مردان بزرگ فوتبال

در سال 1987 فابیو کاپلو فوتبالیست سابق در یک تست روانشناسی به منظور تایید صلاحیت مدیریت شرکت کرد. تستی که معمولا مدیران اجرایی باید بگذرانند. کاپلو به عنوان نیروی اجرایی در بازوی ورزشی امپراطوری رسانه‌ای برلوسکونی کار می‌کرد و همه به وضوح می‌دیدند که آینده روشنی دارد. اما با اینحال آنطور که نویسنده داستان زندگی او «گابریل مارکوتی» می‌گوید، هیچ‌کس توقع نداشت او به جایی برسد که بعدها رسید. برلوسکونی که تحت تاثیر او قرار گرفته بود، برای یک سال او را فرستاد تا دوره‌های سطح بالای مدیریت را بگذراند. اما در سال 1991 او سرمربی تیم فوتبال امپراطوری، […]

در سال 1987 فابیو کاپلو فوتبالیست سابق در یک تست روانشناسی به منظور تایید صلاحیت مدیریت شرکت کرد. تستی که معمولا مدیران اجرایی باید بگذرانند.

کاپلو به عنوان نیروی اجرایی در بازوی ورزشی امپراطوری رسانه‌ای برلوسکونی کار می‌کرد و همه به وضوح می‌دیدند که آینده روشنی دارد. اما با اینحال آنطور که نویسنده داستان زندگی او «گابریل مارکوتی» می‌گوید، هیچ‌کس توقع نداشت او به جایی برسد که بعدها رسید.

برلوسکونی که تحت تاثیر او قرار گرفته بود، برای یک سال او را فرستاد تا دوره‌های سطح بالای مدیریت را بگذراند. اما در سال 1991 او سرمربی تیم فوتبال امپراطوری، ای.سی میلان شد و عملکردی خیره کننده از خود به نمایش گذاشت.

حالا او هدایت تیم ملی انگلستان را در مسابقات جام جهانی که قرار است این ماه برگزار شود به عهده دارد. به روایتی -البته قابل بحث- او در میان مربیان تاریخ تیم ملی انگلستان موفق‌ترین کارنامه را دارد. به نظر نمی‌رسد او بتواند جام‌جهانی را ببرد، اما او قالب جدیدی برای این شغل ایجاد کرده، حضور او سرمربیگری تیم فوتبال انگلیس را از پستی دیپلماتیک به یک آزمون شایسته‌سالاری تبدیل کرده است. پستی که حالا با یکی از مربیان طراز اول اروپای واقعی پر شده، کسی که به عنوان مشاور رشد و پیشرفت در سرزمین رو به زوال انگلستان فرود آمد.

کاپلو در سال 1946 در شهر سرد «پیریس» در شمال ایتالیا به دنیا آمد. در فاصله 12 مایل از مرز یوگسلاوی سابق. پدرش که یک معلم مدرسه و مربی محلی فوتبال بود که اندکی قبل از یک اردوگاه اسرای جنگی در آلمان برگشته بود، در حالی که کمتر از 50 کیلوگرم وزن داشت. تربیت کاپلو سختگیرانه بود. برای مثال پدرش او را برای تعلیم شنا به صخره‌های ساحلی اطراف می‌برد و از بالای صخره به داخل دریا پرتاب می‌کرد.

فابیو کاپلو بازیکن بسیار بزرگی شد. کسی که 32 بار برای تیم ملی ایتالیا به میدان رفت و در نخستین پیروزی تاریخ تیم‌ملی ایتالیا برابر انگلیس در ویمبلی در سال 1973 گل زد. اما با این‌حال او هرگز ذهنی تک‌بعدی نداشت. در دهه هفتاد او مجذوب هنر مدرن «آرته پوورا» شد. بیرون کشیدن هنر از میان زباله و مواد دور ریختنی. او بیشتر ترجیح می‌داد با هنرمندان وقت بگذراند تا بازیکنان فوتبال. کم‌کم او به یک کلکسیونر شناخته‌شده هنر مدرن تبدیل شد.

اما سبک مربیگری او خیلی هنری نبود. او یک عملگرای واقعی بود که سبک بازی تیم را با توجه به بازیکنانی که در اختیار داشت تعیین می‌کرد. تنها برنده شدن برای او اهمیت داشت. سختگیری او نسبت به بازیکنان تیمش چیزی شبیه به سختگیری پدرش نسبت به او در کودکی بود. در مورد ستارگان بزرگ هم ماجرا تفاوتی نداشت: خجالت نمیکشی از اینکه اینقدر چاق هستی؟
چیزی که وقتی رونالدوی برزیلی از زیر دوش بیرون آمد کاپلو با فریاد به او گفت.
کلارنس سیدورف بازیکن سابقش هم این حقیقت را درباره کاپلو تایید میکند: مدام در حال فریاد کشیدن بود.

اما او از کسی کینه به دل نمی‌گیرد. در واقع او یک معیار بیشتر برای قضاوت افراد ندارد؛ اینکه در آینده می‌توانند به او در راه موفقیت کمک کنند یا خیر. یک بار زمانی که در رئال مادرید بود در اوج عصبانیت گفت: دیوید بکهام هرگز دوباره برای تیم من بازی نخواهد کرد.

اما بکهام دوباره بازی و به رئال در راه فتح لالیگا کمک کرد. بعد در زمان مربیگری کاپلو برای تیم‌ملی انگلیس هم به میدان رفت.
ایتالیایی سختکوش، در 16 فصلی که هدایت یک باشگاه را به عهده داشته 9 عنوان قهرمانی لیگ به دست آورده است. «استفان ژیمانسکی» اقتصاددان ورزشی در «مدرسه اقتصاد کَس» در لندن، محاسبه کرده است که اگر جایگاه تیم‌ها را در پایان فصل بر اساس دستمزد دریافتی بازیکنانشان پیشبینی کنیم، فقط 10 درصد مربیان قادرند به طور مداوم رتبه بهتری به دست بیاورند. معمولا در فوتبال باشگاهی که بیشترین دستمزد را به بازیکنان می‌دهد قهرمان لیگ می‌شود و تیمی که بازیکنانش کمترین دستمزد را می‌گیرند در پایین جدول به کار خود پایان می‌دهد. تنها «سوپر مربی»هایی مانند الکس فرگوسن یا خوزه مورینیو هستند که حضورشان تاثیر قابل ملاحظه‌ای روی نتایج تیم دارد. و کاپلو حتی در میان این نخبگان هم سرآمد است.

در کمال شگفتی تیم ملی انگلیس تا شروع قرن بیست و یکم هرگز مربی خارجی نداشت. در کشوری که در آن شرکت‌ها به راحتی یک مدیر اجرایی موفق از خارج استخدام می‌کنند یا در طول تاریخ حتی پادشاه هم از سایر کشورها وارد کرده است، سرمربیگری تیم ملی فوتبال تقریبا یکی از آخرین شغل‌هایی بود که همچنان به طور سنتی متعلق به یک انگلیسی بود و متاسفانه به سختی می‌شد یک مربی انگلیسی نخبه پیدا کرد. کشور انگلستان که سال‌هاست از فرهنگ غالب اروپایی جدا شده، در فوتبال هم شیوه ناکارآمد مخصوص خودش را پی گرفته است؛ فوتبال «بزن بِکِش». شیوه‌ای که بیشتر فیزیکی و جنگجویانه است تا فکری. به همین دلیل انگلستان تعداد بسیار کمی «مغز فوتبال» پرورش داده است.

بدتر از همه اینکه، به طور سنتی این عقیده وجود داشت که سرمربی تیم ملی انگلیس نماینده کشور است و باید وجاهت دیپلماتیک داشته باشد. این قانون نانوشته بهترین مربی دهه‌های اخیر انگلستان را از میان گزینه‌ها حذف کرد؛ برایان کلافِ پرهیاهو. هر مرد انگلیسی که این شغل را به دست آورد، انتظارات را برآورده نکرد و در نهایت باعث نومیدی جامعه شد. پیش از کاپلو، شغل مربیگری تیم ملی فوتبال به عنوان «حرفه غیرممکن» معروف شده بود. اما حقیقت این است که این صرفا یک شغل دشوار است که به دلیل سیاست‌های اشتباه در انتخاب افراد، تبدیل به یک عمل غیرممکن شده بود.

کاپلو از مدتها پیش میخواست سرمربیگری تیم ملی انگلیس آخرین شغل دوران حرفهایش باشد. او پتانسیل کشف ناشده فوتبال انگلیس را درک کرده بود.

هنگامی که او – در ادامه مسیر اروپایی کردن بریتانیا که از دهه 90 آغاز شده بود- شغل سرمربیگری را با دستمزد 6 میلیون پوند در سال -که آن زمان تقریبا معادل 12 میلیون دلار آمریکا بود- گرفت، حتی تلاش نکرد در ظاهر وانمود کند که احترام و پایبندی به سنت‌های انگلیسی دارد. مربیان قبلی تیم ملی را تبدیل به مناقصه روزنامه‌های زرد کرده بودند. بازیکنان معروف فوتبال سلبریتی‌های بزرگی بودند که باید به هر قیمتی بازی می‌کردند. کاپلو که هیچ اهمیتی نمی‌دهد رسانه‌ها درباره او چه می‌گویند، این سیستم ستاره‌پرور هالیوودی را از میان برداشت. مایکل اوون را از تیم بیرون گذاشت. استیون جرارد را از پست مورد علاقه‌اش هافبک میانی، به جای دیگری تبعید کرد. دیوید بکهام فقط گاهی به عنوان بازیکن ذخیره بازی می‌کرد تا اینکه سرانجام به دلیل مصدومیت تاندون پاشنه پا کلا از تیم کنار رفت.

کاپلو همسران و دوست‌دخترهای بازیکنان را که با بودجه تیم‌ملی به اردوها می‌آمدند و نامحدود خرج می‌کردند از کمپ تیم بیرون کرد:
راستنبرگ در این جام مانند بادن بادن در جام‌جهانی قبلی تبدیل به سیرک خبرنگاران و رسانه‌ها نخواهد شد.

اما مهمتر از همه اینکه او شیوه فوتبال دیوانه‌وار و کورکورانه انگلیسی را تغییر داد. چیزی که تاریخ نویس فوتبال «جاناتان ویلسون» از آن به عنوان «مرغ سرکنده» انگلیسی یاد می‌کند. حتی اگر هنوز گاهی این خصیصه به عنوان یک نقص ژنتیکی در بازیکنان بروز پیدا کند، باز هم در مجموع تیم کاپلو یک فوتبال هوشمندانه اروپایی را به نمایش می‌گذارد. شیوه‌ای که به مالکیت توپ بیشتر از سرعت اهمیت می‌دهد. نتایج خود گویای همه چیز است: تیم کاپلو آمار 75 درصد پیروزی در 24 مسابقه‌اش به دست آورده است. هیچ مربی درگذشته نتوانسته بود به رکورد بیشتر از 60 درصد پیروزی برسد.

بسیار مهم است که کاپلو هیچ شانسی به روزنامه‌های زرد نداده است، حتی خارج از زمین. در واقع او یک کاتولیک محافظه‌کار واقعی است. در این حد که یک بار در سال 2006 در مصاحبه‌ای با روزنامه ایتالیایی «ریپابلیکا» به تمجید فرانسیس فرانکو دیکتاتور اسپانیا پرداخت. او گفت چیزی که در اسپانیا دوست دارد «نظمی است که فرانکو به جا گذاشته».

در بریتانیا اما او بسیار هوشمندانه از سیاست دوری می‌کند. همچنین، شهوت بی حد و مرز مربی قبلی انگلیس اسون گوران اریکسون را هم ندارد که با روابط عاشقانه متعدد خارج از زمین فوتبال تنور نشریات زرد را حسابی داغ میکرد. کاپلو زندگی آرام و بی‌حاشیه‌ای را در لندن می‌گذارند. او «حرفه غیرممکن» را به یک مبارزه لذتبخش برای رسیدن به هدف تبدیل کرده است، چیزی شبیه هنر گلآرایی!

انگلستان کاپلو احتمالا تورنمنت را با اشک ترک خواهد کرد. تیم او در بیشتر بازی‌های دوستانه مقابل تیم‌های درجه یک جهان شکست خورده. اما کاپلو تعریف جدیدی از این شغل برای نسل‌های آینده ارائه کرده است. احتمالا کسانی که در آینده جای او را خواهند گرفت همچنان از میان مربیان نخبه و برنده اروپایی باشند.

*حتی پس از ناکامی در آفریقای جنوبی، کاپلو در ادامه بازهم عملکرد بهتری از مربیان پیشین داشت. وقتی در فوریه 2012 کار بالا گرفت و او کنار گذاشته شد، رکورد 67 درصد پیروزی را در کارنامه داشت. 7 درصد بیشتر از موفقترین مربی پیش از خود. اما من درباره میراث او اشتباه می‌کردم. مربی بعدی از میان نخبگان اروپایی نبود. بلکه انگلستان به همان سنت قبلی بازگشت: روی هادجسون.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *