خوزه مورینیو آقای خاص، در سال 2020 برای هر کسی که فوتبال را دنبال میکند شناخته شده است. حتی افول نسبی او در سالهای اخیر باعث نشده که همچنان چهرهای مورد توجه رسانهها و هواداران نباشد. دلیل البته موفقیتهای کوبنده و پیاپی او در سالهای مابین 2002 تا 2015 است. کمتر مربی در تاریخ چنین عناوین پشت به پشتی را در لیگهای مختلف تجربه کرده است. در فاصله کمتر از پانزده سال مورینیو دو بار لیگ پرتغال، سه بار لیگ برتر انگلیس، دو اسکودتو و یک قهرمانی لالیگا به دست آورد. توالی قهرمانیهایی که دود از کله انسان بلند میکند!
به اینها دو قهرمانی چمپیونزلیگ با پورتو و اینترمیلان را هم اضافه کنید. همینطور تعداد زیادی جام حذفی، جام اتحادیه و سوپرکاپ. دورانی درخشان که حتی اگر مورینیو هیچ عنوان مهم دیگری هم کسب نکند -که خیلی هم دور از ذهن نیست- باز هم او را در میان پر افتخارترین مربیان باشگاهی اروپا قرار میدهد.
اما حقیقت امر این است که برای من، هیچکدام از این افتخارات به اندازه قهرمانی اروپا با پورتو حیرت انگیز و قابل تحسین نیست. برای درک اهمیت این موضوع اشاره به این نکته کافی است که پس از قهرمانی آژاکس در سال 1995 پورتوی مورینیو تنها تیمی است که توانسته خارج از چهار لیگ معتبر فوتبال اروپا یعنی ایتالیا، اسپانیا، آلمان و انگلیس، قهرمان اروپا شود. در عدد 1995 هم نکتهای نهفته که اهمیت موضوع را باز هم بیشتر میکند. سال 95 همان سالی است که قانون بوسمن اجرایی شد و قوانین ناظر به قرارداد بازیکنان تغییرات بنیادینی کرد و از جمله محدودیت تیمها به استفاده از سه بازیکن خارجی در زمین برداشته شد. بعد از قانون بوسمن تاکنون 24 دوره لیگ قهرمانان برگزار شده و تنها تیمی که خارج از چهار لیگ معتبر جام را برده، پورتوی مورینیو است. حدس من این است که این رکورد به سالهای بسیار طولانیتر از این کشیده خواهد شد. شروع مربیگری خوزه با حضور کوتاه او در بنفیکا بود. کسی که سابقه بازی حرفهای چندانی نداشت و در مربیگری هم دستیاری بابی رابسون و فن خال مهمترین برگهای کارنامه او بودند و چندان جدی گرفته نمیشد. دوران او در بنفیکا پر از تنش بود و سرانجام با استعفای زودهنگام، پس از اینکه مدیریت حاضر نشد قرارداد او را تمدید کند به پایان رسید. در واقع فصل بعد و موفقیت او در تیم نه چندان شناخته شده یونیائو بود که مسئولان پورتو را قانع کرد با او قرارداد ببندند.
گزاف نیست اگر بگوییم مورینیو در پورتو یک انقلاب در مربیگری ایجاد کرد. اگر دهه 2010 را دهه کلوپ و گواردیولا بدانیم -نه فقط به خاطر عناوین -که در این صورت باید دهه زیدان نام میگرفت- بلکه به خاطر فلسفه فوتبال و ایجاد یک «مدل» برای مربیگری -البته در سالهای پایانی دهه ناگلزمن و گاسپرینی هم به این فهرست اضافه میشوند- دهه 2000 را باید به نام مورینیو شناخت. زیرا او بود که در این دوره یک «مدل» جدید برای مربیگری ارائه کرد. منظور از مدل، صرفا ناظر به تاکتیک و شیوه بازی نیست. بلکه درباره یک طیف وسیعتر از مفاهیم علمی سخن میگوییم که در مدل مورینیو اهمیت اساسی داشت. انگیزش، روانشناسی، تغذیه و آمادگی جسمانی، طراحی دورههای تمرین مختلف در طول فصل جهت بهینه کردن بازده تاکتیکی، بازده بدنسازی، و پیشرفت تکنیکی و بسیاری مفاهیم دیگر. در واقع این که مورینیو فوتبالیست حرفهای نبود باعث شد که بیش از سایر مربیان به جنبه علمی مربیگری توجه کند. بسیاری از مربیانی که خودشان فوتبالیست و خصوصا فوتبالیستهای بزرگی بودهاند، بخشی از کار مربیگریشان را به صورت شهودی انجام میدهند. درک غریزی که از داخل زمین به عنوان یک بازیکن داشتهاند حالا در کنار زمین به آنها در انتقال مفاهیم و طراحی تاکتیکها کمک میکند. مورینیو که از این ویژگی «درک شهودی بازی» کمتر بهره برده بود، آن را از نقطه ضعف به نقطه قوت تبدیل کرد و با تقویت جنبه علمی و آکادمیک مربیگری، از همان ابتدا در پورتو پایه گذار دوران افتخار خود شد. پپ گواردیولا و یورگن کلوپ روی دیگر این سکه هستند. مربیان صاحب سبک و الگویی که خودشان فوتبالیست بودهاند. اما جالب است که یورگن کلوپ -که همیشه فوتبالیست متوسطی بود- معروف است که از همان دوران بازی علاقه به مربیگری داشت و کتابهای فنی میخواند و به فوتبال بازی کردن صرفا به عنوان مسیری برای رسیدن به مربیگری چشم داشت. گواردیولا اما قطعا یک استثناست. کسی که علیرغم بازی در سطح بسیار بالا از همان ابتدا سعی کرد همه چیز را فرمول نویسی کند و با ایجاد دیسیپلین و علمی و مدون کرد کردن روشها، نقش شهود را در مربیگریاش کمتر و کمتر کرد. اما از نظر تقدم زمانی، مورینیو بسیار قبل از این و در ابتدای دهه 2000 یک انقلاب مهم در مربیگری ایجاد کرد: «مدل مورینیو». در یک تعریف کوتاه، مدل مورینیو یک «برنامه بلند مدت» مدون برای کل فصل بود که هر هفته، و هر جلسه تمرین باید با نگاه به اهداف و زمان بندی آن برنامه اجرا میشد و در آن، آمادگی فیزیکی، آمادگی روحی و روانی و انطباق تاکتیکی بازیکنان تیم اهمیت همتراز داشت.
در طول سالهای بعد تحلیلهای زیادی از تاکتیک مورینیو در چلسی، اینتر، رئال و منچستر یونایتد دیدهایم. اما پورتوی مورینیو تیمی است که کمتر به آن پرداخته شده. اجازه بدهید نگاهی هم به ترکیب و تاکتیک مورینیو در پورتو داشته باشیم. استراتژی فوتبال مورینیو طبعا مطابق همان چیزی است که بعدها از او در تیمهای دیگر دیدیم. سازمان یافته و فشرده در دفاع، تمرکز روی گرفتن فضا از حریف و سرعت در انتقال پس از بازپس گیری توپ و طراحی ضدحمله. اما سیستم بازی و تاکتیک او، با چیزی که بعدها دیدیم تفاوت داشت. برخلاف سالهای پیش رو در چلسی و اینتر که مورینیو به ابداع، توسعه و تکامل تاکتیک 4-2-3-1 معروف خود دست زد -که هنوز هم از آن استفاده میکند- او در پورتو با سیستم دو مهاجمه 4-3-1-2 با یک هافبک تهاجمی (دکو) پشت مهاجمان بازی میکرد.
ترکیب پورتو و موناکو در دیدار فینال لیگ قهرمانان 2004
این ترکیبی است که در فینال چمپیونزلیگ آن سال در برابر موناکو به میدان رفت. 9 بازیکن پرتغالی و دو فوروارد برزیلی. در واقع پورتوی مورینیو یک تیم «پیشا بوسمنی» بود. شاکله اصلی تیم در آن سال، این ترکیب داخل زمین به اضافه آلنیشف روس و بنی مک کارتی اهل آفریقای جنوبی بود که به تناوب در ترکیب اصلی هم قرار میگرفتند. البته مورینیو در آن فصل بازیکنان دیگری مانند بوسینگوا و یا ریکاردو کاستا را نیز در اختیار داشت که هنوز خیلی جوان بودند ولی در فصلهای آینده به بازیکنان خوبی تبدیل شدند.
یکی از مهمترین نکات پورتوی مورینیو تکوین نقش و شکل بازی مدافعین کناری بود. نونو والنته دفاع راست و پائولو فریرا دفاع چپ تیم، هر دو توسط مورینیو در همان سال ورود به پورتو خریداری شده بودند. والنته را مورینیو با خودش از یونیائو آورد و پائولو فریرا هم در آن زمان جوان 22 سالهای بود که مورینیو در لیگ کشف کرد و از ویتوریو ستوبال به خدمت گرفت. فریرا همراه مورینیو به چلسی رفت و یک دهه در این تیم و تیم ملی پرتغال بازی کرد. این اهمیت پست مدافعین کناری برای مورینیو، از مفاهیم بنیادی است که تاکتیکهای چهار دفاعه مدرن حول آن شکل میگیرد. چیزی که ما امروزه به عنوان دفاع کنار کلاسیک در دفاع خطی میشناسیم در آن زمان و ابتدای دهه دوهزار در حال شکلگیری بود. تا همین سالهای اخیر و پیش از ابداع مفهوم بازیکن لب خط مقلوب (Inverted winger & Inverted fullback) توسط گواردیولا، مدافعان کناری لب خط، بازیکنانی با ویژگیهای خاص و غیر قابل جایگزینی بودند و مورینیو از اولین کسانی بود که متوجه اهمیت ویژه این بازیکنان خط دفاع در برقراری تعادل میان فازهای دفاعی و هجومی شد.
مورینیو توجه ویژه به اهمیت نقش مدافعین کناری داشت و در پورتو شیوه نامتقارن ویژه خود را برای بالانس مدافعین کنار در تاکتیک چهار دفاعه تکوین کرد. چیزی که حتی همین حالا هم در تاتنهام اجرا میکند. اوریه از سمت راست بازیکنی است که بیشتر در حمله مشارکت میکند و در سمت چپ بن دیویس یا بازیکن دیگری را به کار میگیرد که بیشتر خصوصیات دفاعی داشته باشد. یکی از این دو بازیکن بیشتر به حمله اضافه میشود و دیگری پوشش دفاعی را در اولویت قرار میدهد. این تاکتیک مورینیو در پورتو با استفاده از نونو والنته تهاجمی و پائولو فریرای دفاعیتر اجرا میشد. (مایکون هجومی و کریستین چیوو تدافعی در اینتر نمونه دیگری از مدافعین کناری نامتقارن مورینیو هستند).
پائولو فریرا کشف مورینیو در لیگ پرتغال در آغوش او پس از قهرمانی اروپا
استفاده از مدافعین کنار مناسب برای پوشش طولی فضای لب خط این اجازه را به مورینیو میداد که سه هافبک میانی خود را با خصوصیات بازیکن میانی مرکزی و برای بستن فضاهای میانه زمین انتخاب کند. کاستینیا، مانیش و پدرو مندس سه بازیکنی که در میانه زمین بازی میکردند، معمولا بسیار نزدیک به هم، و در فاز دفاعی با فشردگی بسیار زیاد نسبت به خط دفاع، امضای مورینیو را در فاز دفاعی به خوبی اجرا میکردند. آلنیشف هم بازیکنی بود که در مواقع ورود به زمین پویایی و توانایی فیزیکی خط میانی را در صورت نیاز بالا میبرد. دکو بازیکنی بود که وظیفه مهم فضاسازی، دریافت توپ و ایجاد موقعیت ضدحمله را به عهده داشت. پس از توپ ربایی، پورتو گزینههای زیادی برای طراحی ضد حمله داشت. ریکاردو کاروالیو در مرکز دفاع بازیکنی بود با رنج پاس بسیار طولانی که میتوانست از همان عقب زمین دو مهاجم و یا دکو را در فضای خالی پیدا کند و به آنها پاس بدهد. نونو والنته و پائولو فریرا بازیکنانی بودند که میتوانستند پا به توپ به جلو حرکت و توپ را به خط تهاجمی نزدیک کنند و خط هافبک سه نفره هم با نزدیکی به هم و تکنیک مناسبِ هر سه بازیکن، این فرصت را داشتند که با بازی ترکیبی و دریبل زدن توپ را به خط حمله + دکو برسانند. چیزی که در پورتوی مورینیو چشمگیر بود، تمرکز بر فشردگی دفاعی، گرفتن فضا از حریف، و ایجاد تاکتیکهای هجومی و ضد حمله، کاملا واقع گرایانه و بر مبنای تواناییهای بازیکنان است. روش انتقال توپ پس از باز پس گیری، با توجه به منطقه زمین و بازیکنی که توپ را در اختیار دارد، از پیش تعیین شده است و به همین دلیل است که سرعت انتقال فاز در پورتو حداکثر بود چون وقت برای فکر کردن تلف نمیشد.
کاستینیا و مانیش دو عضو تغییر ناپذیر خط میانی سه نفره پورتو
تصویر زیر از فینال پورتو برابر موناکو، و مربوط به زمانی است که پورتو یک بر صفر جلو است. شاید یکی از بهترین لحظهها برای نشان دادن چگونگی تقسیم تیم در فاز دفاعی و آمادگی برای ضد حمله باشد. در حالی که چهار مدافع و سه هافبک، کاملا فشرده و در موقعیت خود هستند، در لحظه ارسال توپ دکو نگاه به فضای خالی دارد تا به محض تغییر مالکیت برای دریافت توپ جاگیری کند. همین تسلط و آمادگی پورتو در اجرای ضد حمله بود که گلهای دوم و سوم را هم برای آنها در این بازی به ارمغان آورد. گل دوم و سوم پورتو در این بازی در واقع تبلور تکامل استراتژی ضد حمله مورینیو هستند: سرعت انتقال توپ، که باعث ایجاد موقعیت سه برابر سه یا سه برابر دو در ضد حمله میشود و آنجا اتکا به خلاقیت بازیکنان، خصوصا دکو در باز کردن گره موقعیتهای برابر عددی.
یونیت هفت نفره دفاعی پورتو و فضاسازی دکو برای ضد حمله
اما علیرغم فشردگی در دفاع و تمرکز بر ضدحمله، در مالکیت توپ و بازیسازی هم پورتو حرف برای گفتن داشت و دلیل آن ویژگیهای فوقالعاده دکو بود. او کاملا توانایی این را داشت که همزمان با ایفای نقش هافبک هجومی و پشت مهاجمان، در خط میانی نیز عقب بیاید و با گرفتن توپ از خط دفاع و پخش کردن آن نقش یک هافبک بازیساز را هم ایفا کند. شاید گل دوم پورتو به منچستر یونایتد در یک هشتم نهایی چمپیونزلیگ و مقایسه نقش او با گل دوم فینال که توسط خودش به ثمر رسید نمونه بارزی از این انعطاف پذیری دکو باشد. او تا نزدیکی خط دفاعی عقب میآید و با اورلپ نونو والنته توپ را به او در موقعیت سانتر میدهد، ارسال والنته برای بنی مککارتی و گل. حالا پس از گذشت سالها و با مرور این بازیها، پی میبریم که دکو چه بازیکن خاص و بزرگی بود. نه فقط به خاطر تکنیک قابل توجه و دید عالی، بلکه به خاطر انطباق پذیری و درک تاکتیکی فوقالعادهای که از بازی داشت.
دکو بازیکنی با ویژگیهای منحصر به فرد تکنیکی و تاکتیکی
مورینیو در فصل دوم پورتو بهترین بازیکن خط حملهاش یعنی هلدر پوستیگا را از دست داده بود. او به تاتنهام رفت و بنابراین در فصل دوم پورتو -منجر به قهرمانی اروپا- خط حمله دو نفره تشکیل شده بود از «درلی» فوروارد برزیلی و در کنار او یا بنی مک کارتی بازی میکرد یا یک مهاجم بسیار کم سن و سال برزیلی به نام کارلوس آلبرتو که از برزیل آمده بود و به شکل عجیبی فقط یک فصل در اروپا ماند، با پورتو لیگ قهرمانان را برد و دوباره برای همیشه به برزیل برگشت. کارلوس آلبرتو که فقط 19 سال داشت در ترکیب پورتوی 2004 واقعا درخشید. بنی مککارتی هم با گلهای به یاد ماندنی که به منچستر یونایتد زد نقش بزرگی در مهمترین پیروزی پورتو در مسیر قهرمانی داشت.
گل دوم پورتو به منچستر یونایتد در بازی رفت یک هشتم نهایی 2004
دو مهاجم جلو به اضافه دکو پشت سر آنها، یک مثلث هجومی را تشکیل میدادند که وظیفه پرس را به عهده داشتند، خصوصا در زمان از دست رفتن توپ، پرس واکنشی برای زمان خریدن تا 7 بازیکن دیگر در موقعیت فشرده دفاعی خود مستقر شوند. از سوی دیگر در زمان ضد حمله، بسته به جناح و موقعیت توپ ربایی، معمولا دو بازیکن از میان مدافعین کنار یا هافبکهای میانی خود را به این مثلث رسانده و یونیت هجومی تیم را کامل میکردند. گل آلنیشف در فینال به موناکو یک نمونه بارز از این فرارهای اضافه شونده است.
این تقسیم تیم به یونیتهای هجومی و دفاعی در موقعیتهای مختلف در زمان خودش یک تاکتیک پیشرو بود، اما در ادامه دوران مربیگری مورینیو وقتی با ظهور پدیدههایی مثل گواردیولا و بارسلونای او، دفاع کردن مقابل تیمهایی که با مالکیت و جابجایی مداوم سرانجام فضایی برای نفوذ پیدا میکردند دشوارتر میشد، مورینیو کم کم به صرافت استفاده بیشتر از مهاجمان در وظایف دفاعی افتاد. چیزی که خصوصا در سال 2010 و پس از آن بازی معروف برگشت در نیوکمپ، شیوه او را با عنوان «دفاع اتوبوسی» بر سر زبانها انداخت. در اینکه استراتژی مورینیو حتی در پورتو هم با تکیه بر فشردگی دفاعی و ضدحملههای انفجاری پرداخته شده، تردیدی نیست. اما آن تیم پورتو بازی سیالتر و بازتری به نسبت آنچه بعدها از مورینیو دیدیم انجام میداد.
در هر صورت، آن تیم پورتو و نمایشش در لیگ قهرمانان 2004 هم به لحاظ آماری و هم به لحاظ کیفیت بازی از یاد نرفتنی است. به اضافه اینکه باعث معرفی پدیدهای به جهان مربیگری شد که بسیاری از اتفاقات به یاد ماندنی داخل و خارج زمین را در دو دهه پیش رو رقم زد. حالا مورینیو آمده است تا با تاتنهام دوران افول خود را پشت سر بگذارد و احتمالا دوباره از آن ژستهای مغرور ویژه جلوی دوربین بگیرد. چیزی که حداقل در این فصل با شکست سنگین برابر پدیده نوظهور مربیگری یعنی یولیان ناگلزمن و حذف از اروپا ممکن نشد. اما او تیم این فصل را در میانه راه تحویل گرفته و در واقع فصل بعد برای او حیاتی است. فصلی که احتمالا به ما خواهد گفت که دوران مورینیو تمام شده یا نه.
در هر حال، همانطور که پیشتر نوشتیم، حتی اگر او به تکرار افتخارات گذشته نرسد، به اندازه کافی اندوخته دارد که نامش را ماندگار کند.
یک پاسخ