قسمت دوم

تام پین (spielverlagerung.com) جولای ۲۰۱۶ قسمت اول این مقاله را در اینجا بخوانید. ۲. استراتژی ترکیبی/دفاع منطقه‌ای همراه با یارگیری نفر به نفر در موقعیت‌های خاص علاوه بر این برنامه‌ی دفاعی بازیکن‌محور، تعداد قابل‌توجه از تیم‌ها از سیستم یارگیری مبتنی بر شرایط خاص برای مقابله با سناریوهای مشخص استفاده می‌کردند. از این رویکرد، زمانی استفاده می‌شد که نیاز بود یک تیم فشار دفاعی بیشتری وارد کند و یا یک بازیکن کلیدی در تیم حریف از نزدیک یارگیری شود. در مثالی که در بالا به آن اشاره شد، تیم پرتغال از یارگیری مبتنی بر شرایط در میانه‌ی زمین استفاده کرد […]

تام پین (spielverlagerung.com)

جولای ۲۰۱۶

قسمت اول این مقاله را در اینجا بخوانید.

۲. استراتژی ترکیبی/دفاع منطقه‌ای همراه با یارگیری نفر به نفر در موقعیت‌های خاص

علاوه بر این برنامه‌ی دفاعی بازیکن‌محور، تعداد قابل‌توجه از تیم‌ها از سیستم یارگیری مبتنی بر شرایط خاص برای مقابله با سناریوهای مشخص استفاده می‌کردند. از این رویکرد، زمانی استفاده می‌شد که نیاز بود یک تیم فشار دفاعی بیشتری وارد کند و یا یک بازیکن کلیدی در تیم حریف از نزدیک یارگیری شود. در مثالی که در بالا به آن اشاره شد، تیم پرتغال از یارگیری مبتنی بر شرایط در میانه‌ی زمین استفاده کرد تا بتواند مانع از اثرگذاری مودریچ، بادل و راکیتیچ شود.

بسیاری از تیم‌ها در هنگام پرس از بالا سیستم دفاعی خود را به یارگیری سنتی تغییر دادند.

بسیاری از تیم‌ها برای پرس از بالا در نیمه‌ی حریف، سیستم دفاعی خود را به یارگیری نفر-به-نفر تغییر می‌دادند. این سیستم به این صورت است که هر کدام از مهاجمین، یک بازیکن را پوشش داده و گزینه‌های ارسال پاس برای بازیکن صاحب توپ را می‌بندد و تیم با پرس از بالای زمین، به دنبال تغییر مالکیت و تصاحب توپ است. در بسیاری از موارد، این تیم‌ها قادر بودند بازیکنان حریف را ایزوله کرده و مانع از دسترسی بازیکن صاحب توپ به هم‌تیمی‌ها و در نتیجه بازی‌سازیِ از عقب شوند.

در برخی از تیم‌ها، این رویکرد، به اساسِ و بنیانِ وظایف دفاعی تعداد مشخصی از بازیکنان تبدیل می‌شود. این بازیکنان وظایف مشخصی در دفاع دارند که خارج از برنامه‌ی جمعی است. در حالی که سایر هم‌تیمی‌ها انعطاف بیشتری در حرکات خود دارند، این بازیکنان مامور دفاع نفر-به-نفر حریف مقابل خود هستند. شما احتمالا این برنامه را در فضاهای نزدیک به لب خط و توسط وینگرها مشاهده کرده‌اید؛ جایی که به وینگرها گفته می‌شود که دفاع کنار مقابل خود و دویدن‌های آنها را در لب خط تعقیب کنند. اگر دفاع کنارها مشخصا در حال حمله باشند، تیم مدافع معمولا یک خط پنج یا شش نفره در عقب زمین تشکیل می‌دهد و وینگرها در کنار دفاع کنارهای خودی قرار ‌می‌گیرند.

اسلواکی به علت یارگیری توسط وینگرها در نواحی عقب زمین، یک خط پنج نفره دفاعی تشکیل داده است.

عدم حضور حمایتیِ وینگرها در نواحی وسط زمین می‌تواند سبب تضعیفِ دفاع تیمی در میانه‌ی میدان شود. معمولا در تشکیل یک فرم ۲-۳-۵ یا ۱-۳-۶، پوشش دفاعی وینگرها (بازیکنانی که می‌توانستند در نیم‌فضاهای مربوط به خودشان قرار داشته باشند) در میانه‌ی زمین وجود نخواهد داشت و هافبک‌های میانی آسیب‌پذیر خواهند شد.

به علت نبود حمایت وینگر نزدیک به توپ، پوشش دفاعی در نیم‌فضای نزدیک به توپ در کمترین سطح خود قرار می‌گیرد. هافبک میانی معمولا تنها بازیکنی است که این فضا را اشغال می‌کند؛ در نتیجه، در موقعیت‌های حمله از آن منطقه، بازیکنان حریف به راحتی می‌توانند برتری عددی ایجاد کنند و در نیم‌فضاها با استفاده از پاس‌های قطری از فضا و زمان ایجاد شده برای رسیدن به دروازه‌ی حریف استفاده کنند.

اگر هر دو دفاع کناری به سمت داخل خط دفاعی رفته و کنار خط را به وینگر‌های عقب کشیده بدهند تا یک خط ۶ نفره‌ی دفاعی شکل بگیرد، تیم مهاجم به راحتی می‌تواند از فضای خالیِ خط میانی برای تغییر منطقه‌ی بازی و انتقال توپ از یک نیم‌فضا به نیم‌فضای دیگر بهره بگیرد . این یک روش خوب برای باز کردن مسیرهای پاس است؛ چرا که مدافعین مجبور به جابجایی برای حفظ زنجیره‌ی دفاعی در هنگام تغییر جهت بازی هستند و این می‌تواند منجر به باز شدن فضا شود.

در بازی انگلیس مقابل اسلواکی، این شرایط هنگامی که تیمِ هاجسون در یک‌سومِ تیم حریف صاحب توپ بود، مکررا مشاهده شد. وقتی برتراند و یا کلاین به موج حمله اضافه می‌شدند، وینگرهای حریف آنها را دنبال کرده و به خط دفاعی خود ملحق می‌شدند. این کار سبب می‌شد تا آنها بتوانند از فضای باز ایجاد شده در وسط زمین استفاده کرده و بر بازی مسلط شوند و در طول ۹۰ دقیقه در مجموع ۲.۱ شاخص موقعیت گل (XG) ایجاد کنند.  

مشکلات ساختاری

یک موضوع مشترک در بسیاری از تیم‌ها – چه بزرگ و چه کوچک – در این مسابقات، فضاسازی ضعیف در شرایط مالکیت توپ بود. این موضوع باعث می‌شود تعادل ساختار موقعیتی تیم‌ها معمولا به علت خالی ماندن نواحی کلیدی زمین متزلزل ‌شود و بازی آنها را در شرایط مالکیت توپ تحت تاثیر قرار می‌گیرد. در شرایط مالکیت توپ، بازیکنان هماهنگی خود را از دست داده و قادر به بازی‌خوانی مناسب نیستند و این چیزی است که معمولا در بازی‌های ملی دیده می‌شود؛ در نتیجه، کیفیت عملکرد بازیکنان در ساختار تهاجمی پایین‌تر از سطح انتظار است.

جاگیری اگر نه مهم‌ترین، که یکی از مهم‌ترین اجزای فوتبال و یک فاکتور تعیین‌کننده در چگونگی و کیفیت حملاتِ یک تیم است. ساختار یک تیم باید متناسب با استراتژی حمله‌ی آنها باشد و در عین حال اجازه‌ی چرخش توپ نیز به صورت همزمان وجود داشته باشد. به منظور ایجاد و باز کردن فضاها به صورت کارآمد، یک تیم معمولا نیاز دارد به خوبی در سرتاسر زمین جاگیری کند و فاصله‌ی بین بازیکنان نیز با دقت تعیین شود. علی‌رغم اهمیت این موضوع، بسیاری از تیم‌ها در این مسابقات به علت توزیع نامطلوب بازیکنان در عرض و طول زمین، در انجام این کار ناکام بودند.

ایجاد و استفاده از فضا

یکی از فواید کلیدی یک ساختار موقعیتی مناسب، چنان که پیش از این به آن اشاره شد، این است که این اجازه را به تیم می‌دهد که فضای قابل‌استفاده را بیشینه سازد. این نکته به این معنا نیست که حریف را از سمت لب خطوط باز کنید، بلکه فضاهای کلیدی داخل زمین نیز باید اشغال شود. اگر وینگرهای عقب زمین حریف را به سمت لب خطوط بکشند و کسی در میانه‌ی زمین نباشد که از فضای ایجاد شده بین خطوط استفاده کند، این فضا به سادگی به هدر می‌رود. یک تیم می‌تواند با فضاسازی درست در زمین، ارتباط مناسبی بین هم‌تیمی‌ها ایجاد کرده و در عین حال، با فاصله انداختن بین خود و مدافعین حریف، فضا را باز کند. در جریان این کار، یک تیم به طور خودکار ظرفیت بیشتری برای ایجاد شکاف بین دفاع حریف و در عرض زمین خواهد داشت.

انجام این کار سبب می‌شود که یک تیم راحت‌تر بتواند فرآیند حملات خود را اجرایی کند. چرخش توپ در فضای ایجاد شده برای تیم و بازیکنان راحت‌تر خواهد بود و فضاهای بهینه بین بازیکنان سبب حرکت راحت‌تر و سریع‌تر توپ در برابر مدافعان می‌شود. با اشغال کردن موقعیت‌های متغیر در طول و عرض زمین، یک تیم می‌تواند با ایجاد یک مثلث‌ یا سایر فرم‌های هندسی هم به حرکات ترکیبی کمک کند و هم شکاف‌های بین خطوط تیم حریف را پیدا کند.

یکی از تیم‌هایی که مشخصا در انجام این کار دچار مشکل بود، تیم روسیه بود. روسیه، یکی از ناامیدکننده‌ترین تیم‌ها در این رقابت‌ها، مکررا در جریان حمله، فضاهای بزرگی از زمین را بدون پوشش کافی رها می‌کرد که این تیم را به کبریت بی‌خطر تبدیل کرده بود. با خالی گذاشتن این فضاها، روسیه قادر نبود از آنها در حملات خود استفاده کند و این موضوع به مدافعان اجازه می‌داد تا بر روی سایر مناطق نیز بهتر تمرکز کنند.

خالی گذاشتن این فضاهای بزرگ نه تنها باعث می‌شد روسیه نتواند از آن فضاها برای حمله استفاده کند، بلکه باعث می‌شد حملاتِ ترتیب داده شده هم معمولا منقطع باشند. بدون داشتن بازیکنان در این شکاف‌ها برای تکمیل کردن فرم تهاجمی، توپ در یک سمت از زمین ایزوله می‌شد و راهی برای تغییر منطقه‌ی بازی وجود نداشت.

حملات تیم روسیه معمولا به شدت منقطع بودند.

در مثال بالا، روسیه مجبور است با یک پاس بلند توپ را به یک منطقه‌ی ایزوله شده در زمین منتقل کند، چرا که آنها هیچ گزینه‌ی دیگر برای انتقال توپ از طریق پاسکاری در میانه‌ی زمین ندارند. بدون داشتن بازیکنی در بین خطوط دفاع اسلواکی برای دریافت توپ، آنها نهایتا مجبور هستند یک توپ بلند ناموفق را به جناح چپ ارسال کنند. با جاگیری ضعیف مهاجم، دفاع کنار اسلواکی به راحتی می‌تواند توپ را قطع کرده و هم‌تیمی‌های او نیز قادر هستند، بر خلاف بازیکنان روسیه، او را بهتر حمایت کنند.

حفاظت از فاز انتقالی

یکی دیگر از مزیت‌های مهم یک ساختار موقعیتی خوب زمانی پدیدار می‌شود که مالکیت توپ از دست می‌رود. بیشتر تیم‌ها مترصد ضدحمله به محض بازپس‌گیری توپ هستند. یک ساختار موقعیتی مستحکم می‌تواند از این ضدحمله‌ها در صورت از دست دادن توپ ممانعت کرده و یا حداقل آنها را به تاخیر بیاندازد.

برتری عددی در اطراف توپ باعث می‌شود که در صورت از دست دادن توپ، پرس واکنشی قوی‌تری شکل بگیرد.

ایده‌ی اصلی در واقع بسیار ساده است – اگر در شرایط مالکیت توپ، شما بازیکنانی داشته باشید که نقاطی کلیدی میانه‌ی زمین و فضاهای اطراف توپ را پوشش دهند، در صورت از دست دادن توپ، این بازیکنان می‌توانند در موقعیت‌های بهتری دفاع را شروع کنند. احاطه کردن فضای اطراف توپ باعث می‌شود که تیم در صورت از دست دادن توپ، پرس واکنشی قوی‌تری را اجرا کرده و در عین حال، بازیکنان دیگر، فضاهای کلیدی در میانه‌ی زمین را پوشش داده و مانع از ضدحملات حریف شوند.

داشتن یک ساختار موقعیتی مستحکم معطوف به توپ برای پرس واکنشی در صورت از دست دادن توپ، اهمیت فوق‌العاده دارد. چنان که در بالا نشان داده شد، تعداد بازیکن بیشتر در نزدیکی توپ به این معنی است که امکان اعمال فشار برای بازیکنان بیشتر است و در نتیجه، احتمال بازپس‌گیری سریع‌تر توپ بیشتر خواهد بود.

پرس واکنشی هم از نقطه‌نظر دفاعی و هم تهاجمی بسیار مفید است.

اعمالِ آنیِ فشار دفاعی می‌تواند حمله‌ی حریف را کُند کند. پس از این که تیم توپ را از دست می‌دهد، پرسِ بلافاصله می‌تواند حریف را از دروازه‌ی خودی دورتر کند و مانع از ضدحمله‌های سریع بالقوه‌ی آنها شود. تیمی که حالا در حال دفاع است، با پوشش مهاجمین حریف که گزینه‌های دریافت پاس هستند، مانع از پیش‌رویِ آنی حریف شده و آنها را وادار به دریبل‌های کمتر کارآمد و یا پاس رو به عقب می‌کند. این رویکرد همچنین با تحت فشار گذاشتن، حریف را مجبور به دفع توپ (و در نتیجه ایجاد شانس برای بازپس‌گیری توپ) می‌کند. از آنجایی که توپ در عقبِ نیمه‌ی حریف بازپس‌گیری شده است، تیم حریف این ریسک را نخواهد کرد که توپ را مجددا در چنین موقعیت خطرناکی از دست بدهد و از همین رو، ترجیح می‌دهد از گزینه‌ی مطمئن‌تری مانند زدن زیر توپ استفاده کند.

به علاوه، بازپس‌گیری توپ از طریق پرس واکنشی در مناطق بالای زمین، فرصت را برای ضدحمله‌های زهردار فراهم می‌کند. تیم حریف معمولا در اثر حرکت رو به جلوی بازیکنان برای شکل دادن به ضدحمله، در شرایط نامتعادلی قرار دارد. به همین علت، تیمی که پرس واکنشی را انجام می‌دهد، پس از بازپس‌گیری توپ در بالای زمین، حالا فضاهای بازی برای حمله در اختیار دارد. یورگن کلوپ، سرمربی لیورپول، پرس واکنشی را به علت پتانسیل تهاجمی آن پس از از دست دادن توپ به عنوان «بهترین بازی‌ساز در جهان» توصیف می‌کند.

مجارستان، به علت فرم منقطع تهاجمی‌اش در زمان انتقال از دفاع به حمله، در معرض خطر ضدحمله‌های واکنشی بود.

مجارستان یکی از بسیار تیم‌هایی بود که نتوانست – نه تنها در شکست برابرِ بلژیک، که در طول این رقابت‌ها – به درستی پرس واکنشی را پیاده کند. دلیل اصلی این موضوع در ساختار موقعیتی ضعیف آنها در شرایط مالکیت توپ نهفته است که در ادامه منجر به موقعیت ضعیف‌شان برای پرس واکنشی پس از، از دست دادنِ توپ می‌شد. نه تنها مجارستان نمی‌توانست دروازه‌ی حریف را با ایجاد زنجیره‌های مستحکم در فرم تهاجمی تهدید کند، بلکه هنگامی که توپ را از دست می‌داد، فضای بسیاری زیادی را در میانه‌ی زمین در اختیار حریف قرار می‌گرفت. به علت فرم منقطع آنها، مهاجمین سریع بلژیک قادر بودند به محض باز‌پس‌گیری توپ، دست به ضدحمله‌های سرعتی در این فضاهای باز بزنند.

تصویر بالا، نمونه‌ی بارزی از چرایی شکستِ سنگینِ چهار بر صفر مجارستان در برابر بلژیکِ ویلموتس است. بازیکنان مجارستان تقریبا در فضای وسط زمین حضور ندارند و زمانی که بالطبع توپ را از دست می دهند، بلژیک فضایی فوق‌العاده برای استفاده در مقابل دارد.

استفاده‌ی بهینه از تمام بازیکنان

سومین فاکتور کلیدی در یک ساختار موقعیتی مستحکم، اهمیتِ ویژه‌ی به‌کارگیری بهینه‌ی بازیکنان است. تقریبا همه چیز در فوتبال با این هدف طراحی شده است که از حداکثر ظرفیتِ واقعی بازیکنان برای اجرایی کردن یک برنامه، استفاده شود. از نقطه‌نظر فضاسازی، این به معنای قرار دادن آنها در موقعیتی از زمین است که نزدیک‌ترین تناسب را با مهارت‌های آنها داشته باشد. به طور مثال، بازیکنی همچون اوزیل یکی از بهترین بازیکنان جهان در موقعیت هافبک تهاجمیِ است. از این منطقه، او بهترین دسترسی را به سایر نواحی زمین و همینطور سایر مهاجمین دارد – کاری که او به خوبی انجام می‌دهد. با این وجود، اگر شما او را در نزدیک لب خط قرار دهید، او فضای کمتری در اختیار داشته و ایزوله خواهد شد و دسترسی محدودتری به سایر هم‌تیمی‌هایش خواهد داشت.

بخش مهمی از فوتبال وابسته به قرار دادن بازیکنان در موقعیت‌هایی است که موفقیتِ آنها را تضمین کند و این کار معمولا به عنوان بخشی از ساختار موقعیتی در مقیاس بزرگتر انجام می‌شود. گرچه ممکن است این «کار را به کاردان سپردن» بدیهی به نظر برسد، اما چنان که در این رقابت‌ها نیز شاهد آن بودیم، همیشه در زمین فوتبال انجام نمی‌شود. بدون قرار دادن بازیکنان در مناسب‌ترین فضاها، نمی‌توان شاهد درخشش، اثرگذاری و تمام پتانسیلِ آنها در زمین بود. یک مثال از این نمونه، قرار دادنِ وین رونی به عنوان هافبک میانی در جریانِ بازی‌سازیِ انگلیس بود که به سبب آن، این بازیکن قادر نبود از تمامی مهارت‌های خود در آن فاصله‌ی دور از دروازه استفاده کند.

حمله‌ی منقطعِ اتریش

اتریش، یکی دیگر از تیم‌ها است که علی‌رغمِ داشتن یکی از بااستعدادترین ترکیب‌ها در این مسابقات، در فرم‌دهی خود در شرایط مالکیت توپ ضعیف ظاهر شد. ستاره‌ی تیم، داوید آلابا، تورنومنت بسیار ضعیفی را داشت و حتی در بازی مقابل پرتغال، که اتریش در آن شکست خورد، تقریبا هیچ اثرگذاری‌ای نداشت. این بازیکن بایرن که یکی از مستعدترین بازیکنان جهان است، به جای آن که در میانه‌ی زمین و دورتر از خط حمله قرار بگیرد، به عنوان یک شماره‌ی ۱۰ مورد استفاده قرار گرفت و علی‌رغم اینکه او یک بازیکنِ چندپسته است، در استفاده از تمام پتانسیل خود ناکام ماند. گرچه بسیاری دیگر فاکتورها نیز – مانند فرم تهاجمی منقطع اتریش – تاثیرگذار بودند، این هافبک در موقعیت‌های بالای زمین دچار مشکل بود.

چنان که در تصویر بالا مشاهده می‌شود، اتریش یک فرمِ کشیده داشت که در آن پاس‌های مستقیمِ زیادی از عقب زمین داده می‌شد. در این بازی، آلابا به کلی ایزوله شده بود و قادر به شرکت در بازی‌سازی و اثرگذاری نبود. گرچه در برخی موارد او در مسیر توپ بود، اما به علت طبیعت مستقیم پاس‌ها و فشار دفاعی نتوانست به حمله ادامه دهد.

علاوه بر آلابا، مارکو آرناتوویچ و مارسل سابیتزر نیز برای اینکه بتوانند هم‌تیمی‌های خود را حمایت کنند و اثرگذاریِ خود را نیز داشته باشند، بیش از اندازه به لب خط نزدیک بودند. چهار بازیکن جلوی زمین به طرز قابل‌ملاحظه‌ای در حمله از یکدیگر فاصله داشتند – چنان که عرض زمین پوشش داده شده بود – اما همچنان اتصالات لازم در این خط انجام نمی‌شد. این موضوع در کنارِ انقطاع طولی تیم به علت بیش از اندازه عقب بودنِ ایلزانکر و باومگارتلینگر، باعث شد که اتریش نتواند هیچ حمله‌ی معنی‌داری را ترتیب دهد.

از برخی جهات، ساختار موقعیتی اتریش، نشان‌دهنده‌ی استراتژی تهاجمی آنها است. آنها با استفاده از ارسالِ توپ‌های مستقیم به خط چهار نفره‌ی جلوی زمین، به دنبال بازی‌سازی مستقیم و در طول زمین بودند. طبیعتا این کار باعث می‌شد که شکاف‌های بزرگی بین دو بازیکن محور دوگانه و مهاجمین ایجاد شود. این ساختار موقعیتی تاثیر منفی زیادی بر روی بازیِ آنها داشت. فواصل طولی حتی با استفاده از توپ‌های مستقیم قابل‌جبران نبود، در حالی که چهار بازیکن جلوی زمین به قدری منقطع بودند که توانایی استفاده از توپ‌های دوم را نداشتند. هنگامی که آنها توپ را به علت استفاده از ارسال‌های بلند از دست می‌دادند، عدم ارتباط در میانه‌ی زمین باعث می‌شد که نتوانند در پرس واکنشی، فشارِ کافی را وارد کنند و حریف این فرصت را پیدا می‌کرد تا توپ را از آن خود کند.

ایجاد شرایط برتری موضعی

فاکتور نهایی در ساختار موقعیتی، تواناییِ آن در ایجاد موقعیت‌های برتری موضعی برای تیم مهاجم است. مشابه موارد قبلی، این یکی دیگر از جنبه‌های فضاسازی و به طور کلی فوتبال است. اگر تیم مهاجم بتواند یک موقعیت برتر ایجاد کند، به وضوح ظرفیت فزاینده‌ای برای ایجاد عدم تعادل در دفاع حریف خواهد داشت.

برتریِ عددی یکی از معمول‌ترین و آسان‌ترین روش‌های ایجادِ برتری با استفاده از ساختار موقعیتی است. این کار تا حد زیادی متشکل از ایجاد برتری عددی در برخی نواحی خاص از زمین است که می‌تواند به حمله کمک کند – به طور مثال، با پیدا کردن یک بازیکن آزاد که نفر چهارم در یک موقعیت چهار-به-سه است. معمولا در نواحی نزدیک به توپ، یک تیم می‌تواند به دنبال متمرکز کردنِ فرم خود برای ایجاد برتری عددی در این نواحی باشد. با انجام این کار، آنها هم حمایت کافی در اطراف توپ را دارند و هم می‌توانند به صورت بالقوه تعداد بازیکن بیشتری (از تعداد مدافعین حریف) در حمله داشته باشند و اگر بازیکنان با فاصله‌ی درستی از یکدیگر جاگیری کرده باشند، به احتمال خیلی زیاد یکی از بازیکنان آزاد خواهد بود. اسپانیا یکی از تیم‌هایی است که معمولا این کار را در نیم‌فضای چپ انجام می‌داد که در آن سیلوا از سمت راست به عنوان یک بازیکن آزاد اضافه می‌شد.

یک راه دیگر برای خلقِ چنین موقعیت‌هایی، تکیه بر خصوصیات فردیِ بازیکنان است. گرچه پیش از این اشاره شد که بدیهی‌ترین کار قرار دادن، هر بازیکن در متناسب‌ترین موقعیت با اوست، اما گاهی با خلق موقعیت‌های خاصی می‌توان بهره‌وریِ برخی خصوصیات بازیکنان را حتی بیشتر کرد. با خلقِ موقعیت‌های یک-به-یک (جایی که مزاحمت سایر فاکتورهای تاثیرگذار مانند حمایتِ تیمی وجود ندارد)، می‌توان توانایی تهاجمیِ فردیِ یک بازیکن خودی را در برابر توانِ تدافعیِ فردیِ یک بازیکن از حریف قرار داد. مشخصا اگر مهاجم در مقایسه با مدافع روبه‌رویش بازیکن بهتری باشد، تیم مهاجم می‌تواند از این شرایط به نفع خود استفاده کند.

شرایط ایزوله معمولا در بسکتبال، هنگامی که تیم مهاجم در شرایط عدم تناسب قرار دارد، اتفاق می‌افتد؛ به طور مثال، هنگامی که یک بازیکن کوچکتر ولی فنی‌تر در برابر یک مدافعِ بزرگ‌تر ولی کُندتر قرار می‌گیرد. در چنین شرایط ایزوله‌ای، مهاجم می‌تواند از قدرتِ حمل توپ خود برای بهره‌برداری از عدم تحرک کافی مدافع به نفع خود استفاده کرده و یک برتری کیفی برای تیمش در این شرایط عدم تناسب ایجاد کند.

یک مثال از چنین شرایط ایزوله‌ای را می‌توان در بازی‌سازی آلمان بر روی گل دومش به اسلواکی مشاهده کرد. مهاجمینِ یواخیم لوو مکررا از این استراتژی برای تحمیل برتری‌ِ کیفی‌شان در مقایسه با رقبای اروپای شرقی استفاده کردند. در این مورد، دراکسلر به سمت لب خط عرضی حرکت می‌کرد تا بتواند شرایط یک-به-یک با مدافع روبه‌روی خود ایجاد کند. از همین طریق، او از توانایی بالای دریبل کردنش استفاده می‌کرد تا مدافع مقابل خود را از میان بردارد و فضا را برای پاس رو به بیرون برای ماریو گومز که گل دوم آلمان را به ثمر رساند باز کند.

سوال اینجا است که علی‌رغم اهمیت فراوان فضاسازی در فوتبال، چرا بسیاری از تیم‌ها در داشتنِ یک ساختار موقعیتی کارآمد دچار مشکل هستند؟

مدت زمان تمرین و ارتباطات غیرکلامی

یکی از جواب‌ها برای این سوال، نداشتن زمان کافی برای تمرین برای تیم‌های ملی است. با داشتن تنها چند هفته برای آماده‌سازی و تمرین، بسیار محتمل است که تیم‌ها زمان کافی برای کار کردن روی جاگیری/فاصله‌گیری خود نداشته باشند. مفهوم جاگیری در بسیاری از موارد می‌تواند مفهوم پیچیده‌ای باشد، چرا که معمولا مستلزم انسجام تیمی – چیزی که به ندرت در فوتبال ملی مشاهده می‌شود – است.

عجیب نیست که تیم‌هایی مانند آلمان که اکثر بازیکنانش یا در گذشته و یا هم‌اکنون در یک تیم باشگاهی با هم بازی می‌کرده‌اند، یکی از بهترین تیم‌ها از نقطه‌نظر جاگیری بودند. این بازیکنان ارتباطات غیرکلامی بسیار خوب و خوانش درستی از بازی یکدیگر دارند – چیزی که در سایر تیم‌های حاضر در مسابقات به ندرت دیده می‌شد.

این موضوع را می‌توان در پیشرفتِ تدریجی تیم‌ها در طول جریان مسابقات نیز مشاهده کرد. در حالی که فرانسه در بازی افتتاحیه با یک فرم ضعیف تهاجمی، بسیار ناامیدکننده ظاهر شد، این جاگیریِ پویای آنها در ادامه‌ی مسابقات بود که منجر به در هم کوبیدن ایسلند در دور یک‌چهارم نهایی شد. با مشاهده‌ی پیشرفت تیم‌ها در طول کوتاه این مسابقات، می‌توان گفت که هر چه بازیکنان یک تیم بیشتر با یکدیگر بازی ‌می‌کنند، انسجام آنها افزایش یافته، ارتباطات غیرکلامی‌شان بهتر شده و جاگیری جمعی آنها بهبود می‌یابد.

یک استثنای غیراروپاییِ این موضوع تیم شیلی است. گرچه اگر سابقه‌ی این تیم را نظر بگیریم، شاید چندان هم این موضوع تعجب‌برانگیز نباشد. برای بیش از یک دهه، این تیم آمریکای جنوبی سبک بازی یکسانی را پیاده کرده که متاثر از مارچلو بیلسا بوده است. به علت ثبات سبک بازی آنها، معمولا هماهنگی آنها برای جاگیری در زمین بیشتر از میانگین سایر تیم‌ها است. اگر شما این را با بسیاری از تیم‌های حاضر در یورو که سبک‌های بازی متغیر دارند – اگر أصلا سبکی داشته باشند – مقایسه کنید، آن گاه درک موضوع دشوار نیست.

خستگی

یک توضیح دیگر برای مسئله‌ی عدم توانایی در فضاسازی درست، خستگی فیزیکی است. اکثر بازیکنان معمولا از لیگ‌های پرفشار باشگاهی و معمولا با سطح پایین آمادگی بدنی وارد رقابت‌های ملی می‌شوند. این موضوع نه تنها عملکرد فردی آنها را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد، که می‌تواند بر عملکرد کلی تیم نیز اثر بگذارد. با سطح پایین انرژی، ما معمولا بازیکنانی را می‌بینیم که به سختی در بازی بدون توپ مشارکت می‌کنند. از همین رو، بسیاری از تیم‌ها از روش تغییر منطقه‌ی بازی همراه با توپ استفاده می‌کنند؛ بدین صورت که بازیکنان به صورت یک مجموعه همراه با توپ از یک منطقه به منطقه‌ی دیگر جابجا می‌شوند و این جابجایی برای حفظ پیوستگی و حمایت به کندی صورت می‌گیرد.

به علت خستگی، بازیکنان قادر نیستند که مشابه آنچه در باشگاه‌های خود انجام می‌دهند، حمایت پیوسته و متصل از توپ را در تیم ملی ارائه کنند. آنها نمی‌توانند که حرکت توپ را به درستی دنبال کنند و ناگزیر در شرایط مالکیت توپ، حمایت کافی از بازیکن صاحب توپ انجام نمی‌شود.

نتیجه‌گیری

نداشتن زمان کافی برای تمرین و خستگی فیزیکی نه تنها باعث شد که ما فضاسازی‌های بسیاری ضعیفی را توسط تیم‌ها ببینیم، بلکه سبب شد تا در مجموع کیفیت تورنومنت در حد انتظار نباشد. چنان که این موضوع در بازی‌های ملی معمول است، سطح بازی‌ها پایین بود و منجر به بازی‌هایی شد که دیدن‌شان خسته‌کننده و غیرجذاب بود. خودِ بازیکنان به علت بازی‌های پرفشار باشگاهی، با خستگی قابل‌درکی به این مسابقات آمده بودند و زمان ناکافی برای تمرین با یکدیگر سبب شده بود که نتوانند درک منسجمی از بازی هم‌تیمی‌های خود داشته باشند.

حتی در بازی فینال، ما شاهد دو تیمی بودیم که اشکالات تاکتیکی آشکاری داشتند. با این که بلوک دفاعی پرتغال تعادل کافی نداشت و به علت طبیعت بازیکن‌محور آنها همواره شکاف‌هایی در آن به وجود می‌آمد، اما فرانسه تنها پس از ورودِ کومان به زمین بود که توانست از شکاف‌های موجود در ساختار دفاعی پرتغال استفاده کند؛ زیرا قبل از آن ساختار خود تیم فرانسه بسیار ناکارآمد بود.

علی رغم پایین بودن سطح تاکتیکی بازی‌هابه صورت کلی، ما شاهد بازی‌های خوبی از تیم‌های کوچکتر در این مسابقات بودیم. تیم‌هایی مانند ایسلند و ولز توانستند با طرح‌ریزی و اجرای درستِ یک برنامه‌ی بازیِ استراتژیک – چیزی که بسیاری از تیم‌ها فاقد آن بودند -، رقبای خود را شکست دهند. با وجود همه‌ی اینها، این دوره از مسابقات مثال خوبی برای نشان دادن اهمیت هماهنگی و درک تیمی برای داشتن یک استراتژی کارآمد بازی است.

 

** اصلِ مقاله را در اینجا بخوانید. **

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *