم داشت. شوچنکو همیشه فیکس بود و یکی از میان اینزاگی یا توماسون – و به ندرت بوریلو – در کنار او قرار میگرفتند. در لیگ قهرمانان تقریبا در تمام بازیها میلان دو مهاجمه بازی میکرد. انگار صرفا کارلتو میخواست با هر از گاهی تک مهاجمه کردن تیم، به برلوسکونی بگوید که قرار نیست در مسائل فنی از او حرفشنوی داشته باشد! از سوی دیگر اضافه شدن کافو به میلان یک جبهه هجومی تازه در تیم گشود که همان طور که اشاره کردیم قبلا وجود نداشت. هجوم از سمت راست لب خط. از نظر کیفیت بازی تیم سال 2004 شاید بهترین تیم دوران آنچلوتی درمیلان باشد. این تیم بدون هیچ معارضی که حتی به آنها نزدیک شود، قهرمان سریآ شد و در اروپا البته در یک بازی عجیب مقابل لاکرونیا چهار بر صفر شکست خورد و در دور یکچهارم نهایی از رقابتها کنار رفت. این در حالی بود که بازی رفت را در یک بازی کاملا برتر در سنسیرو چهار بر یک برده بود. آن تک بازی تنها نقطه حضیض تیم در طول آن فصل بود. تا قبل از آن میلان به جز بازی تشریفاتی آخر دور گروهی با سلتاویگو، و فقط یک باخت برابر اودینزه از حدود سی بازی لیگ، شکست دیگری نداشت و واقعا بدشانسی بود که در چنان نقطهای بدترین نمایش تیم اتفاق افتاد وگرنه قهرمانی دوباره این تیم در اروپا اصلا دور از دسترس نبود. میلان 2004 فوتبالی دیدنی بازی میکرد، روی کاستا همچنان در اوج بود و تلفیق او با کاکا پشت شوچنکو به میلان در حمله قابلیتهای بی نظیری میداد.
2005 تا 2007 از فاجعه استانبول تا اوج درخت کریسمس
میلان پس از 2004 هم بیشتر به دو مهاجمه بازی کردن ادامه داد. روی کاستا دیگر کمکم قدمهایش کند میشد و کمتر به میدان میرفت، اما در فصل ۰۵-۲۰۰۴ که کرسپو به تیم اضافه شد، ترکیب او و شوچنکو با کاکا پشت سرشان، به مثلثی مرگبار در خط حمله تبدیل شد که البته به آن سرانجام تلخ استانبول و آن بازی عجیب ختم شد. میلان در سریآ نیز در آن فصل دوم شد، تا کارلتو دوباره به دوران نایب قهرمانی خود برگردد. این بار او در مسیر فتح لیگ از یک استاد بزرگ دیگر شکست خورد که مربی سابق خودش در سال پایانی بازی در میلان بود. فابیو کاپلوی افسانهای که با فتح اسکودتو در این سال، به اولین مربی تبدیل شد که با سه تیم مختلف (میلان، رم، یووه) سریآ را فتح میکند که البته این قهرمانی و قهرمانی سال بعد به دلیل مسائل مربوط به کالچوپولی از یوونتوس پس گرفته شد تا همچنان هیچ کس صاحب چنین افتخاری نباشد.
پس از فاجعه استانبول احیای تیم کار بسیار دشواری به نظر میرسید. شاید حتی تعویض مربی گزینه منطقی برای میلان به حساب میآمد، اما مدیریت تصمیم گرفت همچنان به کارلتو اعتماد کند و با او ادامه دهد. در فصل پس از آن نیز به لحاظ تاکتیکی تحول جدی در میلان کارلتو رخ نداد، به جز اینکه جیلاردینو به میلان آمد و کرسپو از تیم رفت. عملکرد تیم در این فصل عجیب پیشرفت خوبی داشت و میلان در لیگ 88 امتیاز به دست آورد که به لحاظ میانگین امتیاز در هر بازی دومین فصل خوب کارلتو در لیگ، پس از 2004 بود. اما با وقایع کالچوپولی، در پایان فصل سی امتیاز از میلان کسر شد. نکته عجیب اول اینکه میلان با کسب 88 امتیاز حتی بدون امتیازات کسر شده قهرمان لیگ نبود، و یوونتوس با 91 امتیاز بالاتر از این تیم تمام کرده بود – که به عنوان جریمه به سریبی فرستاده شد – و نکته عجیب دوم اینکه علیرغم کسر سی امتیاز از میلان، این تیم همچنان در رتبه سوم جدول جای گرفت و به لیگ قهرمانان اروپا راه پیدا کرد!
در پایان این سال اما دو بازیکن مهم و قدیمی از تیم جدا شدند. ضایعه اصلی آندری شوچنکو بود که به چلسی رفت و روی کوستا نیز به تیم قدیمی خود بنفیکا برگشت تا فوتبالش را آنجا به پایان برساند. اینجا بود که کارلتو آنچه را که در سال 2004 تمرین کرده بود، به مرحله اجرا گذاشت. بازی با یک مهاجم. سیستم بازی تیم نیز به درخت کریسمس تغییر کرد. شوچنکو مهاجم بسیار خاصی بود و با ویژگیهای منحصر به فردی که داشت، برای هر تاکتیکی، چه تک مهاجمه، چه دو مهاجمه ایدهآل بود. اما بدون داشتن او، کارلتو تنوع لازم را میان بازیکنان هجومی که در اختیار داشت یعنی اینزاگی و جیلاردینو و بوریلو نمیدید و حاضر نبود یکی از بازیکنان با ارزش خط میانی خود را بیرون بگذارد تا ترکیب تیم دو مهاجمه باشد. بنابراین درخت کریسمس یا 1-2-3-4 تبدیل به چیدمان اصلی تیم میلان در این فصل شد که به بازپسگیری قهرمانی اروپا در یک فینال انتقامی برابر لیورپول منجر شد. نقش هیبریدی کاکا میان خط حمله و خط میانی، در واقع سیستم تیم را به صورت سیال میان درخت کریسمس و ۱-۱-۴-۴ تغییر میداد و البته این شکل سیال، اجازه میداد که از قدرت شوتزنی سیدورف و اضافه شدن او به خط حمله به بهترین شکل استفاده شود. در لیگ قهرمانان حداقل دو بار این شوتها مقابل بایرن و منچستر یونایتد به کمک میلان آمد تا راه برای رسیدن به فینال هموار شود. نکته قابل ذکر اینکه میلان در حالی قهرمان اروپا شد که فصل قبل لیگ را همچنان به دلیل جریمه مربوط به کالچوپولی با هشت امتیاز منفی آغاز کرد، اما باز هم موفق شد با کسب عنوان چهارم سهمیه لیگ قهرمانان را بگیرد و به لیگ قهرمانان ۰۷-۲۰۰۶ برود. جایی که با پیروزی در دیدار فینال برابر لیورپول انتقام شکست تلخ 2005 را نیز گرفت. شاید این قهرمانی علاوه بر ارزش بالای فتح لیگ قهرمانان، به لحاظ روحی نیز یک پیروزی بزرگ برای کارلتو و هواداران میلان به حساب بیاید، زیرا اگر این برد و انتقام نبود، فاجعه استانبول که همین حالا هم برای هواداران میلان بسیار تلخ و گزنده است تبدیل به روح خبیثی میشد که در خواب و بیداری میلانیها را رها نمیکرد و به دنبالشان میآمد. این انتقام باعث شد که گرچه خاطره تلخ باقی است، اما آن روح خبیث به داخل گنجه برگردد.
این قهرمانی اروپا و قهرمانی متعاقب در مسابقات باشگاههای جهان آخرین افتخارات کارلتو با میلان بود. فصل بعد میلان پنجم شد و برای اولین بار در هشت سال، میلان آنچلوتی از راهیابی به لیگ قهرمانان باز ماند. فصل آخر او در میلان، با کسب رتبه سوم لیگ و بازگرداندن تیم به لیگ قهرمانان اروپا به پایان رسید. پایان یک دوران باشکوه و طولانی، که هم برای میلان و هم برای آنچلوتی بسیار پربار بود. میلان به افتخارات اروپایی مهمی رسید که باعث شده همچنان حتی پس از سالها افول، این تیم پس از رئال دومین تیم پر افتخار اروپا باشد، و کارلتو فرصت کار با بازیکنانی را پیدا کرد که به او اجازه پرورش تفکر، آزمون و خطا در مربیگری و ماجراجویی را میدادند. کارلتو به ذات مربی محافظهکاری بود و این را میشد از شیوه چیدمان، تعویضها و شکل بازی دید. اما در طول سالهای میلان و کار کردن با بازیکنان خلاق هجومی و بازیکنان بسیار صلب دفاعی، او فرصت داشت که با ریسک کمتری دست به آزمایش روشهای جدید بزند. فرصتی که اگر میلان به او نمیداد، شاید هرگز در تیم دیگری به دست نمیآورد.
در قسمتهای بعد از این مجموعه به خارج شدن کارلتو از ایتالیا و دوران مربیگری او در سایر لیگهای مطرح اروپایی خواهیم پرداخت.
2 پاسخ
مثل همیشه عالی ، سامان زمان زاده نویسنده ۲۰👌