در مقالهی مربوط به هربرت چپمن بیان شد که این مرد انگلیسی برای اولین بار از تمرکز بر خط حمله کاست و با بها دادن به خط دفاع، «مدافع سوم» را به فوتبالی که تا آن موقع قرار دادن دو مدافع در آن معمول بود، وارد کرد. اما از آنجایی که انگلستان همیشه جزیرهای جداگانه در دنیای فوتبال بوده است، اقبال داخلی به نوآوری چپمن به خارج از انگلستان تسری پیدا نکرد و مقاومت نسبت به این اتفاقِ انگلیسی زیاد بود. در عوض، تمرکز فوتبال اروپا به سمت اضافه کردن تعداد بازیکنان در مرکز زمین رفت. دو تاکتیسین بزرگ فوتبال در دههی ۳۰ قرن بیستم، هوگو مایسل و ویتوریو پوتزو، سرمربیهای تیمهای ملی اتریش و ایتالیا بودند.
سالهای ملتهبِ منتهی به جنگ جهانی دوم در اروپا باعث گره خوردن سیاست با فوتبال شد. لشکرکشی هیتلر به اتریش و الصاق آن به خاک امپراطوری رایش، مُهر پایانی به پروندهی واندرتیم [1] Wunderteam زد و در مقابل، توجه بنیتو موسولینی به فوتبال به عنوان ابزاری برای رسمیت بخشیدن به حکومت توتالیتر خود، دو قهرمانی پیاپی در جامهای جهانی ۱۹۳۴ و ۱۹۳۸ و طلای المپیک ۱۹۳۶ را برای ایتالیا به همراه داشت.
قبل از اینکه ویتوریو پوتزو با تیم ایتالیا به شهرت برسد، اتریش در بازهی کوتاهی با روش بازی خود که به «مکتب دانوب» معروف شده بود در فوتبال اروپا به شهرت رسید. قدرتنمایی Wunderteam با برد اسکاتلند شروع شد.
پیروزی بر اسکاتلند اهمیت زیادی برای اتریش داشت، چرا که این تیم بریتانیایی از دو سال قبل که انگلیس را در ومبلی بردند لقب «جادوگران ومبلی» را به دنبال میکشیدند. علاوه بر این، اتریشیها از سال ۱۹۰۵ تقلید از فوتبال اسکاتلند را سرلوحهی کارشان قرار داده بودند و اصلاً به همین دلیل بود که هوگو مایسل جیمی هوگانِ انگلیسی را در سال ۱۹۱۲ روی نیمکت سرمربیگری تیم ملی نشاند.
هوگان قبل از اتریش در باشگاههای هلند سرمربی بود و با استفاده از پتانسیل بازیکنان هلندی که اکثراً دانشجو بودند، فوتبالِ شامل پاسکاریهای متناوب را با گچ و تخته به آنان آموزش داد؛ سبکی از بازی که ریشههای «توتال فوتبال» از آن آب میخورد و مکتبی که پیروانی چون لوئی فنخال دارد.
مایسل در آن زمان رئیس فدراسیون فوتبال اتریش بود و تفکرات مشابهی با هوگان داشت. آنها در مورد لزوم تغییر فوتبال بازیکنسالارِ غالب در انگلستان به ورزشی تیمی که در آن عملکرد فردی در درجهی دوم اهمیت بود و کارِ تیمی حرف اول را میزد، همنظر بودند. اما این همکاری تنها دو سال بعد با شروع جنگ اول جهانی در سال ۱۹۱۴ به پایان رسید و از آن به بعد، خودِ مایسل با پیروی تمام و کمال از فوتبال اسکاتلند، سرمربیگری تیم اتریش را بر عهده گرفت.
مایسلِ سرمربی – که جاناتان ویلسون او را یک محافظهکار میداند – مانند جیمی هوگان با مقاومت در پذیرش ترکیب W-M که تازه در انگلستان معرفی شده بود، به استفاده از دو مدافع و بازی هجومی در ترکیب ۵-۳-۲ ادامه داد. نقطهی قوت تیم او جوزف اوریدیل بود که با بدنی ورزیده و قدی بلند در نوک حمله نقش بازیکن هدف را داشت.
اوریدیل – یا «تانک» – در چارچوب کلاسیک فوتبال انگلیسی – یعنی بازیکنی درشتجثه، قدبلند و هجومی – کاملاً میگنجید، اما یک بازیکن یهودیِ کمسنوسال به نام ماتیاس سیندلار که در تیم باشگاهی شهر وین بازی میکرد، نوع دیگری از بازی هجومی را به نمایش میگذاشت. او به خاطر بدن لاغر و ظرافت حرکاتش در نفوذ به دفاع حریف به «مرد کاغذی» معروف شده بود و برخلاف اوریدیل، قدرتش در ذهنش بود تا بدنش.
اولین بازی ملی سیندلار در سال ۱۹۲۶ و در سن ۲۳ سالگی در برابر چکسلواکی بود و اولین گل ملی خود را نیز در همان بازی زد. اما سبک بازی او با تمام شاگردان هوگو مایسل تفاوت داشت. او بیشتر یک بازیسازِ خلاق بود که تمایل داشت عقبتر از پُست بازیکن نوک بازی کند و نبوغ بالایش سرمربی را مجبور میکرد که او را آزاد بگذارد – شبیه به بازیکن شماره نُه کاذب در فوتبال امروز – و این کار تصویر مقتدر مایسل را خدشهدار میکرد.
مایسل در اولین جامِ اروپای مرکزی که در سال ۱۹۲۷ آغاز شد – و خودش پایهگذار آن بود و در هر دوره حداقل دو سال طول میکشید – با اصرار به بازی دادن به اوریدیل جام را در فینال سال ۱۹۲۹ به ایتالیا باخت. جامعهی فوتبالی اتریش که تا آن موقع به نبوغ سیندلار آگاه شده بودند، به سرمربی تیم فشار آوردند و بالاخره دو سال بعد، ماتیاس سیندلار در ماه می سال ۱۹۳۱ در بازی تاریخی اتریش و اسکاتلند به زمین رفت.
برد پنج-صفر اتریش برابر اسکاتلند جواز سلطنت این تیم را بر فوتبال اروپا صادر میکرد، چرا که پیروزی بر اسکاتلند، پیروزی بر یک سبک فوتبال الگوی اتریش بود. علاوه بر این، اسکاتلند دو سال و نیم قبل از آن توانسته بود انگلیسِ پر غرور را پنج-یک شکست دهد و با در نظر داشتن حق آب و گل انگلستان به عنوان سرزمین مادری فوتبال، شکست دادن اسکاتلند افتخار کمی نبود.
با این وجود، Wunderteam هیچ وقت نتوانست در جام جهانی موفقیتی در خور کسب کند. جامجهانی ۱۹۳۴ در پیش بود و اتریش که امیدهای زیادی به قهرمانی در این رقابتها داشت، قرار بود یکی از سیاستزدهترین رقابتهای تاریخ ورزش بینالمللی را تجربه کند.
این جام به میزبانی ایتالیا برگزار میشد، جایی که حاکم دیکتاتورش بنیتو موسولینی، فوتبال را به عنوان عاملی برای محکمکردن جایگاه ایدئولوژی خود در سیاست جهانی میدید.
دیکتاتورها علائق مختلفی در رسمیت بخشیدن به حکومت خود دارند و این علاقهمندیهای شخصی گاها باعث به جا ماندن میراث فرهنگی گوناگونی در کشورهای تحت سلطهشان شده است. ورزشگاههای استادیو المپیکو در رم، المپیااشتادیون در برلین، سانتیاگو برنابئو در مادرید و استادیو دا لوژ در لیسبون در دوران بنیتو موسولینی، آدولف هیتلر، فرانکو و سالازار ساخته شدند و میراث حکومتهای دیکتاتوری برای فوتبال هستند.
موسولینی با هدف اتحاد مردم ایتالیا زیر پرچم قرمز و سفید و سبز و همچنین نشان دادن یک تصویر قوی و مقتدر از ایتالیا، به فوتبال به عنوان ویترین دستاوردهای کشورش در برابر دنیا مینگریست. او فوتبال ایتالیا را طوری احیا کرد که تیم ملی این کشور علاوه بر کسب دو قهرمانی در جامهای جهانی ۱۹۳۴ و ۱۹۳۸، توانست به مدال طلای المپیک ۱۹۳۶ و دو قهرمانی در جام اروپای مرکزی (جام ملتهای اروپای فعلی) در سالهای ۱۹۳۰ و ۱۹۳۵ برسد. جام ۱۹۳۴ ایتالیا به شدت تحت تاثیر حکومت موسولینی و عزم او به قهرمانیِ ایتالیا در آن برگزار شد و از دو سال قبل از شروع جام که فیفا میزبانی را به ایتالیا اهدا کرد و بعد از آن هم یونان را – که تازه چهار سال از تاسیس تیم ملی فوتبالش میگذشت – در بازی انتخابی رو در روی ایتالیا قرار داد، معلوم بود که امکان ندارد تیمی غیر از ایتالیا در آن جام قهرمان شود.
علاوه بر این، موسولینی با دادن مجوزِ به خدمت گرفتن بازیکنان ایتالیاییتبارِ ساکن خارج از کشور موسوم به قانون «اوریوندو»، زمینهساز پیوستن چندین بازیکن آرژانتینی منجمله لوئیز مونتی – که در ۱۹۳۰ نیز یکی از ارکان تیم آرژانتین در رسیدن به فینال بود، فینالی که در نهایت اروگوئه میزبان با تهدید بازیکنان آرژانتین در بازی فینال، به قهرمانی رسید – ریموندو اورسی، انریکه گوایتا و آتیلیو دیماریا به تیم ایتالیا شد که نقشی محوری در قهرمانی ایتالیا در جام ۱۹۳۴ داشتند. در طول تورنومنت نیز موسولینی داورهای بازیهای ایتالیا را خود انتخاب میکرد تا خیالش از این بابت نیز راحت باشد. به این ترتیب بود که پیشبینی باخت اتریش در بازی نیمهنهایی در برابر ایتالیا سخت نبود.
جدا از زدوبندهایی که موسولینی برای بُرد ایتالیا انجام میداد، پوتزو تیم بااستعدادی داشت. ایتالیا در بازی اول خود آمریکا را هفت بر یک شکست داد و پس از اینکه برابر اسپانیا به تساوی رسید، توانست در مسابقهی مجدد [2] که فردای همان روز برگزار میشد، با وجود پنج تغییر در ترکیب خود بر اسپانیا پیروز شود.
ایتالیا در سوم ژوئن ۱۹۳۴ در بازی نیمهنهایی به اتریش رسید. بارش باران باعث گلآلود شدن زمین ورزشگاه سنسیرو شده بود و هوگو مایسل که مشخصهی اصلی تیمش بازی بر روی زمین بود، نتوانست ایدههای خود را به درستی اجرا کند و بازی در نهایت یک بر صفر به سود ایتالیا به پایان رسید.
در فینال نیز ایتالیا در برابر چکسلواکیای قرار گرفت که سبک بازیاش شباهت زیادی با تیم اتریش داشت. چکسلواکی در دقیقهی هفتاد، یک بر صفر جلو افتاد و چند دقیقه بعد یک ضربه به تیرک نیز زد. اما ایتالیا در ده دقیقهی پایان بازی توانست با درخشش بازیکنان آرژانتینی خود بازی را به تساوی بکشاند و در دقیقه ۹۵ نیز گل پیروزی بخش و قهرمانی جام را زد.
ایتالیا اوج گرفت اما افول فوتبال اتریش شروع شده بود.
پایان سه سال اقتدار اتریش در فوتبال اروپا با باخت به ایتالیا رقم خورد. تیمِ مایسل پس از برد پنج بر یکِ می ۱۹۳۱ برابر اسکاتلند، برای مدت سه سال به هیچ تیمی به جز تیمهای مکتب دانوب – چکسلواکی و مجارستان – و البته انگلیس امتیاز نداد. جام جهانی ۱۹۳۴ ایتالیا، نقطهی اوج Wunderteam بود و اتریش بعد از آن در بازیهای خود برابر قدرتهای بزرگ یعنی انگلستان و ایتالیا شکست خورد. آخرین تقابل مایسل و پوتزو در سال ۱۹۳۶ در فینال المپیک برلین بود که آن بازی نیز به نفع تاکتیسین ایتالیایی تمام شد.
پروندهی فوتبال و کشور اتریش با به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان و پا گرفتنِ ایدههای جهانگشایی و یهودستیزی او بسته شد. در ۱۲ مارچ ۱۹۳۸ که کمتر از سه ماه تا شروع جامجهانی باقیمانده بود، ارتشِ هیتلر پیشروی در خاک اتریش را برای ضمیمهکردن آن به آلمان شروع کرد. سه روز بعد هیتلر در وین بود و در سخنرانی خود در بین حدود ۲۰۰ هزار طرفدار از «بازگشت سرزمین مادریاش به رایش» خبر داد: اتریش به اوستمارک Ostmark تغییر نام داده بود.
رفتهرفته تصفیهی همهجانبهی یهودیان در حکومتِ نازی آغاز شد. تیمهای یهودی منحل و مدیران یهودی تیمها با افرادی از حزب نازی جایگزین میشدند. فوتبال آلمان که میخواست در جامجهانی ۱۹۳۸ با قدرت ظاهر شود، تصمیم به استفاده از قدرت اتریش – که حالا نامش از لیست کشورهای عضو فیفا حذف شده بود – در تیم خود گرفت. به این ترتیب بود که برای فراهم کردن زمینهی عمومیِ این تاراج، در آپریل ۱۹۳۸ مسابقهای به نام بازی آشتی میان آلمان و اتریش برگزار شد. این بازی بیشتر برای تلطیف فضای پس از اشغال اتفاق میافتاد، اما یکی از تصاویر ماندگار فوتبال با دهنکجی ماتیاس سیندلار پس از به ثمر رساندن گل در برابر مقامات آلمان ثبت شد.
قابل پیشبینی بود که اتریش نباید در آن بازی پیروز میشد. اما سیندلار به عنوان یکی از هزاران یهودی وین و مثل خیلی از دیگر بازیکنان تیم ملی و مردم اتریش، هیچ سعیای در پنهان نگه داشتنِ نارضایتی خود از بلایی که بر سر کشورش آمده بود نکرد و پس از به ثمر رساندن گل در نیمهی دوم، در برابر چشمان گرد شدهی مسئولین ردهبالای نازی رقصید. شاید ترس مقامات شوروی که در صورت عدم اطمینان از برد تیمشان اجازهی حضور در هیچ تورنومنت بینالمللیای را صادر نمیکردند نیز از چنین رفتارهایی بود.
به هر ترتیب، اتریش در این بازی که آخرین بازیاش نیز بود دو-هیچ برنده شد.
سرنوشت تلخی نیز در انتظار ماتیاس سیندلار بود. او پس از امتناع از بازی برای تیم ملی آلمان در جامجهانی ۱۹۳۸، به بیماری روانی دچار شد و کمتر از یک سال بعد، جنازهاش در حالی که از گاز کربن مونواکسید خفه شده بود پیدا شد. هیچ بعید نیست که این اتفاق تلخ فقط به دلیل سهلانگاری ستاره فوتبال اتریش بوده باشد یا شاید حتی خودکشی کرده بود، اما به هر حال کیست که نداند دیکتاتور کنایه را بر نمیتابد و شاید آن خوشحالیِ بعد از گل به قیمت جان «مرد کاغذی» تمام شد.
ماتیاس سیندلار
هگل تاریخ تفکر انسانها را در ادوار مختلف تاریخی، با تز، آنتیتز و سنتز تعریف میکند؛ عدهای نظریهای میدهند و عدهای دیگر به نشان مخالفت با آنها نظریهی دیگری میدهند که به گمانشان بهتر از قبلی است و در این میان نظریهی دیگری شکل میگیرد که کمی شبیه به این و کمی شبیه به آن است. میتوان این نوع نگاه به تاریخ تفکر را به فوتبال نیز تعمیم داد: متودوی پوتزو، که روزنامهنگار گاتزتا دلو اسپورت، آن را «سنتزی از بهترین المانهای تحسینشدهترین سیستمهای فوتبال» توصیف کرد، ترکیبی از سیستمهای ۵-۳-۲ و W-M هربرت چپمن بود.
چپمن در سیستم ۳-۲-۲-۳ تیم آرسنال، هربی رابرتز را در مرکز زمین عقب کشید و او را به عنوان مدافع سوم به کار گرفت. این بدعتی در فوتبال بود که پذیرشش برای خیلیها سنگین بود.
پوتزو با ایده گرفتن از نقش هربی رابرتر در آرسنال که تحت هدایت چپمن به عنوان مدافع سوم به خط دفاع وارد شده بود و همچنین چارلی رابرتز در منچستر یونایتد که در مرکز زمین با قدرت حمل توپ بالا، برای بازیکنان خط حمله پاسهای بلند میفرستاد، نقشی متفاوت برای بازیکن مرکز زمین در نظر داشت؛ چیزی مابین نقش هجومی چارلی رابرتز و نقش دفاعی هربی رابرتز. او کسی را میخواست که با تواناییِ بازیسازی بالا بتواند توپ را در زمین پخش کند و رابط بین عقب و جلوی زمین باشد: یک کارگردان، یا به زبان ایتالیایی «رجیستا».
پوتزو به دنبال بازیکنی نه لزوما سرعتی در مرکز زمین بود که بتواند هم هنگام دفاع عقب کشیده و هم با حفظ توپ و موقعیت، آرامش خود را برای پاس دادن به بهترین گزینهی ممکن حفظ کند. با عقبنشینی این بازیکن مرکزی، دو تا از پنج بازیکن هجومی تیم برای حفظ تعادل و پشتیبانی از دو بازیکن کناری تا مرکز عقب میآمدند. به این ترتیب قدرت هجومی تیم، بدون نیاز به بر هم خوردن آرایش دفاعی حفظ میشد. در نتیجه سیستم بازی ایتالیا از ۵-۳-۲ به ۳-۲-۳-۲ یا W-W تغییر پیدا کرد و به متودو (Metodo) معروف شد.
سرمربی ایتالیا در سال ۱۹۳۱ ویژگیهای مدنظرش برای نقش رجیستا را در لوئیز مونتی، بازیکن ۳۱ سالهی آرژانتینی – که چون پدر و مادرش ایتالیایی بودند، با استفاده از قانون «اوریوندی» پیراهن ایتالیا را پوشید – پیدا کرد. اهمیت نقش او در بین چهار بازیکن آرژانتینی صادر شده به ایتالیا بیشتر از همه بود. لوئیز فلیپه مونتی، بازیکن تیم سن لورنزو بدن ورزیدهای داشت و با تواناییِ بازیسازی بالایی که داشت میتوانست در پست بازیکن میانی دفاعی نیز به خوبی بازی کند.
راست: ترکیب ۳-۲-۳-۲ ایتالیا پوتزو در جامجهانی ۱۹۳۴. چپ: ترکیب اتریش هوگو مایسل
بازیکن دیگری که یکی از ستونهای تاکتیکی پوتزو بود و در متن بیشتر گلهای این تیم حضور داشت جوزپه مهآتزا بود. مهآتزا نیز مانند مونتی بازیکنی خلاق بود که از فکرش به اندازه بدنش کار میکشید. او در تیم باشگاهیاش اینتر، در پست نوک حمله بازی میکرد اما پوتزو او را به عقبتر و پشت مهاجمین آورد تا فرصت کافی برای انجام حرکاتش را داشته باشد.
بازی دادن به سیلویو پیولا در کنار جوزپه مهآتزا در سال ۱۹۳۸ تیم ایتالیا را به فینال رساند. پیولا با پنج گلی که در این جام زد، پایینتر از لئونیداس برزیلی در ردهی دوم برترین گلزنهای جام ایستاد.
پیولا و مهآتزا در ادامه راه بازیگریشان به دو تا از بزرگترین بازیکنان تاریخ ایتالیا تبدیل شدند. سیلویو پیولا در طی ۲۶ سال ۲۷۴ گل در سری آ زده که کماکان گلزنترین بازیکن تاریخ سری آ محسوب میشود و مهآتزا نیز از این نظر در ردهی چهارم ایستاده است.
جام جهانی ۱۹۳۸ در فرانسه و زیر سایهی جنگ برگزار شد. ایتالیا از طرفی با دریافت پیام مشهور «بمیرید یا پیروز شوید» فشار موسولینی را کاملاً احساس میکرد [3] و از طرف دیگر، شعارهای سیاسیِ پناهندههای ایتالیایی ساکن نقاط مختلف اروپا، پوتزو و بازیکنان را تحت فشار گذاشته بود.
ویتوریو پوتزو روابط خوبی با حکومت ایتالیا داشت و به نظر میرسید نه تنها مخالفتی با ایدئولوژی آن ندارد، بلکه موافقش نیز هست. او در بازی ابتدایی ایتالیا برابر نروژ در حالی که تماشاچیان با سر و صدا اجازهی پخش سرود ملی ایتالیا را نمیدادند، به میان بازیکنان تیمش رفت و وادارشان کرد تا برای بار دوم این سرود را بخوانند و سلام فاشیستی بدهند. ایتالیا تنها دو دقیقه پس از شروع بازی به گل رسید و در نهایت هم بازی را برد تا اعتماد به نفسِ پوتزو در دیکته کردنِ برتری خود در خارج از زمین بازی بیش از پیش افزایش یابد.
آتزوری در بازی بعدی در برابر فرانسه که آن نیز لباس آبیرنگ میپوشید قرار گرفت و پس از کمی چالش، پیراهن آبی را به تیم مقابل داد و در عوض، لباس یکدست سیاه را – که یادآور نیروهای سیاهپوش حزب فاشیست ایتالیا موسوم به Black shirts بود – برای خود برگزید و با همین لباس نیز پیروز شد. این تیم در ادامه با شکست دادن برزیل و مجارستان برای دومین بار متوالی و این بار بدون زدوبندهای داخل و خارج زمین، قهرمان جهان شد.
ایتالیا در نیمهنهایی و فینال جام جهانی ۱۹۳۴ و در فینال جامجهانی ۱۹۳۸ به ترتیب با پیروزی بر اتریش، چکسواکی و مجارستان، بر مکتب دانوب پیروز شد. پیروزی در این بزنگاهها نشاندهندهی برتری فوتبالِ پوتزو بر فوتبال اروپای مرکزی بود.
اما مشعل فوتبال اروپای مرکزی روی زمین نماند و به مجارستان رسید. فوتبال پس از جنگ جهانی صحنهی قدرتنمایی «تیم طلایی» مجارستان در دههی ۱۹۵۰ بر اروپا بود؛ تیمی که طلای المپیک و جام اروپای مرکزی را در سالهای ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ گرفت و انگلستان را هفت بر یک شکست داد. اما این تیم هم درست مثل اتریش دستش به جام جهانی نرسید. مجارها در تنها و آخرین حضور خود در فینال جام جهانی، در سال ۱۹۵۴ مقابل آلمان غربی شکست خوردند؛ شکستی که آنقدر عجیب بود که به «معجزه بِرن» مشهور شد.
حمیدرضا صدر در کتاب «روزی روزگاری فوتبال» مینویسد: «تیم ملی ایتالیا در سراسر دههی ۱۹۳۰، به رهبری ویتوریو پوتزو فقط هفت بار باخت و به دو عنوان قهرمانی جامجهانی در ۱۹۳۴ و ۱۹۳۸ و مدال طلای فوتبال المپیک ۱۹۳۶ چنگ زد. یک رکورد دست نیافتنی. ولی ملت ایتالیا بازی بزرگتر فاشیسم را میباخت.… وقتی موسولینی و محبوبهاش کلارا پتاچی در آوریل ۱۹۴۸ توسط پارتیزانهای میلانی اعدام شدند، کسی افتخارات تیم ملی ایتالیا را از آن دوچه قلمداد نکرد. پوتزو به فعالیت روزنامهنگاری روی آورد و سال ۱۹۶۸کمی پس از کسب عنوان قهرمانی توسط ایتالیا در اروپا جان سپرد. اعتبار او به قوت خود باقی ماند. پس از پایان جنگ دوم جهانی استادیومی که یوونتوس بازیهایش را در آن انجام میداد – «استادیوم موسولینی» – به «استادیوم کامیوناله ویتوریو پوتزو» تغییر نام یافت. ولی استادیومی که سال ۱۹۹۰ در نزدیکی تورین برپا شد «استادیوم ویتوریو پوتزو» نام نگرفت و «استادیوم دل آلپی» خوانده شد.»
سانسور شدن نام پوتزو و تغییر نام استادیوم شهر تورین، یادآور ممنوعیت پنجاه سالهی کتاب «نبرد من» نوشتهی آدولف هیتلر در آلمان است. نقش پوتزو در اوجگیری فوتبال ایتالیا غیر قابل انکار است. اما دنیا چنان زخم عمیقی از نژادپرستی و ملیگرایی افراطی هیتلر و موسولینی برداشت که داغ ننگ افعال حاکمان سابق آلمان و ایتالیا هنوز هم بر پیشانی مردم آن سرزمینها مانده است. فوتبال بهانهای برای صلح، حتی به کوتاهیِ نود دقیقه است، اما ترس از اوجگیری دوباره تفکرات فاشیستی باعث شده تا سابقه فوتبالی درخشان ویتوریو پوتزو فدای سابقهاش در طرفداری از دیکتاتور شود.
منابع
روزی روزگاری فوتبال، حمیدرضا صدر
Inverting the Pyramid, Jonathan Wilson
A History of the World Cup 1930-2006, Clemente Angelo Lisi
[1] لقب تیم ملی اتریش در دههی ۳۰ (ویکیپدیا)
[2] تا قبل از سال ۱۹۷۰ که قانون ضربات پنالتی بعد از وقتهای اضافه در فیفا تصویب شود، برنده بازیهایی که به تساوی کشیده میشدند با برگزاری بازی(های) مجدد و در صورتی که انجام بازی مجدد میسر نبود با قرعهکشی، پرتاب سکه یا شمارش تعداد کرنرها مشخص میشد (ویکیپدیا)
[3] طبق گفته پیِترو راوا، بازیکن تیم ایتالیا در جام ۱۹۳۸، تیم ایتالیا هیچوقت چنین پیامی دریافت نکرد.
یک پاسخ
Novost