آیا برای مربی فوتبال شدن لازم است قبلا فوتبالیست حرفه‌ای بوده باشید؟

یکی از بحث‌های همیشه زنده در میان دوستداران فوتبال، این است که آیا بازیکنان خوب مربیان خوبی نیز می‌شوند یا نه. اصولا آیا بازیکن حرفه‌ای بودن لازمه مربیگری است؟ در همین ابتدای یادداشت این موضوع را روشن کنیم که این مرقومه قرار نیست به این سئوال پاسخ قطعی بدهد. زیرا این بحث به دلیل تعدد پارامترهای موثر و وجود مثال‌های نقض بسیار برای هر نتیجه‌ای که بخواهیم برایش متصور شویم، واقعا یک دور بی پایان است. اینکه بازیکنان بزرگ شانس بازی کردن و آموزش زیر نظر مربیان بزرگ را داشته‌اند، احتمالا یک نکته بسیار مهم در تقویت این فرضیه […]
مائوریتزیو ساری بر نیمکت مربیگری ناپولی

یکی از بحث‌های همیشه زنده در میان دوستداران فوتبال، این است که آیا بازیکنان خوب مربیان خوبی نیز می‌شوند یا نه. اصولا آیا بازیکن حرفه‌ای بودن لازمه مربیگری است؟ در همین ابتدای یادداشت این موضوع را روشن کنیم که این مرقومه قرار نیست به این سئوال پاسخ قطعی بدهد. زیرا این بحث به دلیل تعدد پارامترهای موثر و وجود مثال‌های نقض بسیار برای هر نتیجه‌ای که بخواهیم برایش متصور شویم، واقعا یک دور بی پایان است.

اینکه بازیکنان بزرگ شانس بازی کردن و آموزش زیر نظر مربیان بزرگ را داشته‌اند، احتمالا یک نکته بسیار مهم در تقویت این فرضیه است که آن‌ها بهتر می‌توانند تجربیات انباشته سینه به سینه را انتقال دهند. از سوی دیگر وجود مربیانی که حتی در مقطعی فوتبال را متحول کرده‌اند مانند آریگو ساکی یا خوزه مورینیو، که قبلا فوتبالیست حرفه‌ای نبوده‌اند، می‌تواند حداقل اثبات این امر باشد که سابقه فوتبال حرفه‌ای «شرط لازم» برای مربیگری نیست. اما اگر سئوال را به شکل دیگری مطرح کنیم چطور؟ اگر اینطور به ماجرا نگاه کنیم که در مسیر تبدیل به یک مربی بزرگ و تاثیر گذار یا فراتر از آن جریان ساز شدن، سابقه فوتبال حرفه‌ای چه وزنی دارد؟ آیا تاثیر آن بر این موضوع به حدی واضح است که مربیان بدون سابقه حرفه‌ای را استثناهایی خارج از قاعده به شمار بیاوریم؟

شاید یک نگاه آماری به لیگ‌های معتبر فوتبال جهان بتواند کمی راهگشا باشد و دید بهتری نسبت به این مسئله به ما بدهد. برای مثال اگر به لیگ برتر انگلیس نگاه کنیم، می‌بینیم که از 20 سرمربی دو نفر هستند که اصلا فوتبال حرفه‌ای بازی نکرده‌اند. خوزه مورینیو و برندن راجرز. یک نفر تقریبا فوتبالیست آماتور بوده یعنی روی هاجسون. 17 مربی دیگر در سطحی از فوتبال حرفه‌ای، به میدان رفته‌اند. شاید یک ناظر کم حوصله در نگاه اول، و بدون بررسی عمیق احتمالا بگوید خب تکلیف ماجرا روشن شد! اما اجازه بدهید داستان را کمی بیشتر بشکافیم.

اول اینکه در میان آن 17 نفر چند نفری هستند که اگرچه سابقه بازی حرفه‌ای دارند اما هرگز سطح بازیشان از لیگ‌های دسته پایین فراتر نرفته. ماندن گراهام پاتر، دیوید مویس، دین اسمیت و دنیل فارکه. بازی در لیگ سطح دو و سه آلمان یا انگلستان و… چقدر فضای واقعا حرفه‌ای به بازیکنان می‌دهد یا چقدر زیر نظر مربیان بزرگی تمرین و بازی کرده‌اند که بخواهند آن را سینه به سینه منتقل کنند؟ از آن مهم‌تر، یک نکته ظریف وجود دارد که اگر به آن توجه کنیم شاید زاویه جدیدی در این بحث باز شود. آن هم اینکه راه مربیگری برای فوتبالیست‌های حرفه‌ای بسیار ساده و هموار است. بعد از بازنشستگی به سرعت می‌توانند با اخذ مدرک در تیم‌های پایه و گاه حتی در تیم‌های اصلی سطوح بالای فوتبال مشغول به کار شوند و شانس خود را در این مسیر بیازمایند. در عوض، کسانی که فوتبالیست نبوده‌اند حتی اگر استعداد و توانایی هم داشته باشند راه بسیار دشواری مقابلشان برای رسیدن به جهان حرفه‌ای مربیگری قرار دارد. هر مقایسه‌ای بدون لحاظ کردن این موضوع نمی‌تواند منصفانه باشد. مثل این است که یک عده دانش آموز در دبیرستانی واقع در پایتخت با امکانات رفاهی و آموزشی عالی، معلمان خصوصی و چیره متخصص کنکور، آزمون‌های آزمایشی و کتاب‌های کمک درسی را با همان تعداد دانش آموز در یک روستای دور افتاده بدون آب و برق و امکانات اولیه، به عنوان دو نمونه آماری در نظر بگیریم و از اینکه تعداد بیشتری از دانش آموزان گروه اول در کنکور قبول شده‌اند نتیجه بگیریم که ساکنان پایتخت با استعدادترند.

واضح است که چنین نتیجه‌گیری بی اساس است. به همین دلیل باید به آن آمار 17 به 3 هم دوباره نگاه کرد. مربیانی که سابقه بازی حرفه‌ای ندارند همان دانش آموزان روستای بی آب و برق هستند که با تکیه بر ذکاوت ذاتی و کوشش بسیار به نقطه‌ای رسیده‌اند که ساز و کار رایج فوتبال رسیدن به آن را برای «غیر خودی‌» ها بسیار دشوار می‌کند. اینجاست که آن عدد سه معنای دوباره پیدا می‌کند و شاید دیگر خیلی کوچک نباشد.

این عدد در میان تیم‌های سری آ نیز همان سه در میان بیست تیم -شامل مائوریتزیو ساری مربی یوونتوس- است. اما در بوندسلیگا به عدد جالب توجه 5 در میان 18 تیم می‌رسد. حالا اگر یک فیلتر دیگر به قضیه اضافه کنیم و بخواهیم «کیفیت» بازی حرفه‌ای و تاثیرش بر مربی موفق شدن را بسنجیم چطور؟ مثلا ببینیم در میان مربیانی که تجربه بازی حرفه‌ای دارند چه تعداد در تیم‌های ملی کشورشان به میدان رفته‌اند. نتیجه جالب است:

در لیگ برتر انگلیس فقط 5 مربی سابقه بازی ملی دارند. گواردیولا در اسپانیا، آنچلوتی در ایتالیا، سولشار نروژ، رالف هاسنهوتل اتریش و فقط فرانک لمپارد سابقه بازی در تیم ملی انگلستان را دارند. در سایر لیگ‌ها هم اوضاع اگر بدتر نباشد بهتر نیست. این آمار از این لحاظ قابل توجه است که اگر یک فوتبالیست در دوران حدود 15 ساله حرفه‌ای خود حتی دو سه سال هم در اوج باشد و بهترین بازی خود را ارائه دهد بالاخره احتمالا یکی دو بار به اردوی تیم ملی دعوت خواهد شد. اینکه تعداد زیادی از مربیان لیگ‌های سطح اول که سابقه بازی حرفه‌ای دارند صرفا یا در لیگ‌های دسته پایین بازی کرده‌ یا فوتبالیست‌های متوسطی بوده‌اند ما را به سمت نتیجه دیگری سوق می‌دهد و آن این است که رابطه میان کیفیت عملکرد به عنوان بازیکن و موفقیت در حرفه مربیگری به هیچ عنوان خطی نیست. این یکی دیگر زیاد جای بحث ندارد. تقریبا همه این را قبول دارند که بازیکن بهتری بودن تضمینی برای مربی بهتری شدن در آینده نیست. اما باز هم برای بررسی بیشتر این قضیه دست به یک مشاهده جالب زده‌ایم. فرض کنید در آن مدرسه پر امکانات پایتخت، یک طبقه ویژه هم باشد که فقط مخصوص دانش آموزان با استعداد است و این‌ها علاوه بر امکانات عمومی مدرسه، به امکانات ویژه‌ای نیز دسترسی داشته باشند. در جهان فوتبال، برندگان توپ طلا را می‌توان در چنین جایگاهی قرار داد. بازیکنانی که آنقدر در کشورشان یا باشگاه‌هایشان پر افتخار و بزرگ می‌شوند که رسیدن به مربیگری حرفه‌ای برایشان یک چالش نیست بلکه صرفا به خواسته خودشان بستگی دارد و تیم‎‌های زیادی هستند که حاضرند حتی در همان ابتدای راه سکان هدایت خود را به آن‌ها بسپارند و در ادامه اما چون شهرت مربی برای باشگاه نتیجه نمی‌شود، پیوستگی و موفقیت‌ آن‌ها در دنیای حرفه‌ای تابع عملکردشان خواهد بود. برای بررسی این موضوع نگاهی کرده‌ایم به برندگان توپ طلا در یک بازه مشخص تا ببینیم اوضاع آن‌ها در جهان مربیگری از چه قرار است.

برای اینکه نمونه آماری ما قابل تعمیم به دوران کنونی فوتبال باشد، نگاهمان را به دو دهه 1990  و 2000 تا شروع دوئل مسی-رونالدو در سال 2008 معطوف کردیم. دو دهه‌ای که قاعدتا بازیکنان بزرگ آن دوران در صورت موفقیت در امر مربیگری امروز باید در باشگاه‌ها و تیم‌های ملی دیده شوند. دلیل دیگر محدود کردن مشاهده به این دو دهه این است که در دهه‌های دورتر، فوتبال بیشتر از امروز خاصیت سینه به سینه و تجربی داشت و هر چه گذشت با علمی‌تر شدن فوتبال کم کم راه برای ورود «غیر خودی»ها اندکی بازتر شد.

1990- لوتار ماتیوس یکی از بهترین بازیکنان تاریخ فوتبال جهان، بلافاصله پس از پایان دوران حرفه‌ای به مربیگری روی آورد و سرمربی راپید وین اتریش شد. دوران حرفه‌ای او اما کوتاه بود. حدود ده سال از 2001 تا 2011 شامل دوره‌های کوتاه و عمدتا ناموفق در تیم‌های باشگاهی در اتریش، صربستان و اسراییل و تیم ملی بلغارستان و مجارستان. جمله پایانی ویکی‌پدیای ماتیوس در بخش مربیگری خود گویای فرجام کار او در این حرفه است: «در آوریل 2018 او یکی از 77 کاندیدای سرمربیگری تیم ملی کامرون بود».

1991- ژان پیر پاپن نیز خیلی زود وارد دنیای مربیگری و از آن خارج شد. کل دوران حرفه‌ای اوشش سال بیشتر طول نکشید و در تیم های دسته دو و یک فرانسه گذشت و هیچ افتخاری هم کسب نکرد. از سال 2010 به بعد مربی هیچ تیمی نیست.

1992- مارکو فن باستن، شاید اگر مشکل افسردگی و بیماری‌های روحی که پس از بازنشستگی اجباری زودهنگام همواره با آن دست و پنجه نرم می‌کند نبود، او مربی بدی نمی‌شد. او مربیگری تیم ملی هلند در جام جهانی 2006 را در کارنامه دارد اما حقیقت این است که انتصاب او به این عنوان نتیجه شهرت و محبوبیت این بازیکن بزرگ تاریخ فوتبال و برنده سه توپ طلا بود، نه موفقیت او به عنوان یک مربی. او تقریبا بدون هیچ سابقه حرفه‌ای و به صورت ناگهانی سرمربی تیم ملی شد. در ادامه او در تیم‌های آژاکس و هیرن وین و آلکمار تلاش کرد حرفه خود را به عنوان مربی تثبیت کند اما همان مشکلات روحی باعث شد توان ادامه نداشته باشد و در مقطعی حتی پزشک او سرمربیگری را برایش ممنوع کرد و گفت فقط اجازه دارد دستیار باشد. در نهایت پروژه مربیگری او هم با شکست مواجه شد.

1993- روبرتو باجو، هرگز مربی نشد.

1994- هریستو استویچکوف و داستان تکراری سپردن سکان تیم‌های بزرگ -در این مورد باز هم تیم ملی- به یک اسطوره. استویچکوف که بدون شک بزرگترین بازیکن تاریخ فوتبال بلغارستان است در حالی سرمربی تیم ملی بلغارستان شد که تنها تجربه مربیگری او حضور در بارسلونا به عنوان مربی مخصوص مهاجمان برای آموزش گلزنی بود. نتیجه مشخص بود، فاجعه! مربیگری تیم ملی به او به خاطر سابقه اش هبه شد و نه تنها کارنامه‌ای از نتایج بد و ناکامی‌ها از خود به جا گذاشت بلکه همان یاغی داخل زمین را با خود روی نیمکت برد که نتیجه آن ملغمه‌ای از بحران‌های بی سابقه در تیم ملی بود. بسیاری از بازیکنان مطرح بلغارستان در کمتر از سه سال دوران مربیگری، با او به مشکل خوردند و حتی تیم را ترک کرده و گفتند تا زمانی که او سرمربی است بر نخواهند گشت. پس از آن هم دوران مربیگری او کوتاه و منقطع و به جز یک نایب قهرمانی در لیگ‌ آفریقای جنوبی (!) مجموعه‌ای از شکست‌هاست.

1995- ژرژ وه‌آ رییس جمهور فعلی لیبریا است. توضیح بیشتری لازم نیست.

ژرژ وه‌آ به جای مربیگری گام در مسیر سیاست گذاشت و اکنون رییس جمهور کشورش لیبریا است

1996- ماتیاس سامر علیرغم دوران کوتاه مربیگری باز می‌توان گفت در میان این ستارگان او از موفق‌ترین‌هاست. چرا که یک بار با دورتموند بوندسلیگا را فتح کرده. او هم تقریبا بلافاصله پس از پایان دوران بازی به دلیل اینکه اسطوره دورتموند بود سرمربی این تیم شد. اوج و فرود او خیلی کوتاه و سریع بود. پس از دوران چهار ساله مربیگری در دورتموند و فتح یک بوندسلیگا و نایب قهرمانی جام یوفا سرمربی اشتوتگارت شد، با یک امتیاز اختلاف از راهیابی به چمپیونزلیگ بازماند، استعفا داد و دیگر هرگز مربیگری نکرد و به پست‌های مدیریتی روی آورد.

1997 و 2002 – رونالدوی اصلی. هرگز مربیگری نکرد.

1998- زین الدین زیدان ستاره این فهرست است. با سه قهرمانی پیاپی چمپیونزلیگ در رئال یکی از مربیان پر افتخار تاریخ این باشگاه است و هم اکنون هم پس از یک دوره تعطیلات کوتاه دوباره به رئال برگشته و به دنبال افتخارات بیشتر است.

1999- ریوالدو. هرگز مربیگری نکرد.

2000- لوییز فیگو. هرگز مربیگری نکرد.

2001- مایکل اوون هرگز مربیگری نکرد. بیشتر علاقه به حضور در تلویزیون به عنوان کارشناس دارد.

2003- پاول ندود هرگز مربیگری نکرد و سال‌هاست از مدیران ارشد یوونتوس است.

2004- آندری شوچنکو. سرمربیگری تیم ملی به او هم مانند استویچکوف به عنوان بهترین فوتبالیست تاریخ کشور اوکراین هدیه داده شد. اما برخلاف استویچکوف که روح یاغیگری خود را به نیمکت تیم ملی برد، شوا دیسیپلین و دقت و نظم خود در دوران فوتبال را به تیم ملی اوکراین برد و نتیجه آن دوران حرفه‌ای موفقی است که تا به امروز هم ادامه دارد. او به همراه اوکراین به مرحله نهایی یورو 2020 نیز راه پیدا کرده که مسابقات به سال بعد موکول شده است.

2005- رونالدینیو هم هرگز مربیگری نکرد.

2006- کاناوارو. عجیب‌ترین نام این فهرست. فابیو را لیپی به چین برد و آنجا از پست مدیریتی به سرمربیگری رسید و جانشین لیپی روی نیمکت گوانگژو شد. پس از آن به النصر عربستان رفت و بعد دوباره به چین بازگشت. در مقطع کوتاهی سرمربی تیم ملی چین هم شد اما استعفا داد تا به باشگاهش گوانگژو برگردد. در مجموع او در چین مربی موفقی است و یک بار سوپرلیگ را فتح کرده که به دلیل حضور مربیان مطرح و بازیکنان بزرگ اروپا و آمریکای جنوبی در بیشتر تیم‌ها، لیگی بسیار رقابتی است. اما اینکه آیا در ادامه به اروپا بیاید و بتواند در اروپا نیز مربی موفقی باشد مشخص نیست. اما همین موفقیت در چین هم او را نسبت به سایر هم رده‌هایش در میان برندگان توپ طلا در جایگاه خوبی قرار می‌دهد- قطعا بالاتر از نایب قهرمانی در لیگ آفریقای جنوبی-.

2007- کاکا هرگز مربیگری نکرد.

این مشاهده در میان این فهرست چند نکته مهم را نشان می‌دهد. اول اینکه این بازیکنان بزرگ برای مربی شدن و تیم خوب گرفتن فقط یک چیز لازم داشتند: این که بخواهند. یعنی کافی بود خودشان بخواهند تا تیم برایشان آماده باشد. اکثریت قریب به اتفاقشان اما در ادامه نتوانستند موفق باشند و خیلی زود این حرفه را کنار گذاشتند. در واقع از میان 17 بازیکنی که مورد بررسی قرار گرفتند فقط 3 نفر هستند که در حال حاضر همچنان مربی هستند و باقی یا با کارنامه‌ای پر از شکست و ناکامی (تقریبا همه به جز ماتیاس سامر) دنیای مربیگری را ترک کردند یا اینکه اصلا مربی نشدند.

این مشاهده، تابلوی دقیقی در مقابل ما قرار می‌دهد که موفقیت در فوتبال حرفه‌ای تناظری با موفقیت در جهان مربیگری ندارد. اما رمزگشایی از کل این ماجرا بسیار دشوار است. اینکه بفهمیم آیا واقعا مربیگری فوتبال یک «حرفه مستقل» از سابقه بازی است یا نه پاسخ قطعی ندارد. اما برای نزدیک شدن به پاسخ یا حداقل ایجاد درک بهتری از سئوال، من توانایی‌های مربوط به یک سرمربی فوتبال را به سه دسته اساسی تقسیم می‌کنم:

  • تحلیل
  • تمرین دادن
  • مدیریت

تحلیل در واقع بعد ریاضی ماجراست. دیدن بازی به صورت یک کل واحد بسیار متفاوت است از آنچه که بازیکن در زمین به عنوان جزئی از آن کل می‌بیند. در واقع این مستقل‌ترین بخش مربیگری -از بازی فوتبال- است. توانایی تحلیل در سطح بالا نیازمند یک ذهن ریاضی خلاق است که هندسه بازی و روابط میان اجزای آن را درک کند. خصوصا در فوتبال به دلیل گسترده بودن فضا و تعدد بازیکنان، پارامترهای موثر و متغیرهای لحظه‌ای به حدی زیاد است که شبیه‌سازی آن‌ در ذهن و ساده‌سازی آن به صورت مدل‌های قابل بررسی بسیار پیچیده‌ است. بیراه نیست اگر بگوییم حتی بسیاری از مربیان حرفه‌ای فوتبال فاقد چنین توانایی درسطح عالی هستند و صرفا با درک شهودی و یادگیری سینه به سینه مفاهیم و قوی بودن در دو دسته توانایی دیگر توانسته‌اند در جهان مربیگری جایی برای خود دست و پا کنند. قدرت تحلیل پیچیدگی‌های علاوه بر اینکه نیاز به یادگیری اکتسابی دارد به استعداد ذاتی و قدرت تحلیل ذهن نیز مربوط است. درست مانند استعداددر ریاضیات.

تمرین دادن توانایی اجرا و انتقال روش‌هاست. به فعل درآوردن ایده‌ها. بازیکنان ابزار اجرای این ایده‌ها هستند. ما با یک محیط ایده‌آل آزمایشگاهی یا صنعتی طرف نیستیم که مدل را تبدیل به نمونه و نمونه را تبدیل به تولید انبوه کنیم. یک ایده تنها زمانی موفق می‌شود که یک مربی بتواند به درستی آن را اجرا کند و برای این کار نیاز دارد ابتدا آن را آموزش دهد. اینجاست که ویژگی‌های معلم گونه یک سرمربی جلوه می‌یابد. این بخش بسیار بیشتر از آنکه ذاتی باشد اکتسابی است. تمرین‌ دادن فوتبال علمی است که توسط خرد جمعی شکل گرفته و توسعه یافته است. تمرین‌های مربوط به گرم کردن و سرد کردن و بدنسازی، معمولا تا حد خوبی در میان سطوح مختلف فوتبال یکسان است و با توجه به امکانات موجود در باشگاه‌ها از شکل پیشرفته تا ابتدایی، اما با همان مفاهیم و اصول انجام می‌شود. تمرین‌های مربوط به اجرای تاکتیک‌ها نیز مگر آنکه یک ایده خاص از سوی سرمربی باشد که خودش آن را طراحی کرده، تا حد خوبی عمومیت دارد. برای مثال تمرین معروف به خرس وسط در تمام سطوح فوتبال از پایه تا بزرگسال در کشورهای دورافتاده با فوتبال ضعیف تا قلب اروپا انجام می‌شود. تمرین دادن را باید یاد گرفت. یک نفر با ذهن تحلیلی و ریاضی قوی ممکن است به صورت خودساخته و با نگاه کردن و مدلسازی بازی و مطالعه منابع آموزشی بتواند تحلیل‌گر خوبی بشود، اما تمرین دادن را باید به صورت عملی و در خلال کار کردن با تیم‌ها و کارآموزی در جلسات تمرین مربیان با تجربه یاد گرفت. پس از آنکه به اندازه کافی در بخش اکتسابی پیشرفت حاصل و اصول و چگونگی انتقال مفاهیم از طریق تمرین دادن یک تیم آموخته شد، در آن زمان تازه می‌‌توان دست به ابتکار زد و تمرین‌هایی ویژه طراحی کرد.

مدیریت. ضلع سومی که دو توانایی فوق را کامل می‌کند توانایی مدیریت است. مربی فوتبال مسئول شماره یک مجموعه‌ای بزرگ از عوامل است. گرچه حد این مسئولیت در لیگ‌های مختلف متفاوت است اما در حداقل‌ها، یعنی مدیریت بازیکنان و کادر فنی برای همه مربیان مشترک است. این مسئولیت در جایی مانند لیگ برتر انگلستان به طور سنتی به مدیریت امور مالی و قراردادها و حتی اموری مانند ساخت ورزشگاه هم می‌رسد -گرچه در سال‌های اخیر کمی بار مدیریتی روی دوش سرمربی‌ها کمتر شده است-. توانایی مدیریتی مجموعه‌ای است از مهارت‌های ذاتی و اکتسابی. بسیاری از موارد اکتسابی آن می‌تواند به طریق تجربی و در طی سال‌های حضور در رختکن و مجموعه تیم به عنوان بازیکن به دست بیاید. کسی که بیست سال در یک مجموعه بوده، شناخت بسیار خوبی از اجزای تیم و وظایف مدیریتی یک سرمربی دارد و با چالش‌های این کار آشناست زیرا نمونه‌های آن را در دوران بازی حرفه‌ای دیده است. در عین حال می‌توان به طور کلی مدیر خوبی بود و بدون تجربه حرفه‌ای فوتبال هم از پس بخش مدیریتی ماجرا بر آمد.

به سئوال اول برگردیم. آیا مربیگری یک حرفه مستقل از بازی حرفه ای است؟ سئوالی که اگر پاسخ آن مثبت باشد آنگاه باید به این اندیشید که آیا در این صورت اجحاف بزرگی در حق کسانی که قبلا بازیکن نبوده‌اند نشده که مسیر آن‌ها چنین دشوار است و در مقابل به بازیکنانی که موفقیت‌های بزرگ به دست آورده‌اند سکان هدایت باشگاه‌ها و تیم‌های ملی بدون هیچ تجربه‌ای بذل و بخشش می‌شود؟

حالا پس از این دسته‌بندی مهارت‌های اساسی شاید بتوان دید بهتری به ماجرا پیدا کرد. در میان سه مهارت اصلی، یکی زیاد ربطی به سابقه بازی حرفه‌ای ندارد اما دو مهارت دیگر، یکی کاملا و دیگری تا حدی در ارتباط مستقیم با تجربه بازی و حضور در فضای تیم هستند. معمولا «سوپر مربی» ها از هر سه این توانایی‌ها در حد بالا برخوردارند اما مربیان معمولی، می‌توانند در صورت نداشتن هر یک، از افراد دیگری در کادر خود برای بالا بردن سطح آن مهارت کمک بگیرند. بنابر این نمی‌شود این ایده که بازیکن حرفه‌ای آمادگی بیشتری برای مربی شدن دارد را به طور کلی کنار گذاشت. اما مسئله این است که ما نباید بازیکن حرفه‌ای را با یک آدم تصادفی که از خیابان رد می‌شود مقایسه ‌کنیم. معمولا کسی که سابقه بازی حرفه‌ای ندارد اما به جایگاهی رسیده که برای ورود به دنیای حرفه‌ای مهارت‌های تجربی را به شیوه دیگری (مطالعه-مشاهده-آموزش) کسب کرده، حق دارد که به او هم فرصت -حتی نه فرصت مساوی- داده شود.

در نهایت پاسخ این سئوال صفر و یک نیست، اما یک چیز روشن است. تجربه نشان داده که بی توجهی به توانایی‌های واقعی و صرفا قمار کردن روی شهرت و کیفیت زمان بازی، معمولا نتیجه خوبی به همراه نداشته و علاوه بر آن اجحاف در حق کسانی است که مربیگری را اصولی و گام به گام به عنوان یک حرفه آموخته‌اند. جمله آریگو ساکی چندان هم بیراه نیست که برای سوارکار خوبی شدن «لازم نیست» قبلا اسب بوده باشید. البته مسلما اگر توانایی و استعداد سوارکاری را داشته باشید، قبلا اسب بودید هم بودید.

 

یک پاسخ

  1. با سلام
    جناب زمانزاده بسیار عالی بود
    به نظرم هم میشه این تحقیق رو در ایران در بین مربیان لیگهای برتر و یک انجام داد
    کاش اینکار رو میکردید
    اینکه مشگل اکثر مربیانیکه سابقه بازی ملی و یا در سطح بسیار بالای حرفه ای انجام نداده اند و مدیران فوتبالی به آنان اعتماد نمیکنند شاید یکی از این
    نکات بسیار مهمی است که شما به آن توجه فرمودید.
    ممنونم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *