میلان پس از بازگشایی لیگها عملکردی کوبنده داشته است. ابتدا در یک بازی قابل قبول در تورین، در نیمه نهایی کوپا ایتالیا در حالی که 80 دقیقه ده نفره بود، بازی را با تساوی بدون گل به پایان برد و گرچه از دور رقابتها حذف شد اما شمای یک تیم سختکوش، جوان و پر انگیزه را ارائه داد. چیزی که قبل از ژانویه فرسنگها با آن فاصله داشت. پس از آن، در 8 بازی لیگ 6 برد و دو مساوی به دست آورده از جمله سه پیروزی در برابر تیمهای مدعی یعنی رم، لاتزیو و یوونتوس. در حالت عادی هواداران میلان اکنون باید راضی و خوشحال باشند، خصوصا از اینکه بالاخره پس از چند سال تیم دوباره حالت رقابتی گرفته و در برابر قدرتهای بزرگ کالچو با اعتماد به نفس به میدان میرود. اما دو دلیل باعث میشود که ذهن هواداران همچنان مغشوش باشد. اول اینکه امتیازات فراوان از دست رفته در نیمه اول فصل باعث شده که تیم امیدی به کسب سهمیه لیگ قهرمانان نداشته باشد، دغدغه مهمتر اما اینکه حالا دیگر همه میدانند که علیرغم این عملکرد عالی، سرمربیگری پیولی قرار نیست ادامه پیدا کند و به احتمال زیاد در پایان فصل او از میلان جدا خواهد شد تا جای خود را به رالف رانگنیک آلمانی بدهد. موقعیتی عجیب که به ندرت در فوتبال رخ میدهد، اینکه شرایط فنی تیم تقریبا در بهترین حالت چند سال گذشته است، اما تصمیم به تغییر کادر فنی از قبل گرفته شده.
هاکان چالهاناوغلو یکی از بازیکنانی که در هفتههای اخیر و زیر نظر پیولی متحول شده، در آغوش پیولی پس از پیروزی خیرهکننده برابر یوونتوس
چرا این شرایط رخ داده است؟
ریشه ماجرا به درگیری و اختلاف نظر در سطح مدیریتی باز میگردد. موسسه مالی الیوت پس از در اختیار گرفتن باشگاه میلان، به منظور تسریع فرآیند سودآوری ایوان گازیدیس مدیر اجرایی سابق آرسنال را به میلان آورد. گازیدیس به طور خاص به یک چیز شهره است: اولویت دادن به سودآوری باشگاه به عنوان یک بنگاه اقتصادی و قرار دادن موفقیتهای ورزشی در درجه دوم. او پس از به عهده گرفتن مدیریت اجرایی آرسنال در سال 2008 توانست پروژه ساخت استادیوم و رسیدن به بازدهی مالی بالا در رقابت پر فشار اقتصادی لیگ برتر را با موفقیت اجرایی کند اما جایگاه تیم به لحاظ ورزشی مدام پایینتر رفت. آرسنالی که تا سال 2016 با بیست فصل حضور پیاپی در رقابتهای لیگ قهرمانان رکورد دار این عرصه بود، نتوانست آن فصل را در میان چهار تیم برتر به پایان ببرد و حالا چهار فصل است که هواداران آرسنال در حسرت شنیدن موزیک لیگ قهرمانان در استادیومشان ماندهاند. گازیدیس در دسامبر 2018 یعنی حدود یک سال و نیم پیش به میلان آمد، در میانه فصلی که الیوت تیم را از چینیها تحویل گرفته و گتوزو را که به تازگی قراردادش تمدید شده بود در راس کادر فنی نگه داشته بود. به جز گازیدیس، یک تیم مدیریت ورزشی متشکل از مالدینی و لئوناردو نیز به کادر مدیریتی باشگاه اضافه شده بودند. تضاد دیدگاههای گازیدیس با زوج لئوناردو-مالدینی از همان ابتدا مشخص شد. گازیدیس خواهان ایجاد مدل نقل و انتقالاتی مبتنی بر به خدمت گرفتن بازیکنان ارزان، جوان و آینده دار بود تا از این طریق با درآمدزایی برای باشگاه کسری بودجه و عدم توازن درآمد و هزینه را جبران کند. مالدینی و لئوناردو اما با علم به عطش هواداران برای بازگشت سریع تیم به اوج، خواهان سیاست رادیکالتری در هزینه کردن بودند. این تضادی است که نمیتوان در آن حق را کاملا به یک طرف ماجرا داد، خصوصا پس از نتیجه ندادن هزینه گزاف 220 میلیون یورویی میلان در یک پنجره پس از آمدن چینیها، این ایده که با هزینه ناگهانی میتوان تیم را متحول کرد دیگر منطقی به نظر نمیرسد. در ادامه کار لئوناردو به دلیل همین اختلاف نظرها از باشگاه جدا شد و مالدینی با پیشنهاد گازیدیس جای او را در راس مدیریت فنی گرفت و سپس زوانیمیر بوبان بازیکن محبوب سابق میلان را دست راست خود قرار داد تا با هم بخش ورزشی و فنی تیم را اداره کنند. گازیدیس علیرغم اختلاف نظر بنیادینی که ذکرش رفت، در تابستان گذشته به این دو نفر اختیار تام داد تا مربی مورد نظر خود را به میلان بیاورند و البته بودجه نه چندان قابل توجه تیم در نقل و انتقالات را طوری که میخواهند هزینه کنند. زوج مالدینی – بوبان در انتخاب سرمربی و خرید بازیکن 180 درجه متفاوت عمل کرد. تیم جامپائولو به حدی افتضاح بود که همه را شگفت زده کرد. مارکو جامپائولو در چند سال اخیر در فوتبال ایتالیا به عنوان یک تاکتیسین خلاق مطرح شده بود و کسی تصورش را نمیکرد که پس از آمدن به میلان به چنین مربی آشفتهای تبدیل شود که در کنترل اوضاع و اخذ تصمیمهای منطقی ناتوان است. البته مالدینی و بوبان خیلی سریع به این نتیجه رسیدند که پروژه جامپائولو فرجامی ندارد و او را برکنار کردند ولی جانشین او پیولی هم در ابتدا علیرغم اندکی بهبود، نتایج به شدت سینوسی و همچنان نا امید کننده داشت. در واقع تحولی که میلان را از این رو به آن رو کرد نه صرفا آمدن پیولی، بلکه چند تغییر مهم در ترکیب تیم در نیم فصل و جا افتادن خریدهای بوبان و مالدینی در ترکیب تیم بود. سرانجام پس از چند ماه روشن شد که برخی از آنها به نسبت قیمتشان خریدهای قابل توجهی به حساب میآیند، مانند تئو هرناندز، بن ناصر و انته ربیچ. در پنجره زمستانی اما مالدینی و بوبان یک قدم فراتر گذاشتند و با اقدامی شجاعانه و فروش پیونتک و قرض دادن سوسو و رودریگز، و از سوی دیگر به خدمت گرفتن زلاتان و سیمون کیئر به پیولی فرصت این را دادند که تیم متفاوتی را به میدان بفرستد. در واقع مالدینی و بوبان در کنار پیولی در طول فصل اشتباهات خود را ترمیم کردند و چیزی که اکنون میبینیم میوه این بذر است. منتها در همان زمان که بوبان و مالدینی و به دنبال ترمیم تیم بودند، گازیدیس در حال پیش بردن پروژهای کاملا موازی بود. در اوایل زمستان خبر مذاکره او با رالف رانگنیک به رسانههای ایتالیا درز کرد و باعث خشم مالدینی و بوبان شد. به ویژه بوبان، که قبل از آن در مسایل دیگری نیز با گازیدیس به اختلاف نظر جدی خورده بود، با مصاحبهای آتشین رگبار انتقادات را متوجه او کرد که منجر به اخراجش از باشگاه شد.
البته پائولو مالدینی هم در ابراز نارضایتی خود از مذکرات مخفیانه گازیدیس با مربی آلمانی مضایقه نکرد، اما طبیعتا کسی جرات نداشت پائولو مالدینی را از میلان اخراج کند و گازیدیس به پایان همکاری باشگاه با بوبان بسنده کرد. مالدینی تصمیم گرفت حداقل تا پایان فصل در پست مدیریت ورزشی میلان باقی بماند و نتیجه تلاشهای او و بوبان و همین طور عملکرد قابل قبول پیولی در بعد فنی سرانجام باعث شد که میلان به یک پیشرفت ملموس و قابل توجه برسد. در این مرحله از فصل اما مذاکرات گازیدیس و رانگنیک وارد مرحله پیشرفته شده بود.
حق با چه کسی است؟
پاسخ قطعی به این سئوال دشوار است. گازیدیس قطعا با مذاکره مخفیانه، اصول صداقت در همکاری تیمی را زیر پا گذاشته. در واقع اگر او از عملکرد مالدینی و بوبان ناراضی بود باید به آنها اعلام میکرد و با اطلاع آنها دست به مذاکره با یک مربی دیگر میزد. دور زدن مدیر ورزشی تیم که مطابق تعریف پست مسئول مستقیم استخدام سرمربی است، عملی غیر اخلاقی بود. اما یک نکته کلیدی وجود دارد که ماجرا را عجیبتر میکند. این که رالف رانگنیک شبیه هیچ مربی دیگری نیست. او از معدود کسانی است که پست مدیریت ورزشی و سرمربیگری را به صورت همزمان انجام میدهد. در واقع ممکن است گازیدیس این طور کارش را توجیه کند که مذاکره او و رانگنیک نه فقط برای جانشینی پیولی، بلکه به طور همزمان برای جانشینی خود مالدینی در پست مدیریت ورزشی نیز بوده و به همین دلیل لزومی نداشت او را در جریان بگذارد.
برای هواداران اما بیش از اینکه «حق با چه کسی است» شاید نگرانی اصلی این باشد که کدام مسیر میلان را به موفقیت و روزهای خوشی که حالا بیش از یک دهه از آن گذشته میرساند، مسیر مالدینی یا پروژه گازیدیس؟ متاسفانه پاسخ به این سئوال هم ساده نیست. مالدینی نشان داده که شمّ خوبی در مدیریت ورزشی دارد و با کاریزمای خاص خود در متقاعد کردن اهداف نقل و انتقالاتی تیم نیز موفق عمل کرده. از سوی دیگر، رالف رانگنیک نیز یک مربی مولف است با کارنامهای درخشان از کار کردن با بازیکنان جوان و پیشرفت اعجابآور تیمهایی که مدیریت و سرمربیگری آنها را به عهده داشته. اما آیا با اجرایی شدن این تحول، میلان فرم خوب فعلی خود و یکدستیای که پیولی به تیم داده را قربانی قمار گازیدیس روی رانگنیک نخواهد کرد؟ این سئوالی است که باید برای یافتن پاسخ آن بیشتر منتظر ماند.
رالف رانگنیک کیست؟
رالف رانگنیک در فوتبال آلمان شخصیت بسیار مورد احترامی است اما آنچنان که شایسته او است خارج از آلمان شناخته شده نیست. چیزی که او را تقریبا از تمام مربیان مطرح دیگر متمایز میکند، تغییر پست مداوم میان مدیریت باشگاه و سرمربیگری است. معمولا این حالت در شرایطی رخ میدهد که یک نفر در مربیگری به موفقیتی که مد نظر دارد نرسد و استعداد خود را در جای دیگری بیابد. لئوناردوی برزیلی نمونه بارز این حالت است که پس از ناکامی روی نیمکت میلان و اینتر، متوجه شد که استعداد او بیشتر در زمینه مدیریتی است و به این حوزه کشیده شد. رانگنیک اما در هر دو پست عملکردی قابل توجه داشته است. شهرت او به عنوان مربی در آلمان تا جایی پیش رفته که برخی، موفقیت مربیان مدرن آلمانی مانند ناگلزمن، توخل، راجر اشمیت، هازنهوتل و حتی کلوپ را متاثر از میراث رانگنیک میدانند.
رالف رانگنیک هرگز بازیکن حرفهای نبود و تمام دوران فوتبالش به بازی در تیمهای آماتور گذشت. شاید اولین تصویری که هواداران قدیمی فوتبال آلمان از او به خاطر دارند، چهره مربی جوان چهل سالهای باشد که در سال 1998 در برنامه ZDF بوندسلیگا روی صفحه تلویزیون ظاهر شد و با شور و حرارت به توضیح ایدههایش درباره دفاع چهار نفره خطی و پرسینگ پرداخت و اینکه چطور دفاع چهار نفره در واقع چیدمان مورد نیاز برای اجرای پرسینگ پر فشار است. رانگنیک آن زمان مربی تیم دسته سومی «اولم» بود.
بخشی از برنامه ZDF بوندسلیگا در سال 1998 که رانگنیک با آن مشهور شد
فوتبال آلمان در دهههای هشتاد و نود به موفقیتهای زیادی رسیده بود. در سال 1982 آلمان با مربیگری یوپ دروال نایب قهرمان جهان شد. عنوانی که بکن بائر در سال 1986 تکرار کرد و سرانجام در سال 90 قهرمان جهان شد. برتی فوگتس نیز در سال 1996 تیم ملی آلمان را قهرمان اروپا کرد. علیرغم تفاوتهای جزئی، سیستم بازی تمام این تیمها در طول دو دهه تقریبا ثابت و در یک اصل مهم مشترک بود: بازی با سه مدافع مرکزی که یکی از آنها در نقش دفاع پوششی پشت سر دو مدافع دیگر قرار داشت. در تیم یوپ دروال، اولی اشتیلیکه این نقش را به عهده داشت، در تیم بکن بائر اوگنتالر و در تیم برتی فوگتس ماتیاس سامر. در سال 1998 این مربی جوان در حالی از دفاع چهار نفره و تغییر در شیوه بازی سخن میگفت که تقریبا کسی در آلمان درکی از مفهوم دفاع خطی نداشت. چرا باید سیستمی که اینقدر موفق بوده را تغییر داد؟ علاوه بر تمام موفقیتهای ملی، در سال 1997 دورتموند نیز با همان شیوه سنتی قهرمان چمپیونزلیگ شده بود. با همان ماتیاس سامر به عنوان مدافع پوششی که درخشش او در تیم ملی و دورتموند او را به توپ طلای فرانس فوتبال رساند و حالا یک مربی بینام و نشان از لزوم تحول انقلابی و حذف این پست حرف میزد. البته به معنای دقیقتر او معتقد بود که لیبرو را حذف نکرده، بلکه هر دو مدافع میانی بسته به موقعیت بازی در نقش پوششی قرار خواهند گرفت. چند سال بعد از آن برنامه تلویزیونی، دیگر روشن شده بود که حق با او بود و رانگنیک به درستی ناگزیر بودن گذار از شیوه فوتبال سنتی با دفاع پوششی به فوتبال مدرن قرن بیست و یکم را پیش بینی کرده بود.
هلموت گروس، استاد بزرگ ناشناخته
با تفاسیری که ذکر آن رفت شاید بتوان رانگنیک را آریگو ساکی فوتبال آلمان دانست. کسی که برای نخستین بار درباره دفاع خطی، اهمیت پرسینگ و حذف سوییپر در آلمان سخن گفت؛ اما حقیقت این است که این عنوان در واقع برازنده شخص دیگری است. درست است که رانگنیک در خارج از آلمان آن طور که که شایسته جایگاه او است شناخته شده نیست، اما در مقایسه با هلموت گروس سلبریتی به حساب میآید!
هلموت گروس را حتی در خود آلمان هم به سختی میشناسند. کسی که تاثیر اندیشههایش را در مربیان بسیاری میتوان دید. علاوه بر رانگنیک، توماس توخل و راجر اشمیت نیز مستقیما زیر نظر گروس آموزش دیدهاند. قسمت عجیب و حتی کمی مرموز ماجرا این است که در اینترنت هم به سختی چیزی درباره او یافت میشود. هلموت گروس یک مهندس سازه بازنشسته است که تمام عمرش به طراحی و ساخت سازههای عظیمالجثه گذشته، اما در دهه هشتاد در کنار کار اصلی خود در تیمهای پایه و آماتور فوتبال مربیگری میکرد و طوری که خودش در یکی از معدود مصاحبههایی که از او موجود است گفته هرگز رویای ورود به فوتبال حرفهای را نداشت و فوتبال برای او همان طور در حاشیه جذاب بود. در واقع گروس را تنها زمانی در فوتبال آلمان شناختند که رانگنیک او را در سال 2008 و پس از بازنشستگی از شغل مهندسی به عنوان مدیر استعدادیابی به هوفنهایم آورد و سپس در دوران لایپزیگ نیز از او به عنوان مشاور ویژه استفاده کرد. پرداختن به داستان زندگی هلموت گروس و نقش مهم او در شکلگیری فوتبال مدرن آلمان مجالی جداگانه میطلبد، اما بدون اشاره به او و تاثیر آموزههایش بر رالف رانگنیک، هر تاریخچهای درباره رالف ناقص است. گروس در دهه هشتاد یک موسسه مخصوص آموزش مربیان فوتبال در منطقه بادن ووتنبرگ در جنوب غربی آلمان تاسیس کرد. رانگنیک درباره او میگوید: «راجر اشمیت، توماس توخل و من هر سه دستپرورده هلموت گروس هستیم. او کسی بود که در میانههای دهه هشتاد مفاهیم پوشش منطقهای و پرسینگ را به ما آموزش میداد».
هلموت گروس اولین معلم رالف رانگنیک در کنار او روی نیمکت هوفنهایم
خود هلموت گروس اما تحت تاثیر چند مربی خارجی و با تماشای بازی تیمهای آنها به ترکیبی هیجان انگیز از فوتبال رسیده بود. ارنست هاپل اتریشی و والری لوبانوفسکی اوکراینی تاثیر زیادی روی او داشتند، اما بیش از همه مجذوب آریگو ساکی شده بود. در واقع این مهندس سازه اولین آلمانی بود که دریافت ساکی فوتبال را متحول کرده و در آینده رسوخ این تحول به سایر کشورها و تمام فوتبال جهان ناگزیر خواهد بود. همزمان با میلانِ ساکی، دیناموکیف لوبانوفسکی هم در بُعد دیگری او را تحت تاثیر قرار داده بود: دوندگی. ترکیب دوندگی بیامان تیم اوکراینی و دفاع منطقهای و پرسینگ آریگو ساکی تبدیل به چیزی شد که اکنون پس از حدود سی سال در فوتبال آلمان به اوج رسیده و شکوفایی آن را توسط مربیانی که خود هلموت گروس پرورش داده شاهد هستیم.
رانگنیک بر خلاف استاد خود مشکلی با ورود به دنیای حرفهای نداشت و در همان بیست و چند سالگی شروع به مربیگری در تیمهای رده پایینتر آلمان کرد. خود رانگنیک نیز خاطره دست اولی از مواجهه با والری لوبانوفسکی در آن دوران دارد:
«من مربی تیم دسته ششمی ویکتوریا باکنانگ بودم، در فوریه سرد سال 1983 شانس به ما رو کرد. دیناموکیف در کمپ نزدیک به زمین ما اردو زده بود و به دنبال یک حریف آسان برای بازی تمرینی میگشت. چند دقیقه از بازی گذشت و توپ به اوت رفت. من ناخودآگاه شروع به شمردن بازیکنان آنها کردم. آیا لوبانوفسکی 13 یا 14 بازیکن به زمین فرستاده بود؟ بازیکنان آنها بی وقفه میدویدند و من تاکنون چنین چیزی ندیده بودم. آنجا بود که فهمیدم شکل دیگری از بازی فوتبال نیز وجود دارد».
آغاز مربیگری در بوندسلیگا
رانگنیک پس از موفقیت در ردههای پایینتر به سرعت وارد بوندسلیگا شد و در اولین گام با اشتوتگارت به نتایج متوسطی دست یافت. سپس دوباره به لیگ پایینتر رفت و سرمربی هانوفر شد و در نخستین موفقیت قابل توجه خود، با قهرمانی در بوندسلیگای 2 در همان فصل اول این تیم را به بوندسلیگا رساند. هانوفر در واقع جایی بود که رانگنیک پایههای مربیگری خود در سطح اول را مستحکم کرد. جایی که یاد گرفت چگونه ایدههای نوآورانهاش را در رقابتیترین رده اجرا کند. او فصل بعد هم هانوفر را در بوندسلیگا نگه داشت اما در میانههای سال سوم به دلیل کسب نتایج ضعیف از کار برکنار و چند ماه بعد در اوایل فصل 05-2004 جانشین یوپ هاینکس در شالکه شد و این تیم را که فصل قبل هفتم شده بود، به نایب قهرمانی بوندسلیگا و فینال جام حذفی آلمان رساند. با توجه به قدرت بایرن مونیخ، دوم شدن در هر رقابتی برای تیمهای آلمانی نوعی موفقیت است و بدین ترتیب رانگنیک به نخستین موفقیت چشمگیر خود در بالاترین سطح فوتبال آلمان رسید. در فصل دوم حضور در شالکه او برای نخستین بار در لیگ قهرمانان اروپا رقابت کرد، جایی که تیمش در دور گروهی نتوانست از پس میلان و آیندهوون بر بیاید و حذف شد. در پی آن سلسله نتایج ضعیفی که شالکه در لیگ و جام حذفی گرفت باعث شد که رانگنیک در سال دوم برف گلزنکیشن را نبیند و در دسامبر 2005 از شالکه اخراج شد.
هوفنهایم؛ بوندسلیگای منطقهای و رانگنیکِ مدیر-مربی
رانگنیک پس از اخراج از شالکه با یک تصمیم عجیب به ردههای پایینتر فوتبال آلمان بازگشت. خیلی پایینتر! لیگ منطقهای جنوب. البته هوفنهایم یک تیم معمولی در این لیگ نبود، بلکه دیتمار هوپ مالک ثروتمند باشگاه که پروژهای جاهطلبانه را کلید زده بود، رانگنیک را به عنوان سکاندار این کشتی برگزید. هوپ با سرمایهگذاری قابل توجه و به خدمت گرفتن چند بازیکن با تجربه از بوندسلیگا، رویای حضور این تیم کوچک در سطح اول را داشت. او رانگنیک را برای این پروژه مناسب دید و او را با یک قرارداد 5 ساله به هوفنهایم آورد. رقابت در لیگهای پایین بسیار دشوار است. در لیگ سطح اول، با ششم یا دهم شدن فاجعه غیرقابلجبرانی اتفاق نمیافتد اما در صورتی که یک تیم در رده پایین سرمایهگذاری قابلتوجهی بکند و به نتیجه نرسد، میتوان گفت که یک سال کامل را سوزانده است. نتیجه مناسب فقط و فقط یعنی صعود به لیگ بالاتر. درآمدهای لیگهای پایین اندک است و هدف تمام سرمایهگذاریها رسیدن به لیگ دسته اول و بازگشت سرمایه با جهش ناگهانی درآمدهاست.
رانگنیک جواب اعتماد هوپ را به خوبی داد و در همان فصل اول با دوم شدن در لیگ منطقهای جنوب، تیم را به بوندسلیگای دو رساند. در فصل دوم معجزه مورد نظر هوپ رقم خورد و هوفنهایم پس از مونشن گلادباخ در رده دوم لیگ دو قرار گرفت و به بوندسلیگا صعود کرد. موفقیتی که به هیچ عنوان نباید دست کم گرفته شود. ساختار تیمها در ردههای پایین به کلی متفاوت از تیمهای سطح اول است. پستهایی مانند مدیر ورزشی یا مدیر نقل و انتقالات تقریبا وجود ندارند و معمولا سرمربی مسئول همه چیز است. از خرید و فروش بازیکنان و مدیریت بودجه و دخل و خرج باشگاه گرفته، تا چیدن تیم داخل زمین و تبیین فلسفه فوتبال و تاکتیک. موفقیت کوبنده او در این تیم، با ساختن همه چیز از تقریبا صفر باعث شد توجه بیشتری به او جلب شود. در اولین فصل حضور هوفنهایم در بوندسلیگا، رانگنیک این تیم را به رتبه قابل تحسین هفتم رساند و فصل بعد هم با کسب رتبه یازدهم و بدون خطر سقوط، جایگاه این تیم را مستحکم کرد. اما در ژانویه 2011 یعنی فصل پنجم حضور در هوفنهایم، به طور ناگهانی و در اعتراض به فروش لوییز گوستاوو به بایرن مونیخ از سمت خود استعفا داد. اینجا مشخص شد رانگنیک کسی نیست که صرفا به عنوان سرمربی روی نیمکت بنشیند و اجازه دهد شخص دیگری بدون رضایت او خرید و فروش بازیکنان تیم را مدیریت کند.
رانگنیک و دیتمار هوپ در جشن صعود هوفنهایم به بوندسلیگا
رانگنیک مدت کوتاهی پس از ترک هوفنهایم، در مارس 2011 به تیم سابق خود یعنی شالکه بازگشت و جانشین فلیکس ماگاتی شد که نتایج فاجعهباری در لیگ گرفته بود. بازگشت به شالکه نسبتا موفقیتآمیز بود. تنها یک ماه بعد تیمی را که با ماگات به بنبست کامل رسیده بود، به نیمه نهایی لیگ قهرمانان اروپا رساند و در بازی تاریخی آوریل 2011 که شالکه اینترِ لئوناردو را 5-2 در سن سیرو درهم کوبید روی نیمکت بود. سپس در ماه می با پیروزی پنج بر صفر مقابل دویسبورگ قهرمان جام حذفی آلمان شد و نخستین جام خود را در سطح اول فوتبال آلمان کسب کرد. گرچه او نتوانست نتایج ناامیدکننده ماگات در لیگ را بهبود بخشد و شالکه فصل را در رتبه چهاردهم به پایان برد، اما از طریق قهرمانی در جام حذفی این تیم را به لیگ اروپا رساند. در ادامه با برد دورتموند در پیش فصل 12-2011 قهرمان سوپرکاپ آلمان شد و یک جام دیگر برد، اما در کمال تعجب تنها چند هفته پس از شروع فصل ناگهان اعلام کرد که به دلیل سندروم خستگی مزمن از تیم کنار خواهد رفت. فشار ناشی از کار و تلاش مداوم باعث شد که او نیاز به استراحت، حداقل برای مدتی داشته باشد و آینده حرفهای او به عنوان سرمربی در سن 53 سالگی در هالهای از ابهام قرار گرفت.
لایپزیگ و آغاز رسمی دوران مدیریت ورزشی
در تابستان 2012 و کمتر از یک سال پس از جدایی از شالکه، رانگنیک تماسی از سوی مسئولان ردبول دریافت کرد تا به یک پروژه جاهطلبانه دیگر دعوت شود. یک هوفنهایم دیگر. باشگاه آر.بی لایپزیگ که در سال 2009 با خرید امتیاز یک تیم دسته پنجمی شکل گرفته بود، برای تحقق رویای حضور در بوندسلیگا سراغ کسی رفت که قبلا این مسیر صعب را با موفقیت طی کرده بود. رانگنیک این بار نه به عنوان مربی، بلکه به عنوان مدیر ورزشی همزمان در باشگاه لایپزیگ و دیگر تیم شرکت ردبول یعنی سالزبورگ شروع به فعالیت کرد و به سرعت ساختار هر دو باشگاه را دگرگون ساخت. در لایپزیگ الکس زورنیگر را روی نیمکت نشاند و سایر اعضای کادر فنی و حتی فیزیوتراپها نیز با نظر مستقیم او انتخاب شدند. در اتریش نیز راجر اشمیت، همراه سالهای دور مدرسه مربیگری هلموت گروس را به سمت سرمربیگری منصوب کرد. کار ردبول سالزبورگ در اتریش به سادگی و با قهرمانیهای پیاپی پیش رفت. لایپزیگ اما داستان دیگری بود و مسیر دشوار و طولانیای پیش روی تیم قرار داشت. در فصل اول و دوم یعنی 13-2012 و 14-2013 لایپزیگ با موفقیت از دسته چهارم و سوم صعود کرد و به بوندسلیگای دو رسید. اما در اواخر فصل 15-2014 در حالی که در رتبه ششم قرار داشت و کمکم شانس صعود به بوندسلیگا را از دست میداد، رانگنیک در تصمیمی غیرمنتظره اعلام کرد که خودش فصل بعد روی نیمکت خواهد نشست. پس از اعلام این تصمیم، زورنیگر استعفا داد و رانگنیک سکان را تا پایان فصل به آخیم بایرلوتزر سپرد. سرانجام لایپزیگ در رتبه پنجم جای گرفت و از صعود باز ماند. فصل بعد رانگنیک خودش سرمربی شد و همه چیز همان طور که همه از او توقع داشتند پیش رفت. لایپزیگ پس از فرایبورگ دوم شد و سرانجام به بوندسلیگا صعود کرد و پروژه بزرگ ردبول با رانگنیک در یک برنامه چهار ساله به بار نشست. شاید هیچ کسی را در کشورهای صاحب فوتبال نتوان پیدا کرد که مانند رانگنیک در طول ده سال، دو تیم را از لیگهای دسته سوم و چهارم تا دسته اول بالا آورده باشد.
به محض صعود به بوندسلیگا، رانگنیک دوباره به پست مدیریتی برگشت و سرمربی موفق تیم اینگولشتات یعنی رالف هازنهوتل را به جای خودش روی نیمکت نشاند. هازنهوتل با آوردن تیم کوچک اینگولشتات به بوندسلیگا دست به کاری شگرف زده بود و فصل بعد با نگه داشتن این تیم و کسب رده یازدهم، کار حتی مهمتری انجام داد و این از چشمان تیزبین رالف رانگنیک دور نماند. او به شکل عجیبی مربیان دیگر را رقیب خودش نمیدید، بلکه مدام دنبال پیدا کردن کسی بود که بتواند سکان فنی تیم را به او سپرده و خودش در بخش مدیریت ورزشی کلیت تیم را اداره کند. او نیمکت لایپزیگ را در حالی که در نهایت خودش شخصا تیم را به بوندسلیگا آورده بود رها کرد و به هازنهوتل سپرد و البته که درباره او اشتباه نمیکرد. لایپزیگ در اولین فصل حضور در بوندسلیگا یعنی فصل 17-2016 به عنوان خیرهکننده نایب قهرمانی رسید و پروژه ردبول در آلمان با موفقیتی کامل ظرف فقط 5 سال از لیگ دسته چهارم به نایب قهرمانی بوندسلیگا رسید.
رالف هازنهوتل؛ زمانی که سرمربی تیم کوچک اینگولشتات بود
سال بعد لایپزیگ در در لیگ قهرمانان نیز به مرحله یکچهارم نهایی رسید اما تیم هازنهوتل در بوندسلیگا به نسبت فصل قبل افت کرده بود و رانگنیک از این موضوع راضی نبود. احتمالا در دسامبر 2017 و زمانی که هوفنهایم تیم سابق رانگنیک، لایپزیگ را با نتیجه چهار بر صفر در هم کوبید او تصمیم خود را درباره آینده باشگاه گرفت. چشم رالف به نابغه دیگری افتاده بود. یولیان ناگلزمن مربی بسیار جوانِ هوفنهایم. مذاکرات در زمان کوتاهی انجام شد و البته بنا شد ناگلزمن یک فصل دیگر در هوفنهایم بماند. هازنهوتل حاضر نشد با این شرایط به کار ادامه دهد و باشگاه را ترک کرد – تصمیمی مهم که به ادامه دوران حرفهای او در لیگ برتر و تیم ساوتهمپتون انجامید – بنابراین برای فصل 19-2018 دست رانگنیک در پوست گردو ماند و سرانجام با پیدا نشدن سرمربی مناسب، دوباره خودش روی نیمکت نشست تا رقابت جالبی در بوندسلیگا میان او و ناگلزمن سرمربی وقت هوفنهایم که قرار بود فصل بعد به لایپزیگ برود شکل بگیرد. نتیجه دو بازی رو در روی این دو، یک پیروزی برای رانگنیک و یک مساوی بود. از آن مهمتر اما اینکه رانگنیک فصل را در رتبه سوم پس از بایرن مونیخ و دورتموند به پایان برد و لایپزیگ را با سهمیه لیگ قهرمانان به ناگلزمن تحویل داد. رانگنیک این بار دیگر به دفتر مدیریت ورزشی لایپزیگ و ردبول سالزبورگ بازنگشت. در پایان فصل، او که پروژه بلند مدت خود در این دو باشگاه را با موفقیت کامل به انجام رسانده بود سرانجام لایپزیگ و سالزبورگ را ترک کرد و به عنوان مدیر توسعه فوتبال کمپانی ردبول و با تمرکز بر استعدادیابی در حوزه آمریکا و برزیل شروع به فعالیت کرد. پستی کم فشارتر نسبت به آنچه در 7 سال گذشته در آلمان و اتریش انجام داده بود. اما با توجه جدی بودن احتمال پیوستن او به میلان، به نظر دوران استراحت رانگنیک خیلی طولانی نخواهد بود. شاید این میدان از قبلیها دشوارتر باشد، همان طور که الگوی رانگنیک یعنی آریگو ساکی به او هشدار داده «میلان هوفنهایم و لایپزیگ نیست و اینجا کسی صبر ندارد که برای اجرای پروژههای بلند مدت زمان بدهد».
تاکتیک و فلسفه فوتبال
با اشارات جسته و گریخته در بخشهای قبلی این مقاله، احتمالا شمای کلی فلسفه فوتبال رانگنیک روشن شده است. او با تلفیق مکاتب مربیانی که تحت تاثیر آنها بود و همچنین آموزههای هلموت گروس، شیوه خودش را در فوتبال ایجاد کرد. او از ساکی حذف سوییپر، خط دفاعی بالا و فشردگی را فرا گرفت و از لوبانوفسکی دوندگی بیامان تیم با توپ یا بدون توپ. اما رانگنیک به این دو اصل یک مفهوم مهم دیگر را هم اضافه کرد: گیگن پرسینگ. هواداران فوتبال اکنون با این واژه که تا چند سال پیش خارج از آلمان شناخته شده نبود، آشنایی خوبی دارند. یک دلیل آن موفقیت کلوپ در لیورپول با اجرای مدام گیگن پرسینگ است که به طور خلاصه به معنای پرس پر فشار به محض از دست دادن توپ برای بازپسگیری آن در همان محل است. مثلثهای سه نفره پرسکننده کلوپ در لیورپول معروف است و خود او بارها به این نکته اشاره کرده که لحظه از دست دادن توپ بهترین زمان برای بر هم زدن نظم دفاعی حریف و خلق موقعیت است و البته خارج از آلمان نام رایجتری به آن داده شده: ضدپرس یا کانتر پرسینگ. البته رانگنیک مخترع گیگن پرسینگ نیست و این مفهوم در دهههای قبل از شروع مربیگری او نیز وجود داشت، اما زمانی که رانگنیک به اهمیت گیگن پرسینگ و طراحی الگوهای اجرای آن در فوتبال مدرن پرداخت، یورگن کلوپ هنوز بازیکن ماینتز بود.
شماتیک پرس پر فشار لایپزیگ در فصل 19-2018؛ این شیوه با اندکی تغییر همان چیزی است که رانگنیک در سال 1998 روی تخته برنامه ZDF نشان داد: حمله به توپ با برتری عددی و کوچک کردن زمین
علاوه بر این رانگنیک یک عنصر دیگر را هم به مجموعه اصول فلسفه فوتبال خود اضافه کرد: اهمیت ویژه به لحظه انتقال فاز یا ترنزیشن. خود او عنوان کرده که دو ثانیه طلایی در زمان انتقال از فاز دفاع به حمله وجود دارد که طراحی تاکتیکهای ویژه برای همین دو ثانیه تفاوت در فوتبال را رقم خواهد زد. توجه او به لحظه انتقال فاز و در نتیجه طراحی روشهای باز شدن انفجاری و ضد حمله تا جایی پیش رفت که بسیاری طراحی تاکتیکهای انتقال فاز را بالاتر از سایر ویژگیها، امضای ویژه رانگنیک میدانند.
در سالهای ابتدای دوران مربیگری، رانگنیک از سیستم 2-4-4 لوزی استفاده میکرد. این همان سیستمی بود که او در سال 98 در شبکه ZDF روی تخته نشان داد. در ادامه او در شالکه چیزی شبیه سیستم آریگو ساکی را به کار میگرفت که به 2-4-4 فِلَت یا صاف معروف است و سپس نسخه جدیدی از این چیدمان یعنی 2-2-2-4 را طراحی کرد، چیزی که امروزه برخی از دیگر مربیان آلمانی نیز اجرا میکنند. از جمله ناگلزمن و توخل که در همین فصل نیز گاهی از سیستم ۲-۲-۲-۴ در لایپزیگ و پاریس استفاده کردهاند. جالب است که این چیدمان به عنوان یک نوآوری از سوی این مربیان عنوان شده، در حالی که رانگنیک حداقل ده سال قبل از آنها این سیستم را طراحی کرده بود.
فصل اولی که در لایپزیگ مربی شد از 3-3-4 استفاده میکرد و در یک تحول ساختاری، برای نخستین بار به استفاده از یک مهاجم نوک روی آورد. در فصل 19-2018 که برای آخرین بار در بوندسلیگا سرمربی لایپزیگ شد در ابتدای فصل از سیستم 3-3-4 و در ادامه بیشتر از 2-4-4 استفاده میکرد تا اینکه ناگهان و پس از یک سلسله نتایج ضعیف در ماه نوامبر و دسامبر، بعد از ژانویه در برخی بازیها از سیستم سه دفاعه 2-5-3 نیز استفاده کرد. اولین بار بود که رالف رانگنیک، کسی که با معرفی ایده نوآورانه دفاع چهار نفره خطی در آلمان مشهور شد، از دفاع سه نفره استفاده میکرد. اما این نکته بسیار مهم است که این دفاع سه نفره مدرن که در ایتالیا و با مربیانی مانند کنته و گاسپرینی به فوتبال معرفی شد، تفاوت بنیادین با سیستم سه دفاعه سنتی با لیبرو دارد که در دهه هشتاد و نود رایج بود. حتی خود آریگو ساکی و یا مارچلو لیپی که قبل از رانگنیک در بطن جریان تحول انقلابی مشابه در ایتالیا بودند به این موضوع معترفند. لیپی در اوایل ظهور سیستم 2-5-3 کنته در این باره گفته بود: «این را فراموش کنید که این دفاع سه نفره همان چیزی است که ما در دهه نود از آن عبور کردیم. این سیستم بسیار کاربردی و موثر است، اما آموزش به بازیکنان و اجرای درست آن بسیار دشوار است».
در نهایت، در بحث سیستم بازی رالف رانگنیک توجه به این نکته اهمیت اساسی دارد که درک کنیم فلسفه مربیگری او ناظر به یک «چیدمان خاص» نیست. این را در سایر مربیان آلمانی که به نوعی دنبالهروی مکتب او به حساب میآیند نیز میبینیم که در طول یک فصل به تناوب از سیستمهای متنوعی استفاده میکنند. برای مثال ناگلزمن در همین فصل 20-2019 از 9 سیستم متفاوت استفاده کرده است! اصلا یکی از مهمترین پایههای فلسفه فوتبال رانگنیک این است که تیم باید بتواند نسبت به تغییر سیستم و تغییر تعداد بازیکنان در خطوط مختلف منعطف باشد. به این جهت بازیکنان تیم باید توانایی بازی در پستهای مختلف را داشته باشند. در واقع مهمتر از سیستم، این است که بازیکنان بتوانند جهانبینی او را درک کنند: دوندگی بی امان، گیگن پرسینگ، باز شدن و انتقال سریع توپ در فاز انتقالی.
در بخش دفاعی اما رانگنیک همانطور که اشاره شد یک آریگو ساکیست تمام عیار بود. او شیوههای دفاع با محوریت فضا و پوشش منطقهای با مرجع توپ را از تماشای تیم ساکی یاد گرفت و کمابیش همان شیوه را در تمام سالهای مربیگری به کار بست. در بحث پرسینگ اما از همان ابتدا راه متفاوتی در پیش گرفت. اگرچه ساکی مبدع پرس به شکل امروزی در فوتبال است، اما شیوههای مختلف پرسی که او اجرا میکرد، شباهت زیادی به گیگن پرسینگ نداشت. در واقع پرس مهاجمان ساکی کمتر تهاجمی بود و بیشتر به عنوان ابزاری برای خریدن زمان جهت بازگشت تیم به موقعیت دفاعی استفاده میشد.
تله پرس؛ هدایت تیم حریف به محل از پیش تعیین شده
یکی از شیوههای هوشمندانه پرسینگ رانگنیک ایجاد تله پرس در مقابل بازیسازی از عقب حریف است. تیم او با آزاد گذاشتن یک بازیکن حریف – معمولا هافبک میانی – اجازه میدهد توپ به او برسد تا بازیکنانی که از پیش منتظر این لحظه هستند به سرعت او را محاصره کرده و فضا را برای بازپسگیری توپ تنگ کنند. این استراتژی پرس بسیار کارآمد، اما نیازمند تمرین و هماهنگی بالا میان بازیکنان است. نکته مهم این است که حریف به زودی متوجه این تله میشود و در واقع تنها راهی که بتوان این شیوه را به صورت مداوم اجرا کرد این است که باقی مسیرها به خوبی بسته شوند؛ در واقع آن چیزی که ما از این تله پرس در لحظه درگیری نهایی میبینیم تنها بخش کوچکی از آن است. اجزای اصلی تله پرس بازیکنان خارج مرکز هستند که با دوندگی مداوم سایر مسیرها را میبندند تا تنها گزینه تیم حریف همان بازیکنی باشد که رانگنیک میخواهد.
اجرای تله پرس با سیستم 2-5-3 در لایپزیگ مقابل تیمی که با سیستم 1-3-2-4 از عقب بازیسازی میکند؛ تمام مسیرها بسته است و توپ به بازیکنی میرسد که هافبکهای لایپزیگ انتظارش را میکشند
انتقال فاز، ضد حمله و معجزه پاسهای طولی
همان طور که اشاره کردیم، انتقال فاز به مرور زمان تبدیل به کلید تاکتیک رانگنیک شد. او برای افزایش بازده ضدحملهها «قانون ده ثانیه» را تعریف کرد. به این معنی که ضد حمله باید از زمان بازیابی توپ تا ضربه نهایی به سمت چهارچوب زیر ده ثانیه طول بکشد. با توجه به پرس پر فشار تیم که اصولا با هدف بازیابی توپ طراحی شده رانگنیک دست به طراحی الگوهای ضد حمله زد. اصول ابتدایی این الگو بسیار ساده بود. بازیکنانی که در یونیت بازیابیکننده توپ قرار ندارند، خصوصا فورواردها، وظیفه دارند که پس از بازپسگیری توپ توسط همتیمیها، به سرعت در کانالهای طولی از پیش تعیین شده حرکت کنند. در اجرای این ضدحملههای سریع، هدف رساندن توپ به این مهرههای دونده به سمت جلو با حداقل تعداد پاس است. نکته کلیدی این است که در این شرایط هر پاس عرضی پس از بازیابی توپ، زمان طلایی ضد حمله را تلف میکنند و در اولین فرصت باید با پاس طولی بازیکن هدف را در جلوی زمین پیدا کرد. بازیکنان یونیت دونده باید در کانالهایی حرکت کنند که یارگیری را برای مدافعان تیم حریف دشوار کند و همچنین آنقدر سریع باشند که فرصت بازگشت به عقب و مشارکت موثر در دفاع را به هافبکهای حریف ندهند. رسیدن به تسلط کامل در اجرای این روش نیازمند طراحی استادانه الگوها، تمرین زیاد و آمادگی بدنی بالای بازیکنان برای استارتهای پیاپی است و رانگنیک نشان داده که به خوبی از این نیازمندیها آگاه است و در مراحل مختلف، از انتخاب بازیکن گرفته تا طراحی تمرینات تاکتیکی و بدنسازی، این اهداف را لحاظ میکند.
الگوی ضد حمله با حرکت بازیکنان دونده در کانالهای طولی؛ تیم به دو یونیت «بازپس گیرنده» و «دونده» تبدیل میشود و ضد حمله در کمتر از ده ثانیه باید به نتیجه برسد
در موقعیت طراحی حمله از عقب نیز رانگنیک همواره از معطل کردن توپ و رد و بدل کردن پاسهای عرضی پیاپی پرهیز دارد. هدف همیشه رسیدن به منطقه خطر حریف در کمترین زمان ممکن است. به همین دلیل در هنگام بازیسازی از عقب نیز پاسهای طولی رابط اصلی میان خطوط است.
جمعبندی
دوباره به میلان باز میگردیم. با شناختی که حالا از رانگنیک به عنوان یک مدیر-مربی خلاق به دست آوردهایم، پاسخ به این سوال که آیا او گزینه مناسبی برای میلان است یا خیر راحتتر خواهد بود. رانگنیک در فوتبال آلمان از جایگاهی برخوردار است که به طور پیش فرض و فارغ از اینکه درباره چه تیمی حرف بزنیم، همیشه گزینه مناسبی است. رالف رانگنیک نمیتواند انتخاب اشتباه باشد چون از آخرین باری که ناموفق بوده آنقدر گذشته که کسی به خاطر ندارد. اما وقتی درباره میلان حرف میزنیم یک نکته مهم این است که اول باید هدف را مشخص کنیم و ببینیم وقتی میپرسیم آیا رانگنیک گزینه مناسبی است، منظور برای چه هدفی است؟
میلان در حال دست و پنجه نرم کردن با یک بحران جدی و طولانی است، اما این بحران دو وجه اصلی دارد. وجه ورزشی و وجه اقتصادی و البته که این دو وجه در یک نقطه همگرا میشوند و در ایجاد سرخوردگی با هم همپوشانی دارند. اما سوال اصلی این است که کدام یک بر دیگری مقدم است؟ اینجا است که مسئله تبدیل به مرغ و تخم مرغ میشود. آیا میلان باید سهمیه لیگ قهرمانان را بگیرد تا مشکلات اقتصادی و فشار فیرپلی مالی را برطرف کند و به جاده موفقیت برگردد؟ یا اینکه باید ابتدا ساختار اقتصادی خود را بهبود بخشد و به تدریج با درآمدزایی پایدار و ایجاد پایه قوی مالی تیم را به جایگاه گذشته برگرداند؟
حقیقت این است که اوضاع اقتصادی میلان حتی از وضع نتایج تیم داخل زمین هم خرابتر است. البته این موضوع که الیوت در زمان به خدمت گرفتن میلان تمام بدهیها را پرداخت کرده و باشگاه بدهی عمدهای ندارد، خطر سقوط کامل اقتصادی و خارج شدن اوضاع از کنترل را کم کرده، اما از نداشتن بدهی مهمتر، این است که باشگاه یک بنگاه اقتصادی سودآور باشد که میلان در شرایط فعلی فاصله زیادی با چنین چیزی دارد. باشگاه هر ساله متحمل ضررهای چند ده میلیونی میشود و دلیل آن کم بودن درآمد به دلیل عدم حضور در لیگ قهرمانان، نداشتن استادیوم و درآمد اندک روز بازی، و در سوی دیگر هزینههای بالایی است که اداره سالانه تیم به باشگاه تحمیل میکند. علاوه بر آن، میلان در یک مقطع در زمان مالکیت چینیها دست به خریدهای هنگفت زد که با شوک ناگهانی عقبماندگی تیم را جبران کند، که آن پروژه با شکست کامل مواجه شد و تراز منفی باشگاه را انباشته کرد.
امضای خاص رانگنیک: کشف بازیکنان و هماهنگی با ایده گازیدیس
در چنین شرایطی و با این اختلاف میان درآمد و هزینه باشگاه و دور بودن ساخت استادیوم اختصاصی که سالها است بر سر آن میان میلان و اینتر و شهرداری دعوا است، گازیدیس به منبع دیگری برای درآمدزایی چشم دارد و آن هم خرید بازیکنان با استعداد با قیمت پایین و تبدیل آنها به ستارههای گرانقیمت است، تا هم تیم میلان از آنها بهره بگیرد و هم در زمانی که برای باشگاه سودآور باشد آنها را به فروش برساند. در حقیقت باید گفت برای چنین هدفی، هیچ کس در جهان مناسبتر از رالف رانگنیک نیست. در طول دورانی که او سرمربی هوفنهایم بود و سپس دورهای که مدیریت ورزشی ردبول سالزبورگ و لایپزیگ را به عهده داشت، تعداد بازیکنانی که زیر نظر او این مسیر گمنامی به شهرت را طی کردند چشمگیر است. روبرتو فیرمینو، سادیو مانه، نبی کیتا، اوپامکانو، تیمو ورنر و ارلینگ هالند تنها بخشی از این فهرست بلند هستند. شاید این ایده به مذاق بسیاری از هواداران میلان خوش نیاید و بگویند ما میلان هستیم و با لایپزیگ و هوفنهایم فرق داریم، اما حقیقت آن است که اگر تفاوتی در کار باشد، فاصله میان دو تیمی است که یکی در یکچهارم نهایی لیگ قهرمانان اروپا حاضر است و دیگری چند سال است که حتی در راهیابی به این مسابقات ناکام مانده.
استعدادیابی رانگنیک محدود به بازیکنان نیست!
رانگنیک علاوه بر کشف بازیکنان مستعد، توانایی عجیبی در شناخت و شکوفاسازی مربیان آیندهدار نیز دارد. به خدمت گرفتن هازنهوتل، راجر اشمیت و ناگلزمن در تیمهای تحت مدیریتش، زمانی که هنوز توجهات را به خود معطوف نکرده بودند، نشان میدهد که او همواره نه تنها داخل زمین، بلکه برای نیمکت تیم هم به دنبال ستارههایی است که بهتر از هر کسی در پیدا کردن آنها استاد است. لایپزیگ که امسال این طور اروپا را تحت تاثیر قرار داده، بیش از ناگلزمن مدیون رانگنیک است. او تمام اجزای لازم برای موفقیت تیم را جزء به جزء پیدا کرد و کنار هم چید. از شکل دادن ساختار باشگاه گرفته تا پیدا کردن بازیکنان مستعد و سرانجام تحویل آن به یک سرمربی نابغه. بگذریم که خود او بود که در دوره گذار یک ساله تا آمدن ناگلزمن روی نیمکت نشست و برای او سهمیه لیگ قهرمانان را گرفت. چنین مدلی با ایدههای گازیدیس برای میلان همخوانی کامل دارد. حالا این را اضافه کنید که رانگنیک تیمو ورنر را در سال 2016 با 7 میلیون یورو از اشتوتگارت خرید و امسال لایپزیگ او را به قیمت 53 میلیون یورو به چلسی فروخت. سه یا چهار خرید هوشمندانه این چنینی کافی است تا مشکلات مالی و تراز حسابهای میلان برطرف شود و فرصتی برای نفس کشیدن به ساختار پر از مشکل اقتصادی باشگاه بدهد و این چیزی است که گازیدیس در رانگنیک جستجو میکند. درآمدزایی از طریق ستارهسازی، همزمان با موفقیت نسبی در زمین. کاری که رانگنیک نشان داده بهتر از هر کسی بلد است.
تردیدها
در صدر فهرست مواردی که ممکن است در پروژه رانگنیک و میلان محل تردید باشند، موقعیت کادر فنی و مدیریتی ورزشی فعلی تیم قرار دارد. نتایج هفتههای اخیر و نمایش فوقالعاده تیم پیولی، هرگونه تغییر را تبدیل به یک قمار بزرگ میکند و مسلما هواداران نسبت به این تحول با دیده تردید خواهند نگریست و همانطور که آریگو ساکی هشدار داده، صبر کمتری خواهند داشت. رانگنیک در لایپزیگ و هوفنهایم همواره رو به پیشرفت حرکت کرد و چنین توقعی از او در میلان هم میرود، اما حتی یک لغزش جزئی هم ممکن است به واکنش شدید هواداران منجر شود؛ خصوصا که یک طرف داستان مالدینی اسطوره باشگاه قرار دارد که از محبوبیتی بی بدیل در میان هواداران برخوردار است. با توجه به اینکه عملکرد مالدینی در اولین سال حضورش در راس مدیریت ورزشی باشگاه قابل قبول بوده و فصل جاری اولین فصلی است که پس از سالهای متمادی میلان توانسته با فروش چند بازیکن مانند کوترونه، پیونتک، سوسو و چند انتقال قرضی مانند کالدارا و رودریگز و معاوضه موفق ربیچ با سیلوا، هم درآمد زایی کند و از هزینه دستمزدها بکاهد و هم ترکیب تیم را نسبت به گذشته به شکل قابل توجهی بهبود بخشد. برخی خریدهای این فصل مالدینی با قیمت منطقی و مناسب تبدیل به سرمایههای خوبی شدهاند، مانند بن ناصر و تئو هرناندز که به ترتیب با 16 و 20 میلیون یورو به میلان آمدند و حالا ارزش بازار بسیار بالاتری دارند. بنابراین رانگنیک جای کسی را در پست مدیریت ورزشی میگیرد که خودش در پروژه آوردن استعدادهای جوان و تبدیلشان به سرمایه باشگاه، چندان هم ناموفق نبوده و از آنجا که رانگنیک قرار است به صورت همزمان جانشین پیولی و مالدینی شود، بار موفقیت فعلی تیم دوبرابر روی شانههای او سنگینی خواهد کرد و البته که در هر صورت، حتی اگر از رانگنیک نتیجه خوبی هم بگیرد، از دست دادن مالدینی -که در شرایط فعلی محتمل به نظر میرسد- خسران بزرگی برای میلان خواهد بود. پائولو مالدینی هویت و شخصیت باشگاه است و جای تاسف دارد که شرایط طوری رقم خورده که میان او و رانگنیک فقط یکی بماند.
نداشتن سابقه مربیگری در خارج از آلمان
رانگنیک هرگز خارج از بوندسلیگا مربیگری نکرده و به جز مدیریت ورزشی ردبول سالزبورگ، تجربه مدیریت خارج از آلمان را نیز ندارد. تفاوتهای میان شیوه بازی تیمها، روندهای تاکتیکی و همچنین ساختار مدیریتی باشگاهها در ایتالیا و آلمان، به همراه مشکل زبان و ارتباط ممکن است باعث کاهش بازدهی عملکرد رانگنیک شود. از بعد فنی، مربیان آلمانی و خصوصا آنها که نزدیک به سبک و فلسفه رانگنیک یا متاثر از او هستند معمولا خارج از آلمان هم کیفیت خود را حفظ کردهاند اما فشار بار همزمان مدیریت ورزشی و سرمربیگری در یک محیط بیگانه ممکن است به کیفیت کار رانگنیک آسیب بزند.
سه عنصر موفقیت رانگنیک
رانگنیک در مصاحبههایش عنوان کرده که برای رسیدن به موفقیت به سه عنصر مهم نیاز است. سرمایه Capital، هدف Concept و خبرگی Competence. عناصر دوم و سوم، یعنی تعریف ظرف پروژه و هدف به همراه توانایی و دانش لازم برای اجرای آن چیزی است که رانگنیک با خودش به تیم میآورد. اما بخش اول یعنی سرمایه از تردیدهای جدی دیگر در ماجرای رانگنیک و میلان است. فراموش نکنیم که هر دو پروژه هوفنهایم و ردبول-لایپزیگ تحت مالکیت شرکت یا فردی بودند که سرمایهگذاری قابل توجهی در این تیمها انجام داده و مشکل مالی به هیچ وجه مسئله نبود. درست است که رانگنیک با پیدا کردن و پرورش استعدادها برای این تیمها درآمدزایی کرد اما هرگز زیر فشار مداوم مشکلات مالی یا فیرپلی فیفا قرار نداشت، این معضل تصمیمهای او را تحت تاثیر قرار نمیداد و لازم نبود هر لحظه و برای هر اقدامی نگران تاثیر آن روی حسابهای باشگاه باشد. این معضل در میلان جدی است. الیوت مالک باشگاه موسسه نسبتا ثروتمندی است اما مهم است که به بار کلمه «نسبتا» توجه کنیم. در حقیقت ثروت الیوت و مالک آن پل سینگر فاصله نجومی با چیزی دارد که ما امروزه در فوتبال به عنوان «ثروت» میشناسیم. برای مقایسه، دارایی پل سینگر حدود 3.5 میلیارد دلار است در حالی که آبراموویچ مالک چلسی 12.5 میلیارد دلار ثروت خالص دارد و دیتریش ماتشیتز مالک ردبول در حدود 25 میلیارد دلار. حتی ثروت دیتمار هوپ مالک باشگاه نه چندان بزرگ هوفنهایم در حدود 17 میلیارد یورو تخمین زده میشود که چند برابر سرمایه صاحبان الیوت است. شاهزادههای قطری و اماراتی مالک پاریس و سیتی هم که کلا در رده دیگری قرار میگیرند و علیرغم اینکه عدد دقیق داراییشان مشخص نیست اما گمان بر این است که با صدها میلیارد دلار اموال منقول و غیر منقول، فوتبال برایشان بیشتر سرگرمی است تا کسب و کار. بنابراین حساب میلان را باید از این تیمهای با مالک ثروتمند جدا کرد. الیوت میلان را به عنوان یک سرمایه نگاه میکند که باید یا با درآمدزایی و یا با فروش باشگاه به قیمتی بالاتر از خرید، به این موسسه سود برساند. هرکسی شناختی از ماهیت و شیوه کسب و کار صندوق الیوت داشته باشد میداند که سینگرها یک کسب و کار ضررده را برای طولانی مدت نگاه نخواهند داشت. البته آنها معمولا در تبدیل موسسات زیانده به بنگاههای سودآور موفق بودهاند و احتمالا قمار آنها روی گازیدیس به این دلیل است که به ایدههای او را در راستای درآمدزایی برای باشگاه، اعتقاد دارند. اینجا است که ممکن است اولویت مالکان باشگاه و شخص گازیدیس لزوما همراستا با اولویت هواداران نباشد.
در نهایت باید دید که ماجرا به کدام مسیر خواهد رفت. زوج پیولی-مالدینی که با پیشرفت قابل توجه جایگاه نسبتا مقبولی در میان هواداران کسب کرده، از تیم خواهند رفت و رانگنیک جای هر دو را خواهد گرفت؟ فعلا که این گزینه محتمل به نظر میرسد و در صورت وقوع باید منتظر باشیم تا فصل بعد میلان کاملا متفاوتی را چه داخل و چه بیرون زمین ببینیم.
یک پاسخ
عالی بود